ابراهیم هادی

بعد از بازگشت آزادگان و نیامدن ابراهیم، حال مادر خیلی بدتر شد. کارش به جایی رسید که سر یخچال می‌رفت و یخ و برفک‌های یخچال را می‌خورد! می‌گفت: قلبم می‌ُسوزد! می‌خواهم کمی آرام شوم.
کد خبر: ۴۲۴۰۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۸

بعد از پایان برنامه هیئت، ابراهیم برای رفقا شام تهیه می‌کرد. کم‌کم برخی جوانان که به راه‌های خلاف کشیده شده بودند، پایشان به جلسات هفتگی باز شد.
کد خبر: ۴۲۴۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۷

یکی از روحیات پدرم این بود که جلوی درب خانه را معمولاً یک لامپ نصب میکرد تا این کوچه ی باریک و تاریک، روشن شود. هرچند که هفته ای یکبار حداقل، این لامپ را سرقت می کردند! از دیگر ویژگیهای پدر این بود که میگفت: صبح تا غروب، لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر کسی، همسایه‌ای، احتیاجی دارد یا چیزی میخواهد راحت باشد.
کد خبر: ۴۲۴۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۶

حتی اسرا هم مجذوب رفتار ابراهیم بودند. کمی هم عربی بلد بود، در اوقات بیکاری می‌نشست و با اسرا صحبت می‌کرد.
کد خبر: ۴۲۴۰۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۵

ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟ گفت: یکی از بچه‌های کُرد از لباس من خوشش آمد، من هم هدیه دادم به او!
کد خبر: ۴۲۴۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۴

ابراهیم وقتی از بازار برمی‌گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده.
کد خبر: ۴۲۴۰۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۳

علی نصرالله را دیدم. با آن حال خراب آمده بود در راهپیمایی شرکت کند. گفتم: حاج‌علی، تمام این فتنه را شهدا جمع کردند. حاج‌علی برگشت و گفت: مگه غیر از اینه؟ مطمئن باش کار خود شهدا بوده.
کد خبر: ۴۲۲۲۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۲

سلام بر ابراهیم. اینگونه نیکوکاران را جزا می‌دهیم به درستی که او از بندگان مؤمن ما بود.
کد خبر: ۴۲۲۲۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۱

خون زیادی از پای من رفته بود، بی‌حس شده بودم، عراقی‌ها اما مطمئن بودند که زنده نیستیم. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می‌گفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی. هوا تاریک شده بود. جوانی خوش‌سیما و نورانی بالای سرم آمد.
کد خبر: ۴۲۲۲۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۰

از جبهه برمی‌گشتم، وقتی رسیدم میدان خراسان، دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه‌هایم از من پول می‌خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟
کد خبر: ۴۲۲۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۹

با ابراهیم به خانه دوستم رفتیم. به او گفتم: کسی را که باید از او تشکر کنی، آقا ابراهیم است نه من! چون من اصلاً آدمی نبودم که بتوانم کسی را هشت کیلومتر آن هم در کوه با خودم عقب بیاورم.
کد خبر: ۴۲۲۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸

هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می‌کرد و هرطور شده مشکلش را حل می‌کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می‌ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!
کد خبر: ۴۲۲۲۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۷

ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و در حالی‌که دستش را با عصبانیت تکان می‌داد گفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی‌شه. همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه.
کد خبر: ۴۲۲۲۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۶

به سختی ما رو جمع کرد. تو گرگ و میش هوا ما رو آورد عقب. توی راه رسیدیم به یک کانال، کف کانال پر از لجن و ... بود، عرض کانال هم زیاد بود. ابراهیم رفت دو تا برانکارد آورد و با آنها چیزی شبیه پل درست کرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
کد خبر: ۴۲۱۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۴

هر چه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم. او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد. به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد! برخی از بچه ها از این کار ناراحت شدند اما ابراهیم گفت: آنها مهمان ما هستند.
کد خبر: ۴۲۱۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۳

خیلی دوست دارم شهید بشم. اما خوشکل‌ترین شهادت رو می‌خوام! اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشکل‌ترین شهادته.
کد خبر: ۴۲۱۳۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲

نیمه‌های شب دوباره ابراهیم را دیدم؛ گفت: عنایت مولا رو دیدی؟ فقط یه الله اکبر احتیاج بود تا دشمن فرار کنه.
کد خبر: ۴۲۰۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۱

زیاد دنبال ابراهیم نگردید! او می‌خواست گمنام باشد. بعید است پیدایش کنید. ابراهیم در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد.
کد خبر: ۴۲۰۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱

جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود. شلوار کردی پاش بود. عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت.
کد خبر: ۴۲۰۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۰

ابراهیم به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید برای همین الگویی برای تمام دوستان بود.
کد خبر: ۴۲۰۳۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹