ابراهیم هادی

نزدیک صبح جمعه بود. ابراهیم با لباس‌های خون آلود به خانه آمد! خیلی آهسته لباس‌هایش را عوض کرد. ب
کد خبر: ۴۱۹۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۸

تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری،‌ چرا همان کار اشتباه را انجام می دی؟ اگر هر کسی به دنبال ناموس دیگری باشد جامعه از هم می پاشد و سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
کد خبر: ۴۱۹۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۷

با یک جمله حرفش را زد: آنها با اینکه سن و هیکلشان از تو کوچکتر بود ولی با توکل به خدا چه حماسه هایی آفریدند. تو هم اینجا نشسته‌ای و چشمت به آسمانه که کفترهات چه می کنند!
کد خبر: ۴۱۹۷۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۶

ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. چندین عمل جراحی روی ابراهیم انجام شد و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدنش خارج کردند.
کد خبر: ۴۱۷۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳

من سخت‌ترین و مهمترین دوره‌های نظامی را در داخل و خارج از کشور گذرانده ام، اما کسانی بودند و هستند که تمام آموخته‌های من را زیر سوال بردند.
کد خبر: ۴۱۷۰۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۲

یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقی‌ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد! با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد!
کد خبر: ۴۱۷۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۱

یکی از عملیات‌های مهم غرب کشور به پایان رسید. پس از هماهنگی، بیشتر رزمندگان به زیارت حضرت امام رفتند. با وجود اینکه ابراهیم درآن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد.
کد خبر: ۴۱۷۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۰

به ابراهیم نگاه کردم. دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد. می توانسم فکرش را بخوانم. گم‌شده‌اش را پیدا کرده بود. «گمنامی!»
کد خبر: ۴۱۶۹۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹

ابوجعفر سلام کرد و اسلحه را به من داد. بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد می شد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک شدند آنها را بزنم!
کد خبر: ۴۱۶۹۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸

تو بچه‌های سپاه هیچ کس را مثل محمد بروجردی نمی دانم. محمد کاری کرد که تقریبا هیچ کس فکرش را نمی کرد. در کردستان با وجود آن همه مشکلات توانست گروه‌های پیشمرگ کرد مسلمان را راه اندازی کند و از این طریق کردستان را آرام کند. در فرماندهان ارتش هم هیچ کس مثل سرگرد علی صیاد شیرازی نیست.
کد خبر: ۴۱۶۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۷

آماده حرکت شدیم که از دور صدایی آمد. اسلحه‌ها را مسلح کردیم و نشستیم. چند لحظه بعد از صدا‌ها متوجه شدیم که ابراهیم و جواد هستند. خوشحالی در چهره همه موج می‌زد. با کمک بچه‌های تازه نفس به کمکشان رفتیم.
کد خبر: ۴۱۵۶۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶

جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرت خواهی کرد. اسیر عراقی که با تعجب حرکات ما را نگاه می کرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرف‌های زیادی داشت!
کد خبر: ۴۱۵۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۴

دو روز بود که ابراهیم مفقود شده! برای گرفتن خبر به ستاد اسرای جنگی رفتم اما بی فایده بود. تا نیمه‌های شب بیدار و خیلی ناراحت بودم. من از صمیمی ترین دوستم هیچ خبری نداشتم.
کد خبر: ۴۱۵۶۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۳

وقتی شهر کمی آرامش پیدا کرد ابراهیم به همراه دیگر رزمنده‌ها ورزش باستانی را برپا کرد. هر روز صبح ابراهیم با یک قابلمه ضرب می‌گرفت و با صدای گرم خودش می‌خواند. اصغر هم میاندار ورزش شده بود، اسلحه ژ. ۳ هم شده بود میل! با پوکه توپ و تعدادی دیگر از سلاح‌ها، وسایل ورزشی را درست کرده بودند.
کد خبر: ۴۱۵۶۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۲

عراقی‌ها خوب به سنگر‌های ما نزدیک شده بودند. یکدفعه ابراهیم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقی‌ها حمله کردند! آن‌ها درحالیکه از سنگر بیرون می‌دویدند فریاد زدند: الله اکبر.
کد خبر: ۴۱۵۶۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۱

در آن زمان که اکثر بچه‌های انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمی‌دادند ابراهیم با ظاهری آراسته و کت و شلوار به مدرسه می‌آمد. چهره زیبا و نورانی، کلامی گیرا و رفتاری صحیح، از او معلمی کامل ساخته بود. در کلاس‌داری بسیار قوی بود. به موقع می‌خندید. به موقع جذبه داشت.
کد خبر: ۴۱۴۴۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۷

روز بعد با برادر بروجردی جلسه گذاشتیم. فرماندهان ارتش هم حضور داشتند. ایشان فرمودند: با توجه به پیام امام، نیروی زیادی در راه است. ضد انقلاب هم خیلی ترسیده. آن‌ها داخل شهر دو مقر مهم دارند. باید طرحی برای حمله به این دو مقر داشته باشیم.
کد خبر: ۴۱۴۴۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

من هم کمی نگاهش کردم و گفتم: آقا ابرام، من شنیدم تا زنده بودی مشکل مردم رو حل می کردی. شهید هم که همیشه زنده است. بعد گفتم: خدایا به آبروی شهید هادی مشکلم رو حل کن.
کد خبر: ۴۱۴۴۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۶

مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدم ها تأثیر ندارد. مگر نخوانده‌ای، خدا در قرآن به پیامبرش می فرماید: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت می رفتند. پس لااقل باید این رفتار پیامبر را یاد بگیریم.
کد خبر: ۴۱۳۶۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۵

صدای تیراندازی کمتر شده بود. مامورها کمی عقب تر رفته بودند. ابراهیم خیلی سریع به حالت سینه خیز رفت داخل خیابان، خوابید کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روی کمرش.
کد خبر: ۴۱۳۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۴