روایتی از پذیرش قطعنامه و جام زهری که امام سر کشیدند در "سرباز سال های ابری"
خبرگزاری میزان - نویسنده کتاب "سرباز سال های ابری" گفت: این کتاب خاطرات عبدالحسین بنادری از روزهای پر فراز و نشیب جنگ است که به صورت پرسش و پاسخ تدوین شده و از مصاحبه تا چاپ این کتاب حدود دو سال و نیم زمان صرف شده است.
سیدقاسم یاحسینی نویسنده کتاب "سرباز سال های ابری" در در خصوص کتاب گفت : تدوین کتاب "سرباز سالهای ابری" در قالب 13 فصل با عناوین "سالهای خوش کودکی و نوجوانی"، "سالهای تجربه"، "توفان انقلاب" ، "در خدمت انقلاب"، "در جزیره مجنون" ، "جنگ و دگر هیچ" ، "آبادان در محاصره دشمن"، "چنگ در چنگ دشمن" ، "شکست حصر آبادان" ، "فتح الفتوح" ، "سالهای امتداد جنگ" ، " لشکر انصار الحسین(ع)" و "پذیرش قطعنامه" صورت گرفته است.
وی در ادامه گفت: این کتاب خاطرات عبدالحسین بنادری از روزهای پر فراز و نشیب جنگ است که به صورت پرسش و پاسخ تدوین و از مصاحبه تا چاپ این کتاب حدود دو سال و نیم زمان صرف شده است.
سید قاسم یا حسینی افزود: عبدالحسین بنادری در عملیات های طریق القدس، ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، بدر، خیبر و والفجر8 شرکت داشته است. وی در کتاب «سرباز سالهای ابری»، در قالب پرسش و پاسخ زندگی خود را از دوران کودکی تا شروع جنگ تحمیلی و پس از آن آغاز هجوم نیروهای بعثی به ایران و محاصره یکساله آبادان را با جزییات قابل تحسینی روایت کرده است.
نویسنده کتاب "سرباز سال های ابری" گفت : در این کتاب برای نخستین بار پدیده «زندگی در جنگ» در یکسال محاصره آبادان توسط یکی از بالاترین فرماندهان نظامی سپاه پاسداران، روایت شده است.
وی بیان کرد : تا پیش از آن چنین مرسوم بود که تدوین کننده، روایت کتاب را در قالب اول شخص مفرد، با حذف سوالها و روایت پیوسته انجام میداد اما با الهام از شیوه علمی خاطرهنگاری شفاهی و آموزههای تاریخ شفاهی، کوشیدم تا در ژانر پرسش و پاسخ، که خیلی به تاریخ شفاهی نزدیک است، این کتاب را تدوین کنم.
یاحسینی عنوان میکند: خوشبختانه چاپ کتاب که دارای جلدی منحصر به فرد در ایران بوده، مورد استقبال بسیار خوبی قرار گرفته و تاکنون بیش از بیست بار تجدید چاپ شده است.
در بخشی از کتاب «سرباز سالهای ابری» درباره «پذیرش قطعنامه»، میخوانیم:
لطفاً از روز قبول قطعنامه بگویید؟
روز 27 تیر 1367 بود. از صبح در تدارک آماده کردن نیروها برای انجام عملیات بودیم. ساعت دو بعد از ظهر بود. رادیو روشن کردیم تا اخبار ساعت دو ظهر را گوش کنیم. ناگهان رادیو اعلام کرد ایران قطعنامه 598 سازمان ملل مبنی بر قبول آتش بس و پایان جنگ را پذیرفته است!
* عکسالعمل فرماندهان جنگ تحمیلی پس از شنیدن قطعنامه 598
پس از هشت سال جنگ چه حالی پیدا کردید؟
از آنچه میشنیدم شوکه شدم. خبر مثل پتک بر سرم فرود آمد. هر کدام از فرماندهان به گوشهای پناه بردند و زدند زیر گریه!
با قرارگاه تماس گرفتیم، گفتند: امام قطعنامه را قبول کردهاند! بلافاصله جمعی از فرماندهان لشکرها و تیپها به تهران رفتند که از نزدیک با امام ملاقات کنند و چگونگی تصمیم را جویا شوند. باورشان نمیشد. میخواستند به مقتدای خود بگویند آنها هنوز زندهاند و تا آخرین نفس خواهند جنگید. برادر شمخانی از طرف آقای هاشمی رفسنجانی برای آنها پیامی آورد که:
_به مقرهای خودتان بازگردید. این تصمیمی است که شخص حضرت امام گرفتهاند. ما هم مکلف به اطاعت از آن هستیم. جنگ تمام شده است! چند روز بعد امام نامهای خطاب به رزمندگان و مردم نوشتند و صراحتاً اعلام کردند: «من با پذیرش قطعنامه جام زهر سر کشیدهام.» نامه امام ولولهای در همه ایجاد کرد.
از طرف دیگر عراق که خیال میکرد ایران از دفاع ناتوان است از غرب و جنوب به ما حمله کرد. در غرب منافقین و مسعود رجوی عملیات به اصطلاح «فروغ جاویدان» را انجام دادند اما با مقاومت سرسختانه مردم که به سوی جبههها هجوم آورده بودند، مواجه شدند و شکست سختی خوردند.
در عملیات «مرصاد»، هزاران نفر از اعضای منافقین به هلاکت رسیدند. در جنوب نیز عراق از ناحیه شلمچه به خرمشهر و اهواز حمله کرد و تا 25 کیلومتری اهواز جلو آمد تا مجدداً پادگان حمید را بگیرد. امام مردم و رزمندگان در جنوب نیز جلو عراق ایستادند و جانفشانی کردند. من بعضی از بچههای قدیمی جنگ را که مدتی بود دیگر به جبهه نمیآمدند و جذب کار و زندگی شده بودند، میدیدم که دوباره به جنگ آمدند.
شما چه کردید؟
من و بچههای لشکر هفت ولیعصر در جاده شلمچه به خرمشهر و با هجوم نیروهای ایرانی، به مقابله با نیروهای عراقی رفتیم. عراق پادگان حمید و جاده اهواز خرمشهر را تخلیه کرد و عقب رفت. با عقب راندن دشمن به مرزهای بینالمللی، از روز 29 مرداد 1367 آتشبس اعلام شد. جنگ هشت ساله ایران و عراق رسماً به پایان رسید. نیروهای سازمان ملل (معروف به U.N) آمدند و در مرز مستقر شدند و شعلههای جنگ خاموش شد.
اطلاعات ما درباره استقرار نیروهای سازمان ملل در مرز کم است. هنوز مطالب چندانی در این باره در خاطرات رزمندگان نیامده، مایلم در این باره صحبت کنیم.
در خدمتم! قبل از آنکه درباره نیروهای U.N صحبت کنم باید بگویم یکی از دشواریهای ما بعد از قبول قطعنامه آشنا کردن نیروها با شرایط آتشبس بود. تصور کنید نیروهایی که در طول هشت سال آموزش دیده بودند که به طرف دشمن شلیک کنند،ناگهان دستور میگرفتند حق هیچ گونه شلیکی ندارند. تا ما این موضوع را در میان نیروهای مستقر در خط مرزی جا انداختیم و آنها را راضی کردیم که جنگ تمام شده و دیگر حق شلیک به طرف دشمن را ندارند، انرژی زیادی صرف شد.
* مراقبت سازمان ملل برای عدم نقض آتشبس
هر طور بود آرام شدند و سرانجام پذیرفتند که جنگ تمام و صلح برقرار شده است. نیروهای سازمان ملل مستقر در ایران به شدت مراقب بودند که آتشبس نقض نشود. عراقیها در مرز سعی میکردند نیروهای ما را تحریک کنند تا آنها آتشبس را نقش کنند و آنها به نیروهای U.N بقبولانند که ایرانیها نقش کننده آتشبس هستند! مثلاً عراقیها در مرز شلمچه بارها به طرف نیروهای ما شلیک و بچههای ما را تحریک میکردند. در اروندرود نیز عراقیها بارها مفاد آتشبس را نقش کردند که ما به نیروهای U.N گزارش کردیم. اغلب اوقات دشمن هوایی شلیک میکردند.
موردهای U.N برای نقض آتشبس چه بود؟
هر گونه شلیک زمینی یا هوایی یا تحریکآمیز و تجمع غیرعادی نیرو در مرزها و حتی شلیک کُلت کمری و عبور از خط مرزی نقض صریح آتشبس تلقی میشد. سعی کردیم هیچ بهانهای به عراقیها در این زمینه ندهیم. حتی نیروهای داوطلب مازاد را مرخص کردیم. تعداد محدودی نیرو در خط باقی گذاشتیم.
کار U.N چه بود؟
U.N سازمان بینالمللی است که ترکیبی از نظامیهای دنیاست. برای حفظ صلح و جلوگیری از نقض آتشبس و نظارت بر آن در مرزهای ایران و عراق مستقر شد. عدهای از آنها به ایران آمدند و در اهواز مستقر و عدهای به عراق رفتند و در بصره مستقر شدند. لباس، ماشین و آرم مشخصی هم دارند. البته در مواردی وظایف خود را تحت الشعاع نظر ابرقدرتها قرار میدهند.
اولین برخورد شما با نیروهای U.N کجا بود؟
در شلمچه بود. افسران U.N آمدند شلمچه و خط مرزی را بررسی کردند. من همانجا برای اولین بار آنها را دیدم. آمده بودند درباره خط صفر مرزی ایران و عراق گزارش کتبی تهیه کنند.
ترکیب نیروهای U.N که در خوزستان مستقر بودند از چه دولتهایی بود؟
از ملل مختلف مانند، نروژ، انگلیس، دانمارک و یوگسلاوی بودند.
زن هم در میان آنها بود؟
من زن ندیدم. شاید هم بود،اما من ندیدم.
زبان رسمی آنان چه بود؟
انگلیسی بود که با مترجم با ما حرف میزدند.
مترجم خارجی بود یا ایرانی بود؟
ایرانی بود. یک سرهنگ ارتش بود که خودش در سالهای قبل از انقلاب از طرف U.N به آسیا و آفریقا رفته و جزء نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل بود.
مقرشان کجا بود؟
اهواز.
کجای اهواز؟
الان درست نمیدانم،اما فکر میکنم سایت بود، نزدیکی ورودی اهواز.
حدوداً چند نفر بودند؟
آمار آن را نمیدانم. اما وقتی به مرز ما میآمدند حدود سی نفر بودند. عکاس و فیلمبردار هم داشتند. از موارد نقض آتشبس علاوه بر گزارش کتبی، فیلم و عکس هم میگرفتند.
مسلح بودند؟
فقط کلت کمری داشتند.
رفتارشان با شما چطور بود؟
خوب بود. با احترام رفتار میکردند. سعی داشتند مقررات را رعایت کنند. این را از چهره و رفتارشان میشد به خوبی فهمید.
شنیدهام آنها فقط ارتش را قبول داشتند.
ببینید! نیروهای U.N درجات نظامی برایشان تعریف شده بود. سپاه پاسداران چون آن موقع نفراتش درجه نداشتند، به لحاظ بینالمللی تعریف نشده بودند. البته آن مترجم ایرانی به نیروهای U.N حالی کرد که سپاه پاسداران نیروهای مردمی و نظامی انقلاب هستند و در جنگ سهم عمدهای داشتهاند.
با شما غذا میخوردند؟
نه! خودشان آشپزهای مخصوص داشتند. حتی فکر میکنم مواد غذایی را هم از خارج با خود آورده بودند.
* روایت «عبدالحسن بنادری» از خداحافظی با سپاه
چه مدت حضور نیروهای U.N در مرز خوزستان طول کشید؟
من تا اواخر سال 1367 که بودم، U.N بود. جنگ تمام شده بود. تصمیم گرفتم به کارم در شرکت نفت بپردازم. این بود که با برادر شمخانی تماس گرفتم و گفتم:
_میخواهیم به کار اصلیام برگردم.
با تعجب پرسید:
_کار اصلی؟ مگر تو پاسدار نیستی؟
گفتم:
_نه!
گفت:
_جدی میگی؟
گفتم:
_بله، من سالهاست که از سپاه استعفا دادهام، کارمند شرکت نفت شدهام!
گفت:
_عجب. من نمیدانستم. حالا بمان!
_نه. میخواهم بروم.
برای من مجلس تودیع گذاشتند. با چشمانی تر، از سپاه و جنگ خداحافظی کردم و رفتم سرکارم. مدتی در تهران بودم. از سال 1368 مسئول حراست پالایشگاه نفت آبادان شدم. سیزده سال در این سمت بودم و از سال 1381 مسئول آموزش و برنامهریزی نیروی انسانی شدم. تا امروز در این پست مشغول خدمت هستم. در این فاصله در رشته مدیریت از دانشگاه آزاد اسلامی آبادان لیسانس گرفتم.
هنوز هم احساسی نسبت به سپاه دارد؟
لباس پاسداریام که حالا دیگر برایم تنگ شده، هنوز نگه داشتهام. هرگاه دلم برای بچههای جنگ و سپاه تنگ میشود، لباسها را میبویم و به یاد شهدای جنگ اشک میریزم. با خودم نجوا میکنم که چرا با آن همه حوادث، شهادت نصیب من نشد. دلم برای بهزاد و علی خیلی تنگ شده است! .
انتهای پیام /
وی در ادامه گفت: این کتاب خاطرات عبدالحسین بنادری از روزهای پر فراز و نشیب جنگ است که به صورت پرسش و پاسخ تدوین و از مصاحبه تا چاپ این کتاب حدود دو سال و نیم زمان صرف شده است.
سید قاسم یا حسینی افزود: عبدالحسین بنادری در عملیات های طریق القدس، ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، بدر، خیبر و والفجر8 شرکت داشته است. وی در کتاب «سرباز سالهای ابری»، در قالب پرسش و پاسخ زندگی خود را از دوران کودکی تا شروع جنگ تحمیلی و پس از آن آغاز هجوم نیروهای بعثی به ایران و محاصره یکساله آبادان را با جزییات قابل تحسینی روایت کرده است.
نویسنده کتاب "سرباز سال های ابری" گفت : در این کتاب برای نخستین بار پدیده «زندگی در جنگ» در یکسال محاصره آبادان توسط یکی از بالاترین فرماندهان نظامی سپاه پاسداران، روایت شده است.
وی بیان کرد : تا پیش از آن چنین مرسوم بود که تدوین کننده، روایت کتاب را در قالب اول شخص مفرد، با حذف سوالها و روایت پیوسته انجام میداد اما با الهام از شیوه علمی خاطرهنگاری شفاهی و آموزههای تاریخ شفاهی، کوشیدم تا در ژانر پرسش و پاسخ، که خیلی به تاریخ شفاهی نزدیک است، این کتاب را تدوین کنم.
یاحسینی عنوان میکند: خوشبختانه چاپ کتاب که دارای جلدی منحصر به فرد در ایران بوده، مورد استقبال بسیار خوبی قرار گرفته و تاکنون بیش از بیست بار تجدید چاپ شده است.
در بخشی از کتاب «سرباز سالهای ابری» درباره «پذیرش قطعنامه»، میخوانیم:
لطفاً از روز قبول قطعنامه بگویید؟
روز 27 تیر 1367 بود. از صبح در تدارک آماده کردن نیروها برای انجام عملیات بودیم. ساعت دو بعد از ظهر بود. رادیو روشن کردیم تا اخبار ساعت دو ظهر را گوش کنیم. ناگهان رادیو اعلام کرد ایران قطعنامه 598 سازمان ملل مبنی بر قبول آتش بس و پایان جنگ را پذیرفته است!
* عکسالعمل فرماندهان جنگ تحمیلی پس از شنیدن قطعنامه 598
پس از هشت سال جنگ چه حالی پیدا کردید؟
از آنچه میشنیدم شوکه شدم. خبر مثل پتک بر سرم فرود آمد. هر کدام از فرماندهان به گوشهای پناه بردند و زدند زیر گریه!
با قرارگاه تماس گرفتیم، گفتند: امام قطعنامه را قبول کردهاند! بلافاصله جمعی از فرماندهان لشکرها و تیپها به تهران رفتند که از نزدیک با امام ملاقات کنند و چگونگی تصمیم را جویا شوند. باورشان نمیشد. میخواستند به مقتدای خود بگویند آنها هنوز زندهاند و تا آخرین نفس خواهند جنگید. برادر شمخانی از طرف آقای هاشمی رفسنجانی برای آنها پیامی آورد که:
_به مقرهای خودتان بازگردید. این تصمیمی است که شخص حضرت امام گرفتهاند. ما هم مکلف به اطاعت از آن هستیم. جنگ تمام شده است! چند روز بعد امام نامهای خطاب به رزمندگان و مردم نوشتند و صراحتاً اعلام کردند: «من با پذیرش قطعنامه جام زهر سر کشیدهام.» نامه امام ولولهای در همه ایجاد کرد.
از طرف دیگر عراق که خیال میکرد ایران از دفاع ناتوان است از غرب و جنوب به ما حمله کرد. در غرب منافقین و مسعود رجوی عملیات به اصطلاح «فروغ جاویدان» را انجام دادند اما با مقاومت سرسختانه مردم که به سوی جبههها هجوم آورده بودند، مواجه شدند و شکست سختی خوردند.
در عملیات «مرصاد»، هزاران نفر از اعضای منافقین به هلاکت رسیدند. در جنوب نیز عراق از ناحیه شلمچه به خرمشهر و اهواز حمله کرد و تا 25 کیلومتری اهواز جلو آمد تا مجدداً پادگان حمید را بگیرد. امام مردم و رزمندگان در جنوب نیز جلو عراق ایستادند و جانفشانی کردند. من بعضی از بچههای قدیمی جنگ را که مدتی بود دیگر به جبهه نمیآمدند و جذب کار و زندگی شده بودند، میدیدم که دوباره به جنگ آمدند.
شما چه کردید؟
من و بچههای لشکر هفت ولیعصر در جاده شلمچه به خرمشهر و با هجوم نیروهای ایرانی، به مقابله با نیروهای عراقی رفتیم. عراق پادگان حمید و جاده اهواز خرمشهر را تخلیه کرد و عقب رفت. با عقب راندن دشمن به مرزهای بینالمللی، از روز 29 مرداد 1367 آتشبس اعلام شد. جنگ هشت ساله ایران و عراق رسماً به پایان رسید. نیروهای سازمان ملل (معروف به U.N) آمدند و در مرز مستقر شدند و شعلههای جنگ خاموش شد.
اطلاعات ما درباره استقرار نیروهای سازمان ملل در مرز کم است. هنوز مطالب چندانی در این باره در خاطرات رزمندگان نیامده، مایلم در این باره صحبت کنیم.
در خدمتم! قبل از آنکه درباره نیروهای U.N صحبت کنم باید بگویم یکی از دشواریهای ما بعد از قبول قطعنامه آشنا کردن نیروها با شرایط آتشبس بود. تصور کنید نیروهایی که در طول هشت سال آموزش دیده بودند که به طرف دشمن شلیک کنند،ناگهان دستور میگرفتند حق هیچ گونه شلیکی ندارند. تا ما این موضوع را در میان نیروهای مستقر در خط مرزی جا انداختیم و آنها را راضی کردیم که جنگ تمام شده و دیگر حق شلیک به طرف دشمن را ندارند، انرژی زیادی صرف شد.
* مراقبت سازمان ملل برای عدم نقض آتشبس
هر طور بود آرام شدند و سرانجام پذیرفتند که جنگ تمام و صلح برقرار شده است. نیروهای سازمان ملل مستقر در ایران به شدت مراقب بودند که آتشبس نقض نشود. عراقیها در مرز سعی میکردند نیروهای ما را تحریک کنند تا آنها آتشبس را نقش کنند و آنها به نیروهای U.N بقبولانند که ایرانیها نقش کننده آتشبس هستند! مثلاً عراقیها در مرز شلمچه بارها به طرف نیروهای ما شلیک و بچههای ما را تحریک میکردند. در اروندرود نیز عراقیها بارها مفاد آتشبس را نقش کردند که ما به نیروهای U.N گزارش کردیم. اغلب اوقات دشمن هوایی شلیک میکردند.
موردهای U.N برای نقض آتشبس چه بود؟
هر گونه شلیک زمینی یا هوایی یا تحریکآمیز و تجمع غیرعادی نیرو در مرزها و حتی شلیک کُلت کمری و عبور از خط مرزی نقض صریح آتشبس تلقی میشد. سعی کردیم هیچ بهانهای به عراقیها در این زمینه ندهیم. حتی نیروهای داوطلب مازاد را مرخص کردیم. تعداد محدودی نیرو در خط باقی گذاشتیم.
کار U.N چه بود؟
U.N سازمان بینالمللی است که ترکیبی از نظامیهای دنیاست. برای حفظ صلح و جلوگیری از نقض آتشبس و نظارت بر آن در مرزهای ایران و عراق مستقر شد. عدهای از آنها به ایران آمدند و در اهواز مستقر و عدهای به عراق رفتند و در بصره مستقر شدند. لباس، ماشین و آرم مشخصی هم دارند. البته در مواردی وظایف خود را تحت الشعاع نظر ابرقدرتها قرار میدهند.
اولین برخورد شما با نیروهای U.N کجا بود؟
در شلمچه بود. افسران U.N آمدند شلمچه و خط مرزی را بررسی کردند. من همانجا برای اولین بار آنها را دیدم. آمده بودند درباره خط صفر مرزی ایران و عراق گزارش کتبی تهیه کنند.
ترکیب نیروهای U.N که در خوزستان مستقر بودند از چه دولتهایی بود؟
از ملل مختلف مانند، نروژ، انگلیس، دانمارک و یوگسلاوی بودند.
زن هم در میان آنها بود؟
من زن ندیدم. شاید هم بود،اما من ندیدم.
زبان رسمی آنان چه بود؟
انگلیسی بود که با مترجم با ما حرف میزدند.
مترجم خارجی بود یا ایرانی بود؟
ایرانی بود. یک سرهنگ ارتش بود که خودش در سالهای قبل از انقلاب از طرف U.N به آسیا و آفریقا رفته و جزء نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل بود.
مقرشان کجا بود؟
اهواز.
کجای اهواز؟
الان درست نمیدانم،اما فکر میکنم سایت بود، نزدیکی ورودی اهواز.
حدوداً چند نفر بودند؟
آمار آن را نمیدانم. اما وقتی به مرز ما میآمدند حدود سی نفر بودند. عکاس و فیلمبردار هم داشتند. از موارد نقض آتشبس علاوه بر گزارش کتبی، فیلم و عکس هم میگرفتند.
مسلح بودند؟
فقط کلت کمری داشتند.
رفتارشان با شما چطور بود؟
خوب بود. با احترام رفتار میکردند. سعی داشتند مقررات را رعایت کنند. این را از چهره و رفتارشان میشد به خوبی فهمید.
شنیدهام آنها فقط ارتش را قبول داشتند.
ببینید! نیروهای U.N درجات نظامی برایشان تعریف شده بود. سپاه پاسداران چون آن موقع نفراتش درجه نداشتند، به لحاظ بینالمللی تعریف نشده بودند. البته آن مترجم ایرانی به نیروهای U.N حالی کرد که سپاه پاسداران نیروهای مردمی و نظامی انقلاب هستند و در جنگ سهم عمدهای داشتهاند.
با شما غذا میخوردند؟
نه! خودشان آشپزهای مخصوص داشتند. حتی فکر میکنم مواد غذایی را هم از خارج با خود آورده بودند.
* روایت «عبدالحسن بنادری» از خداحافظی با سپاه
چه مدت حضور نیروهای U.N در مرز خوزستان طول کشید؟
من تا اواخر سال 1367 که بودم، U.N بود. جنگ تمام شده بود. تصمیم گرفتم به کارم در شرکت نفت بپردازم. این بود که با برادر شمخانی تماس گرفتم و گفتم:
_میخواهیم به کار اصلیام برگردم.
با تعجب پرسید:
_کار اصلی؟ مگر تو پاسدار نیستی؟
گفتم:
_نه!
گفت:
_جدی میگی؟
گفتم:
_بله، من سالهاست که از سپاه استعفا دادهام، کارمند شرکت نفت شدهام!
گفت:
_عجب. من نمیدانستم. حالا بمان!
_نه. میخواهم بروم.
برای من مجلس تودیع گذاشتند. با چشمانی تر، از سپاه و جنگ خداحافظی کردم و رفتم سرکارم. مدتی در تهران بودم. از سال 1368 مسئول حراست پالایشگاه نفت آبادان شدم. سیزده سال در این سمت بودم و از سال 1381 مسئول آموزش و برنامهریزی نیروی انسانی شدم. تا امروز در این پست مشغول خدمت هستم. در این فاصله در رشته مدیریت از دانشگاه آزاد اسلامی آبادان لیسانس گرفتم.
هنوز هم احساسی نسبت به سپاه دارد؟
لباس پاسداریام که حالا دیگر برایم تنگ شده، هنوز نگه داشتهام. هرگاه دلم برای بچههای جنگ و سپاه تنگ میشود، لباسها را میبویم و به یاد شهدای جنگ اشک میریزم. با خودم نجوا میکنم که چرا با آن همه حوادث، شهادت نصیب من نشد. دلم برای بهزاد و علی خیلی تنگ شده است! .
انتهای پیام /
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *