سلام بر ابراهیم

هر چه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم. او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد. به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد! برخی از بچه ها از این کار ناراحت شدند اما ابراهیم گفت: آنها مهمان ما هستند.
کد خبر: ۴۲۱۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۳

خیلی دوست دارم شهید بشم. اما خوشکل‌ترین شهادت رو می‌خوام! اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشکل‌ترین شهادته.
کد خبر: ۴۲۱۳۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲

نیمه‌های شب دوباره ابراهیم را دیدم؛ گفت: عنایت مولا رو دیدی؟ فقط یه الله اکبر احتیاج بود تا دشمن فرار کنه.
کد خبر: ۴۲۰۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۱

زیاد دنبال ابراهیم نگردید! او می‌خواست گمنام باشد. بعید است پیدایش کنید. ابراهیم در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد.
کد خبر: ۴۲۰۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱

جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود. شلوار کردی پاش بود. عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت.
کد خبر: ۴۲۰۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۰

ابراهیم به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید برای همین الگویی برای تمام دوستان بود.
کد خبر: ۴۲۰۳۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹

نزدیک صبح جمعه بود. ابراهیم با لباس‌های خون آلود به خانه آمد! خیلی آهسته لباس‌هایش را عوض کرد. ب
کد خبر: ۴۱۹۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۸

تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری،‌ چرا همان کار اشتباه را انجام می دی؟ اگر هر کسی به دنبال ناموس دیگری باشد جامعه از هم می پاشد و سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
کد خبر: ۴۱۹۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۷

با یک جمله حرفش را زد: آنها با اینکه سن و هیکلشان از تو کوچکتر بود ولی با توکل به خدا چه حماسه هایی آفریدند. تو هم اینجا نشسته‌ای و چشمت به آسمانه که کفترهات چه می کنند!
کد خبر: ۴۱۹۷۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۶

هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود. یکدفعه دو تانک عراقی به سمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار کردند. ابراهیم با سرعت به سمت یکی از آنها دوید.
کد خبر: ۴۱۷۹۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵

مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه‌های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه‌ها توی دست امام حسین (ع) قرار بگیره مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.
کد خبر: ۴۱۷۹۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۴

ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. چندین عمل جراحی روی ابراهیم انجام شد و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدنش خارج کردند.
کد خبر: ۴۱۷۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳

من سخت‌ترین و مهمترین دوره‌های نظامی را در داخل و خارج از کشور گذرانده ام، اما کسانی بودند و هستند که تمام آموخته‌های من را زیر سوال بردند.
کد خبر: ۴۱۷۰۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۲

یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقی‌ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد! با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد!
کد خبر: ۴۱۷۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۱

یکی از عملیات‌های مهم غرب کشور به پایان رسید. پس از هماهنگی، بیشتر رزمندگان به زیارت حضرت امام رفتند. با وجود اینکه ابراهیم درآن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد.
کد خبر: ۴۱۷۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۰

به ابراهیم نگاه کردم. دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد. می توانسم فکرش را بخوانم. گم‌شده‌اش را پیدا کرده بود. «گمنامی!»
کد خبر: ۴۱۶۹۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹

ابوجعفر سلام کرد و اسلحه را به من داد. بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد می شد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک شدند آنها را بزنم!
کد خبر: ۴۱۶۹۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸

تو بچه‌های سپاه هیچ کس را مثل محمد بروجردی نمی دانم. محمد کاری کرد که تقریبا هیچ کس فکرش را نمی کرد. در کردستان با وجود آن همه مشکلات توانست گروه‌های پیشمرگ کرد مسلمان را راه اندازی کند و از این طریق کردستان را آرام کند. در فرماندهان ارتش هم هیچ کس مثل سرگرد علی صیاد شیرازی نیست.
کد خبر: ۴۱۶۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۷

آماده حرکت شدیم که از دور صدایی آمد. اسلحه‌ها را مسلح کردیم و نشستیم. چند لحظه بعد از صدا‌ها متوجه شدیم که ابراهیم و جواد هستند. خوشحالی در چهره همه موج می‌زد. با کمک بچه‌های تازه نفس به کمکشان رفتیم.
کد خبر: ۴۱۵۶۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶

جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرت خواهی کرد. اسیر عراقی که با تعجب حرکات ما را نگاه می کرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرف‌های زیادی داشت!
کد خبر: ۴۱۵۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۴