«بازِ نخچیر»؛ روایتی از زندگی و خاطرات سرهنگ بازنشسته «غلامعلی شیرازی»
- این کتاب علاوه بر اینکه خاطرات یک خلبان نیروی هوایی ارتش را ازکودکی تا بعد از بازنشستگی در بر میگیرد، اتفاقات اجتماعی فرهنگی و سیاسی جامعه ایران را از اواخر دهه ۳۰ به مدت ۵۰ سال از زبان او روایت میکند که این ۵۰ سال به دلیل در برگرفتن حدود دو دهه از رژیم پهلوی، انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و ... از مقاطع بسیار مهم تاریخ معاصر کشور ماست.
از سوی دیگر خواننده کتاب میتواند اطلاعات ذیقیمتی از موضوع کمتر پرداخت شده، یعنی نقش نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به دست بیاورد و به راحتی نیروی هوایی قبل از انقلاب را با نیروی هوایی بعد از انقلاب مقایسه کند.
بخشی از کتاب: همزمان با پیام برج مراقبت، سه فروند از چها فروند از روی باند بلند شدند. برج اعلام کرد: « شماره 4 شما دیگر... » اما حرف او تمام نشده من هم بلند شدم. هواپیمای آکروجت، هواپیماهای دشمن پشتسرت هستند، گردش به چپ، دارند میزنند! صدی «سروان بربری » را در رادیو شناختم.
بیا به کمکم، من با چهار بمب و باک مرکزی نمیتوانم درگیر بشوم! من از مأموریت میآیم، بنزین ندارم، خودت باید درگیر شوی، نترس خدا کمکت میکند! برای درگیر شدن با هواپیمای دشمن، باید بمبهایم را جایی رها میکردم، اما روی شهر بودم. سروان بربری مدام داد میزد: «مراقب باش...به طرفت تیراندازی میکنند ....سمت چپت هستند...سمت راست...!» تنها راهی که داشتم، کشیدن آنها به خارج از شهر بود.
همین کار را کردم. چیزی نگذشته بود که روی منطقه خاصابان د نزدیکی دریاچه ارومیه بودم. یکی از هواپیماهای دشمن در سمت چپم بود، یک «سوخو ۷» غول پیکر. برای درگیر شدن، چاره ای جز دور زدن به طرف آن نبود. وقتی به طرفش چرخیدم، خلبان عراقی فکر کرد میخواهم بزنم به او زود گردش به چپ کرد تا با من برخورد نکند. این بار او جلو بود و من پشت سرش. شروع کردم به تیراندازی. هواپیمای دشمن به یکباره منفجر شد و من وارد کوهی از آتش شدم.
انتهای پیام/