یکی از بچههای کُرد از لباس من خوشش آمد، من هم هدیه دادم به او
به گزارش گروه سیاسی ، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر میکند.
ظاهر ساده
در ایام ابتدای جنگ، ابراهیم الگوی بسیاری از بچههای رزمنده شده بود. خیلیها به رفاقت او افتخار میکردند. اما او همیشه طوری رفتار میکرد تا کمتر مطرح شود. مثلاً به لباس نظامی توجهی نداشت، پیراهن بلند و شلوار کردی میپوشید. تا هم به مردم محلی آنجا نزدیکتر شود، هم جلوی نفس خود را گرفته باشد. ساده و بیآلایش بود. وقتی برای اولین بار او را دیدیم فکر کردیم که او خدمتکار و ... برای رزمندگان است. اما مدتی که گذشت به شخصیت او پی بردیم.
ابراهیم به نوعی ساختارشکن بود. به جای توجه به ظاهر و قیافه، بیشتر به فکر باطن بود. بچهها هم از او تبعیت میکردند. همیشه میگفت: مهمتر از اینکه برای بچهها لباسهای هم شکل و ظاهر نظامی درست کنیم باید به فکر آموزش و معنویت نیروها باشیم و تا میتوانیم بیشتر با بچهها رفیق باشیم. نتیجه این تفکر، در عملیاتهای گروه، کاملاً دیده میشد. هرچند برخی با تفکرات او مخالفت میکردند.
تمامی عراقیها از ترس روی زمین نشستند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعث مرتب به ابراهیم التماس میکرد و میگفت: الدخیل الدخیل، ارحم ارحم و همینطور ناله میکرد. ذوق زده شده بودم، در پوست خودم نمیگنجیدم، تمام ترس لحظات پیش من برطرف شده بود. ابراهیم افسر عراقی را به میان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهیم را به کمک ما فرستاد. بعد باهم، اسرا و افسر بعثی را به پایین ارتفاع انتقال دادیم.
پارچه لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاطها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟ گفت: یکی از بچههای کُرد از لباس من خوشش آمد، من هم هدیه دادم به او!
ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم هم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملاً آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل میکرد.
مدتی پس از نصب تصاویر امام راحل و شهید بهشتی در مقر، از طرف دفتر فرماندهی کل قوا در غرب کشور که زیرنظر بن صدر اداره میشد دستور تعطیلی و بستن آذوقه گرو صادر گردید، اما فرمانده ارتش در ان منطقه اعلام کرد که حضور این گروه در منطقه لازم است. تمامی حملات ما توسط این گروه طراحی و اجرا میشود. بعد از مدتی با پیگیریهای این فرمانده، جلوی این حرکت گرفته شد. یک روز صبح اعلام کردند که بنیٌدر قصد بازدید از کرمانشاه را دارد. ابراهیم و جواد و چند نفر از بچهها به همراه حاج حسین عازم کرمانشاه شدند.
فرماندهان نظامی باظاهری آراسته منتظر بنیصدر بودند اما قیافه بچههای اندرزگو جالب بود. با همان شلوار کردی و ظاهر همیشگی به استقبال بنیصدر رفتند! هرچند هدفشان چیز دیگری بود. میگفتند: ما میخواهیم با این آدم صحبت کنیم و ببینیم با کدام بینش نظامی جنگ را اداره میکند! آن روزخیلی معطل شدیم. در پایان هم اعلام کردند رئیس جمهور به علت آسیب دیدن هلیکوپتر به کرمانشاه نمیآید.
مدتی بعد حضرت آیتالله خامنهای به کرمانشاه آمدند. ایشان در آن زمان امام جمعه تهران بودند. ابراهیم تمام بچهها را به همراه خود آورد. آنها با همان ظاهر ساده و بیآلایش با حضرت آقا ملاقت کردند و بعد هم یک یک، ایشان را در آغوش گرفتند و روبوسی کردند.