شهید ابومهدی در کتاب «صباح» چه دید که آنرا به دخترش تقدیم کرد
- یکی از برکات جنگ تحمیلی این بود که یک شبه از دختران و پسران جوان، زنان و مردان دلیر و شجاعی ساخت که در فضای صلح و آرامش حتی تصور نوع کنشگری آنها گاه به نظر غیرممکن میآید.
یکی از این دختران جوان که در فضای جنگ رشد کرد و بزرگ شد، صباح وطن خواه راوی کتاب «صباح»، دختر جوان بیستسالهای ساکن خرمشهر است که از اولین ساعت شروع جنگ به صورت خودجوش با مراجعه به مرکز درمانی کار امداد به مجروحان را شروع میکند. او در هسته افراد مسجد جامع خرمشهر بسیار فعال و از جمله زنانی است که پایش به خطوط درگیری باز میشود و مورد اصابت ترکش قرار میگیرد.
بعد از سقوط خرمشهر و با محاصره آبادان صباح وطنخواه همراه با تیم فداییان اسلام به فرماندهی شهید سید مجتبی هاشمی در خطوط ذوالفقاری به امداد مجروحین و دفاع از شهر میپردازد.
برشی از کتاب:
کنجکاو شدم بدانم چه شده. گفتند وقتی نبودی سرگرد شریفنسب آمد مسجد و گفت خواهرها، پلیسراه نیرو میخواهد، اما آنقدر این سربازها بیانگیزه شدهاند که دیگر نمیشود رویشان حساب کرد، شما بیایید و قدری برایشان حرف بزنید شاید حرف شما را پذیرفتند. همان موقع شهناز میرود بالای یک وانت و با صدای بلند رو به سربازها میگوید: «پس غیرتتون کجا رفته؟ همینطوری وایسادید اینجا و دست روی دست گذاشتید که خاک مملکتتون به دست دشمن بیفته؟! اگه شما نمیتونید بجنگید، بکشید کنار تا ما زنها خودمون دست به کار شیم و فکری به حال شهرمون و این مردم کنیم.»
شهید ابومهدی المهندس در ابتدای این کتاب خطاب به دخترش نوشته است:
به عزیزم... عشقم کوثر (و ما کوثر را به تو عطا کردیم)
که تنها چند روز از پیوند عقدش میگذرد؛ از خداوند عزوجل میخواهم که این عقد، مقدمه ازدواجی مبارک و تشکیل خانوادهای صالح و مؤمن باشد.
روایت «صباح» این دختر مجاهد و صبور و مبارک را به تو عزیز دلم تقدیم میکنم و امیدوارم که او برای تو اسوه و تجربه باشد. برایت طول عمر و توفیق را در زندگی سعادتمندانه ات ارزو میکنم انشاءالله...
گفتنی است پیش از این کتاب «صباح» با ترجمه د. احسان صوفان به زبان عربی ترجمه و از سوی انتشارات دار المعارف الاسلامیه الثقافیه در کشور لبنان منتشر شده است.