«من بر میگردم» روایتگر انتخابی برای بازگشت

15:00 - 19 ارديبهشت 1399
کد خبر: ۶۱۹۰۴۹
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
کتاب «من برمی‌گردم» به قلم فاطمه دولتی، توسط انتشارات جمکران در سالروز عروج بزرگ بانوی بشریت حضرت خدیجه سلام الله علیها روانه بازار نشر شد.

- کتاب «من برمی‌گردم» به قلم فاطمه دولتی، توسط انتشارات جمکران در سالروز عروج بزرگ بانوی بشریت حضرت خدیجه سلام الله علیها روانه بازار نشر شد.

رجعت از باور‌های اصیل شیعی و اسرار زمان ظهور است که برای اثبات آن به آیات و روایات استناد کرده‌اند. در این‌باره گفته شده که: رجعت زنده شدن گروهی از مردگان و بازگشت آنان به دنیا در دوران ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه است. عالمان شیعه رجعت را همزمان با ظهور امام مهدی (عج) دانسته‌اند؛ اما درباره چگونگی آن و رجعت‌کنندگان نظرات متفاوتی وجود دارد.

زمانی که حرف از رجعت کنندگان به میان می‌آید، بسیاری از ما به طور ناخودآگاه یاد بزرگ مردانی از طول تاریخ می‌افتیم که در روز ظهور امام زمان را همراهی خواهند کرد، غافل از اینکه در روایتی صحیح از امام صادق علیه‌السلام نام بانوان رجعت کننده در روز ظهور نیز عنوان شده است.

http://ketabejamkaran.ir/wp-content/uploads/%D9%85%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%85.jpg

کتاب «من برمی‌گردم» داستان زندگی یکی از شش بزرگ بانوانی است که رجعت خواهند کرد، مومنانی که هر کدامشان از یک نقطه تاریخ بشری گلچین شده و زندگی پر فراز و نشیب‌شان اشتراکات مفهومی قابل تاملی دارد.

«من برمی‌گردم» روایت زنی از خاندان بنی عباس و همسر یکی از مشهورترین آنهاست که برای عموم مردم جدید و جذاب است. جناب زیبده، قهرمان داستان، زندگی افسانه‌ای با خلیفه را در مقابل ارادت به انسان آسمانی می‌بیند و دست به انتخابی عجیب می‌زند.

ویسنده کتاب می‌گوید: «داستان من برمی‌گردم، یک داستان زنانه‌ی پر امید است. قصد داشتم با معرفی زنانِ قهرمانی که تقریبا ناشناخته هستند و قرار است روزی دوباره در رکاب امامشان قدم بردارند، به زنان و دختران جامعه بگویم می‌توانیم در هر دوره ای، با هر موقعیت اجتماعی و سبک زندگی، الگوی شایسته انتخاب کنیم ومطمئن باشیم انتخاب هایمان می‌تواند ما را به سربازی امام زمان برساند.»

در برشی از این کتاب میخوانیم: «یک هفته پیش، من مُردم. در اتاقی که دستم را برای اولین‌بار گرفته بود، همانجا که توی گوشم زمزمه کرده بود: «تو بانوی قلبِ منی»، زیر سقفی که برای اولین بار پسرمان، امین را دیده و از شوق به سجده افتاده بود.

این یک هفته مانند هزار سال گذشت، تلخ و کشدار. حالا که دل از همه چیز بریده‌ام و قصد رفتن دارم، امید می‌خواهم، کمی نور، چیزی شبیه خورشید که یخبندانِ قلبم را آب کند، تا فرصت جوانه زدن پیدا کنم، سبز شدن.»



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *