امروز جهان با هنر زندگی می كند/اميدوارم كه خداوند سعی بليغ شما را به احسن وجه مشكور كند
خبرگزاری میزان - آیت الله جوادی ملی در دیداری که با کارگردان و تهیه کننده فیلم سینمایی «محمدرسول الله(ص)» در تیرماه سال 90 داشت گفت: امروز جهان با هنر زندگی می كند اميدوارم كه خداوند سعی بليغ شما را به احسن وجه مشكور كند و توفيق ارائه خدمات برتر و بهتر را به همه شما و همكارانتان مرحمت كند.
خبرگزاری میزان -
این مرجع تقلید و استاد بزرگوار حوزه، سپس با تأكید بر اینكه این یك فیلم عادی نیست و قرار است دربارهی والاترین موضوعات باشد، گفت: «اگر كسی خواست دربارهی موضوعات عادی هنرنمایی كند، داشتن همان فكر عادی كافی است. اما اگر كسی خواست درباره موضوعات عالی هنرنمایی كند، باید هنرش عالی باشد. یعنی همانطور كه خود پیغمبر (ص) تحولی در جهان ایجاد كرد، فیلم آن حضرت هم باید تحول ایجاد كند. وگرنه میشود یك فیلم عادی.»
بنابر این گزارش، در این دیدار كه نزدیك به یكساعت به طول انجامید، مجید مجیدی سكانسهایی از فیلمنامه را با ذكر جزئیات برای آیتالله جوادی آملی توصیف كرد و وی دیدگاهشان دربارهی نحوهی رویكرد هنری به زندگی پیامبر اسلام را برای گروه سازندهی فیلم «محمدرسول الله(ص)» تشریح كرد.
متن كامل صحبتهای آیت الله جوادی آملی در این دیدار به شرح زیر است:
بسمالله الرحمنالرحیم
بنده هم متقابلاً مقدم شما را گرامی میدارم. گزارش نافع و مسرتبخشی را شنیدم. امیدوارم كه خداوند سعی بلیغ شما را به احسن وجه مشكور كند و توفیق ارائهی خدمات برتر و بهتر را به همهی شما و همكارانتان مرحمت كند. چند نكته هست كه مربوط به فیلم، و مربوط به وجود مبارك پیغمبر (ص) است: امروز جهان با هنر زندگی میكند. یك وقتی با ادبیات و شعر زندگی میكرد. گاهی مثلاً یك قصیده، گروهی را ساقط میكرد، گروهی را روی كار میآورد. در دوران عباسیان، یك قصیده چنین تأثیری میگذاشت. اینكه میبینید شاعری از ایران به دربار هند میرود و ملكالشعرای هند میشود، به این دلیل است كه آنموقع شعر میتوانست حرف اول و آخر را بزند. امروز هنر این سهم را دارد. این مطلب اول.
مطلب دوم این است كه اگر كسی خواست درباره موضوعات عادی هنرنمایی كند، داشتن همان فكر عادی كافی است. اما اگر كسی خواست درباره موضوعات عالی هنرنمایی كند، باید هنرش عالی باشد. یعنی همانطور كه خود پیغمبر (ص) تحولی در جهان ایجاد كرد، فیلم آن حضرت هم باید تحول ایجاد كند. وگرنه میشود یك فیلم عادی. این هم مطلب دوم.
مطلب سوم اینكه یهودیت و مسیحیت در جریان فیلمسازی پیشرفت كردند، اما ما در اسلام به خودمان اجازه نمیدادیم كه مسائلمان به زبان سینما درآید. این پرهیز یا بهخاطر ابتذال سینما بود یا بهخاطر اینكه ما هنرمندی نداشتیم كه بتواند مفاهیم وحی را از مرحلهی شهود به عقل دربیاورد، عقل را به مرحلهی خیال درآورد، خیال را حسی كند تا بشود سینما. قالب سینما از خیال به حس میآید. توجه داشته باشید كه در فرهنگ قرآن به خیالباف میگویند مختال. اما اختیال از باب افتعال است، تخیل از باب تفعل. خداوند، خیالباف و خیالساز را دوست ندارد: «لایحب كل مختال فخور». اما اگر انسان عاقل باشد و آن عقل را به خیال منتقل كند، و از خیال به حس بیاورد، این مایهی علمی دارد. اما اگر از خیال نشأت گرفته و به حس تبدیل شده، این میشود مختال. در سینما، فیلمها غالباً مختالانه است. یعنی خیال است و بعد به حس تبدیل میشود. یك هنرمند سینمایی باید وحی را خوب بشناسد، آن مشهود را از دالانی صحیح به معقول تبدیل كند، بعد معقول را متخیل كند و متخیل را محسوس كند تا قابل عرضه باشد. وگرنه علمی نیست. و این معنا چون نبوده كسی دركش نكرده.
همین سریال حضرت علی (ع) را كه ببینید چیزی بیش از یك روضهخوانی نیست. این قصهی جنگ جمل است كه غالب روضهخوانهای ما گفتهاند؛ این علیابنابیطالب (ع) نیست. علیابنابیطالب (ع) آن است كه میگوید: « و انّی بِطُرق السماءِ اعلی منی بِطُرق الارض. سلونی قبل ان تفقدونی.» اما این سریال، همان تعزیه است كه به شكل فیلم درآمده. این علی (ع) نیست. علیابنابیطالب (ع) آن است كه فرمود من از آسمانها بیشتر از زمین باخبرم. توجه كنیم؛ جمعیت جهان هفت میلیارد است. ما در ایران هفتاد میلیون جمعیت هستیم، یعنی یک صدم جمعیت دنیا. آنها نود و نه درصد هستند، اگر همگی با هم جمع شویم و بشویم هفت میلیارد، دو کار از ما ساخته نیست: اینكه بخواهیم کتابی مثل قرآن، یا مردی مثل علی (ع) بیاوریم. نمیتوانیم، مستحیلیم. چون او قرآن متحرک است، جزو نوابغ نیست، میگوید من از عرش باخبرترم: «و انّی بِطُرق السماءِ اعلی منی بِطُرق الارض». اگر این معنا را با قصهی جنگ جمل و عمروعاص و غیره خلط کنید، ایشان به علیابنابیطالب (ع) روضهخوانی تبدیل میشود، دیگر علیابنابیطالب (ع) نهج البلاغه نیست؛ بنابراین نباید گفت فیلمی دربارهی حضرت امیر (ع) ساخته شد. اینكه علما غالباً موافق نبودند، چون میدانستند که اینها وحیشناس نیستند تا بتوانند مشهودِ وحی را معقول، معقول را متخیَل و بعد، متخیَل را محسوس کنند و به مردم نشان بدهند.
من یادم هست قبل از انقلاب، بعد از آن فیلم ده فرمان که دربارهی حضرت موسی (ع) بود و امثال ذلک، عدهای میخواستند مشابهش را دربارهی حضرت رسول (ع) کار کنند؛ علما غالباً مخالف کردند. گفتند آنچه را شما میخواهید نشان دهید، وحی نیست. قبل از انقلاب، برای هفتصدمین سال بزرگداشت مولوی همایشی گرفتند، یک کسی گفته بود: «تو که عقل و دین نداری/ چو ادای من درآری/ تو که بندهی دلاری/ چو زنی دم از دلآرا» علما غالباً به این دلیل مخالف بودند که دست آن هنرمندان تهی بود. اگر هنرمندی بخواهد وارد این حوزه شود، باید چهارضلعی باشد؛ یعنی وحیشناس، معقولشناس، متخیَلشناس و محسوسشناس باشد تا بتواند دست به کار شود. این کار عظیمی است. این فیلم باید معلم فیلمهای دیگر باشد، چون دربارهی کسی است که معلم افراد دیگر است؛ این هم یک مطلب.
مطلب بعدی اینکه اگر دربارهی کودکی موسی (ع) و عیسی (ع) فیلم هست، برای این است که کودکی این دو بزرگوار مسئلهساز بود، در حالیکه کودکی پیامبر ما مسئلهساز نبود. وجود مبارک عیسی مسیح (ع) هزارها قصه به همراه داشت، چون بدون پدر به دنیا آمد. وجود مبارک موسی کلیم (ع) در کودکی با دریا میآمیزد و دریا در اختیار خدای دریاست و او را تحویل دشمن میدهد: «ِلیکونُ لکم دینا». خود این کودکی، قصهساز بود؛ لذا هزارها نویسنده و گوینده را با خود به همراه آورد که این کودک چیست و از کجا آمده است. اما کودکی وجود مبارک پیامبر (ص) اینطور نبود. آنها كه آن فیلمها را ساختند هنر نکردند؛ چون اگر کسی از چشمه یک ظرف آب بیاورد هنر نکرده، اما اگر کسی زمینشناس باشد و کندوکاو کند تا ببیند کجا آب دارد و کجا ندارد، به او میگویند مهندس زمینشناس. در مورد حضرت رسول (ص) باید اینچنین باشد؛ یعنی فرد باید زمینشناس باشد و قصهی کودکی ایشان را دربیاورد؛ این قصه وجود دارد. مثلاً ابنهشام نقل میکند وقتی ایشان مادرش را از دست میدهد، برای او دایهای میآورند به نام حلیمهی سعدیه. کودک، پستان راست را قبول میكند اما کراراً از پذیرش پستان چپ امتناع میكند، تا بالاخره به دایه میفهماند که او همشیر دارد. یعنی كودك دیگری از این دایه شیر میخورد که این سهم اوست. متخصص میخواهد تا این قصه را با فحص و اجتهاد و تحقیق استخراج کند؛ در حالیکه کودکی موسی(ع) و عیسی (ع) آنقدر قصه دارد که اصلاً به تحقیق نیاز ندارد.
مطلب بعدی آن است که حضرت رسول (ص) نگاهی عاشقانه به جهان دارد؛ نه فقط نگاه عالمانه و عاقلانه. نجاشی نقل كرده و دیگران هم نقل كردهاند که حضرت زندگی سادهای داشته است: در خانهی ایشان اشیائی بوده از قبیل بشقاب، کوزه و همین وسایل روزمره، که همهی این ها شناسنامه داشتهاند. میگویند برخی علما، اسامی اشیاء خانهی حضرت را نوشتهاند، که مثلاً برای فلان شانه یا فلان دکمه یا فلان در، چه اسمهایی میگذاشتهاند.
ایشان اینگونه زندگی میکردند. همه را با چشم کرامت میدیدند، نه فقط انسانها را. مالک در موطع نقل میکند که به همراه حضرت، به کوه احد رسیدند؛ حضرت فرمودند: «هذا جبلٌ یحبنا و نحبه» یعنی یکی از دوستان ما جناب کوه است. میشود گفت عجیب است، شما كه در اینجا شكست خوردهاید. اما حضرت رسول (ص) جهان را با چشم محبت میبینند. مرحوم شیخ طوسی از شیعیان و جناب زمخشری از اهل سنت نقل میکنند که حضرت در ذیل آیهی «و انَّ منها کَالحِجارةِ او اشدُّ قَسوه» فرمود سنگی بود که پیش از مبعوثشدنم به من سلام میکرد و اکنون نیز آن را میشناسم: «کان یسلّم علیّ و انیّ لاعرفه الان». این آفریدهای است که با همهی کائنات سخن میگوید.
مطابق آیات قرآن ما معتقدیم هر موجودی مسبّح حق است. درسورهی اسرا میفرماید: «ان مِن شی ءٍ الّا یسبِّحُ بحمده» وقتی پیامبر تسبیح اینها را میشنود، با اینها کریمانه برخورد میکند. در قیامت تمام زمین و زمان شهادت میدهد یا شکایت میکنند که فلان شخص در فلان زمان، فلان کار خوب یا بد را مرتکب شده؛ اما قیامت ظرف ادای شهادت است نه ظرف تحمل آن. هر ادایی مسبوق به تحمل است. آنوقتی شهادت شاهد در محکمه مسموع است که «شهدوا بما علِموا» باشد، یعنی شاهد در متن حادثه حاضر و آگاه باشد و فراموش نکند؛ اگر نفهمد یا غایب باشد، یا باشد و بفهمد، اما فراموش کند كه دیگر فردای قیامت، شهادتش مسموع نیست.
مطلب دیگر اینکه علت غفلت بشر آن است که مرگ را پایان خط میداند و میگوید تا زندهام لذت ببرم. اما حرف تازهی اسلام این است که شما مرگ را میمیرانید، نه مرگ شما را. پیام قرآن این است که انسان آنقدر قوی و غنی است که مرگ را میمیراند: «کلُّ نفسٍ ذائقة الموت.» نمیگوید: «کلُ نفسٍ یذوقَهُ الموت». هرکسی مرگ را میچشد، نه اینکه مرگ هر کسی را میچشد. ما آب را هضم میکنیم یا آب ما را؟ ذائق، مذوق را هضم میکند؛ مرگ چه هنری دارد که بتواند ما را از پا دربیاورد؟ مولوی شاگرد خوب قرآن بود که در دیوان شمس میگوید: «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی /تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ/ من ازو عمری ستانم جاودان/ او زمن دلقی بگیرد رنگ رنگ» ما در مصاف با مرگ پیروزیم. این نگاه میتواند معلم فیلمهای دیگر باشد؛ مرگ پایان راه نیست. انسان مرگ را میمیراند و این انسان طوری است که با همه در ارتباط است؛ کسی که برای یک بشقاب احترام قائل است، دیگر جنگ جهانی راه نمیاندازد. الان هفتاد درصد بودجهی کرهی زمین صرف آدمکشی میشود. درآمد سالیانهی دنیا چقدر است؟ همهی این بودجه دارد صرف ساختن کارخانههای اسلحهسازی، بمب و وسایل آدمکشی میشود، بقیه هم كه گرسنهاند. علتش این است كه بشر گمشدهای دارد.
ما لوح نانوشته كه نیستیم، ما دو نوع علم داریم؛ علم مهمان که علم حوزه و دانشگاه است؛ در سوره نحل میفرماید: «وَالله اخرجَکم من بطون امّهتکم لاتعلَمونَ شیئا» نوع دیگر علم میزبان است که میفرماید: «ونفسٍ و ما سوّیها فالهَمَها فُجورها و تقویها». الان چیزهایی به بشر آموختهاند که صاحبخانه را دفع میکند: «و قَد خابَ من دسّیها». ما باید میهمانانی تهیه کنیم که با میزبان ما بسازند نه اینکه او را بیرون کنند. اگر فیلمساز وحیشناس بود که فبهالمراد، والا حداقل باید توانایی این را داشته باشد که از معقول به متخیَل بیاید و به بشریت بفهماند که شما مرگ را میمیرانید و انسان ابدی است.
خداوند میفرماید آنجا (در آخرت) نه از ضوابط خبری هست نه از روابط؛ منظور آن است كه ما در دنیا نیازهایمان را یا بهواسطهی ضوابط برطرف میکنیم یا با روابط؛ اگر به چیزی نیاز داشتیم یا با خرید و فروش و امثالذلک برطرف میکنیم (ضوابط) یا از طریق روابط دوستی و خانوادگی (روابط). قرآن صریحاً میفرماید: «لابیعٌ فیه ولا خُلَّه». اگر بشر بفهمد که (در مرگ) نمیپوسد، بلکه از پوسته به درمیآید تحول پیدا میکند؛ دیگر کسی با سرنوشت خود بازی نمیکند. اینها آن امّهات فیلم است که میتواند تحول ایجاد کند. الان هنر این است. جناب مولوی در مثنوی میفرماید: «خود هنر دان دیدن آتش عیان/ نی گپ دَلَّ علی النّار الدّخان». یعنی آنها که میگویند حتماً قیامتی هست، دود را میبینند و پی به وجود آتش میبرند؛ این هنر نیست، این همان علم عادی است؛ اینکه چون خداوند حکیم و عادل است پس حتماً باید نظام جزا و پاداشی وجود داشته باشد، این خلاف نیست، حق است؛ اما در نزد عارف این گپ است، هنر نیست. هنر آن است که خود آتش را به صورت عیان ببینیم. اینها میتواند فیلم را فیلم کند. اگر این عصر، عصر هنر است، ممکن نیست خداوند برای تبدیل آن معقول به محسوس، هنرمندی خلق نکرده باشد. چون خداوند اول آب را خلق میکند و بعد عطش ایجاد میکند.
الان مردم تشنهی هنرند. قبلاً اینگونه نبود، یا مردم آگاه نبودند یا وسیلهاش نبود. بعدها در اعصار دیگر ممکن است چیز دیگری بیاید. همانطور كه الان شعر بر مردم تاثیر نمیگذارد، مگر بر خواص. آن زمان تمام حکومتها بر مدار شعر بود؛ با یک قصیده، وضعیت حکومتها و دولتها تغییر میکرد. اما الان دیگر شعر آن تاثیر را ندارد، اگر هم تاثیر اندکی دارد به خاطر هنرمندی و نظمش است. اگر همان مطالب را به صورت نثر بگویند آن تأثیر را ندارد. ما تنها با اندیشه زندگی نمیکنیم، بخش وسیعی از زندگی ما را انگیزه تشکیل میدهد؛ بنابراین هنرمند کسی است که هم انگیزه و هم اندیشه را بشناسد و هماهنگ کند و تحویل دهد.
به گزارش خبرنگار ، مجید مجیدی كارگردان و محمد مهدی حیدریان تهیهكنندهی فیلم سینمایی «محمدرسول الله(ص)» در تیر ماه سال 90 و در مراحل ساخت فیلم سینمایی «محمدرسول الله(ص)» با حضرت آیتالله جوادی آملی دیدار كردند. در این دیدار گزارشی از روند تحقیق و نگارش فیلمنامه، مضامین در نظرگرفتهشده، شكل روایت فیلم و چگونگی انتخاب عوامل دستاندركار این پروژه به اطلاع وی رسید.
آیتالله جوادی آملی پس از شنیدن صحبتهای حیدریان و مجیدی، گفت: «گزارش نافع و مسرتبخشی را شنیدم. امیدوارم كه خداوند سعی بلیغ شما را به احسن وجه مشكور كند و توفیق ارائهی خدمات برتر و بهتر را به همهی شما و همكارانتان مرحمت كند.»
این مرجع تقلید و استاد بزرگوار حوزه، سپس با تأكید بر اینكه این یك فیلم عادی نیست و قرار است دربارهی والاترین موضوعات باشد، گفت: «اگر كسی خواست دربارهی موضوعات عادی هنرنمایی كند، داشتن همان فكر عادی كافی است. اما اگر كسی خواست درباره موضوعات عالی هنرنمایی كند، باید هنرش عالی باشد. یعنی همانطور كه خود پیغمبر (ص) تحولی در جهان ایجاد كرد، فیلم آن حضرت هم باید تحول ایجاد كند. وگرنه میشود یك فیلم عادی.»
بنابر این گزارش، در این دیدار كه نزدیك به یكساعت به طول انجامید، مجید مجیدی سكانسهایی از فیلمنامه را با ذكر جزئیات برای آیتالله جوادی آملی توصیف كرد و وی دیدگاهشان دربارهی نحوهی رویكرد هنری به زندگی پیامبر اسلام را برای گروه سازندهی فیلم «محمدرسول الله(ص)» تشریح كرد.
متن كامل صحبتهای آیت الله جوادی آملی در این دیدار به شرح زیر است:
بسمالله الرحمنالرحیم
بنده هم متقابلاً مقدم شما را گرامی میدارم. گزارش نافع و مسرتبخشی را شنیدم. امیدوارم كه خداوند سعی بلیغ شما را به احسن وجه مشكور كند و توفیق ارائهی خدمات برتر و بهتر را به همهی شما و همكارانتان مرحمت كند. چند نكته هست كه مربوط به فیلم، و مربوط به وجود مبارك پیغمبر (ص) است: امروز جهان با هنر زندگی میكند. یك وقتی با ادبیات و شعر زندگی میكرد. گاهی مثلاً یك قصیده، گروهی را ساقط میكرد، گروهی را روی كار میآورد. در دوران عباسیان، یك قصیده چنین تأثیری میگذاشت. اینكه میبینید شاعری از ایران به دربار هند میرود و ملكالشعرای هند میشود، به این دلیل است كه آنموقع شعر میتوانست حرف اول و آخر را بزند. امروز هنر این سهم را دارد. این مطلب اول.
مطلب دوم این است كه اگر كسی خواست درباره موضوعات عادی هنرنمایی كند، داشتن همان فكر عادی كافی است. اما اگر كسی خواست درباره موضوعات عالی هنرنمایی كند، باید هنرش عالی باشد. یعنی همانطور كه خود پیغمبر (ص) تحولی در جهان ایجاد كرد، فیلم آن حضرت هم باید تحول ایجاد كند. وگرنه میشود یك فیلم عادی. این هم مطلب دوم.
مطلب سوم اینكه یهودیت و مسیحیت در جریان فیلمسازی پیشرفت كردند، اما ما در اسلام به خودمان اجازه نمیدادیم كه مسائلمان به زبان سینما درآید. این پرهیز یا بهخاطر ابتذال سینما بود یا بهخاطر اینكه ما هنرمندی نداشتیم كه بتواند مفاهیم وحی را از مرحلهی شهود به عقل دربیاورد، عقل را به مرحلهی خیال درآورد، خیال را حسی كند تا بشود سینما. قالب سینما از خیال به حس میآید. توجه داشته باشید كه در فرهنگ قرآن به خیالباف میگویند مختال. اما اختیال از باب افتعال است، تخیل از باب تفعل. خداوند، خیالباف و خیالساز را دوست ندارد: «لایحب كل مختال فخور». اما اگر انسان عاقل باشد و آن عقل را به خیال منتقل كند، و از خیال به حس بیاورد، این مایهی علمی دارد. اما اگر از خیال نشأت گرفته و به حس تبدیل شده، این میشود مختال. در سینما، فیلمها غالباً مختالانه است. یعنی خیال است و بعد به حس تبدیل میشود. یك هنرمند سینمایی باید وحی را خوب بشناسد، آن مشهود را از دالانی صحیح به معقول تبدیل كند، بعد معقول را متخیل كند و متخیل را محسوس كند تا قابل عرضه باشد. وگرنه علمی نیست. و این معنا چون نبوده كسی دركش نكرده.
همین سریال حضرت علی (ع) را كه ببینید چیزی بیش از یك روضهخوانی نیست. این قصهی جنگ جمل است كه غالب روضهخوانهای ما گفتهاند؛ این علیابنابیطالب (ع) نیست. علیابنابیطالب (ع) آن است كه میگوید: « و انّی بِطُرق السماءِ اعلی منی بِطُرق الارض. سلونی قبل ان تفقدونی.» اما این سریال، همان تعزیه است كه به شكل فیلم درآمده. این علی (ع) نیست. علیابنابیطالب (ع) آن است كه فرمود من از آسمانها بیشتر از زمین باخبرم. توجه كنیم؛ جمعیت جهان هفت میلیارد است. ما در ایران هفتاد میلیون جمعیت هستیم، یعنی یک صدم جمعیت دنیا. آنها نود و نه درصد هستند، اگر همگی با هم جمع شویم و بشویم هفت میلیارد، دو کار از ما ساخته نیست: اینكه بخواهیم کتابی مثل قرآن، یا مردی مثل علی (ع) بیاوریم. نمیتوانیم، مستحیلیم. چون او قرآن متحرک است، جزو نوابغ نیست، میگوید من از عرش باخبرترم: «و انّی بِطُرق السماءِ اعلی منی بِطُرق الارض». اگر این معنا را با قصهی جنگ جمل و عمروعاص و غیره خلط کنید، ایشان به علیابنابیطالب (ع) روضهخوانی تبدیل میشود، دیگر علیابنابیطالب (ع) نهج البلاغه نیست؛ بنابراین نباید گفت فیلمی دربارهی حضرت امیر (ع) ساخته شد. اینكه علما غالباً موافق نبودند، چون میدانستند که اینها وحیشناس نیستند تا بتوانند مشهودِ وحی را معقول، معقول را متخیَل و بعد، متخیَل را محسوس کنند و به مردم نشان بدهند.
من یادم هست قبل از انقلاب، بعد از آن فیلم ده فرمان که دربارهی حضرت موسی (ع) بود و امثال ذلک، عدهای میخواستند مشابهش را دربارهی حضرت رسول (ع) کار کنند؛ علما غالباً مخالف کردند. گفتند آنچه را شما میخواهید نشان دهید، وحی نیست. قبل از انقلاب، برای هفتصدمین سال بزرگداشت مولوی همایشی گرفتند، یک کسی گفته بود: «تو که عقل و دین نداری/ چو ادای من درآری/ تو که بندهی دلاری/ چو زنی دم از دلآرا» علما غالباً به این دلیل مخالف بودند که دست آن هنرمندان تهی بود. اگر هنرمندی بخواهد وارد این حوزه شود، باید چهارضلعی باشد؛ یعنی وحیشناس، معقولشناس، متخیَلشناس و محسوسشناس باشد تا بتواند دست به کار شود. این کار عظیمی است. این فیلم باید معلم فیلمهای دیگر باشد، چون دربارهی کسی است که معلم افراد دیگر است؛ این هم یک مطلب.
مطلب بعدی اینکه اگر دربارهی کودکی موسی (ع) و عیسی (ع) فیلم هست، برای این است که کودکی این دو بزرگوار مسئلهساز بود، در حالیکه کودکی پیامبر ما مسئلهساز نبود. وجود مبارک عیسی مسیح (ع) هزارها قصه به همراه داشت، چون بدون پدر به دنیا آمد. وجود مبارک موسی کلیم (ع) در کودکی با دریا میآمیزد و دریا در اختیار خدای دریاست و او را تحویل دشمن میدهد: «ِلیکونُ لکم دینا». خود این کودکی، قصهساز بود؛ لذا هزارها نویسنده و گوینده را با خود به همراه آورد که این کودک چیست و از کجا آمده است. اما کودکی وجود مبارک پیامبر (ص) اینطور نبود. آنها كه آن فیلمها را ساختند هنر نکردند؛ چون اگر کسی از چشمه یک ظرف آب بیاورد هنر نکرده، اما اگر کسی زمینشناس باشد و کندوکاو کند تا ببیند کجا آب دارد و کجا ندارد، به او میگویند مهندس زمینشناس. در مورد حضرت رسول (ص) باید اینچنین باشد؛ یعنی فرد باید زمینشناس باشد و قصهی کودکی ایشان را دربیاورد؛ این قصه وجود دارد. مثلاً ابنهشام نقل میکند وقتی ایشان مادرش را از دست میدهد، برای او دایهای میآورند به نام حلیمهی سعدیه. کودک، پستان راست را قبول میكند اما کراراً از پذیرش پستان چپ امتناع میكند، تا بالاخره به دایه میفهماند که او همشیر دارد. یعنی كودك دیگری از این دایه شیر میخورد که این سهم اوست. متخصص میخواهد تا این قصه را با فحص و اجتهاد و تحقیق استخراج کند؛ در حالیکه کودکی موسی(ع) و عیسی (ع) آنقدر قصه دارد که اصلاً به تحقیق نیاز ندارد.
مطلب بعدی آن است که حضرت رسول (ص) نگاهی عاشقانه به جهان دارد؛ نه فقط نگاه عالمانه و عاقلانه. نجاشی نقل كرده و دیگران هم نقل كردهاند که حضرت زندگی سادهای داشته است: در خانهی ایشان اشیائی بوده از قبیل بشقاب، کوزه و همین وسایل روزمره، که همهی این ها شناسنامه داشتهاند. میگویند برخی علما، اسامی اشیاء خانهی حضرت را نوشتهاند، که مثلاً برای فلان شانه یا فلان دکمه یا فلان در، چه اسمهایی میگذاشتهاند.
ایشان اینگونه زندگی میکردند. همه را با چشم کرامت میدیدند، نه فقط انسانها را. مالک در موطع نقل میکند که به همراه حضرت، به کوه احد رسیدند؛ حضرت فرمودند: «هذا جبلٌ یحبنا و نحبه» یعنی یکی از دوستان ما جناب کوه است. میشود گفت عجیب است، شما كه در اینجا شكست خوردهاید. اما حضرت رسول (ص) جهان را با چشم محبت میبینند. مرحوم شیخ طوسی از شیعیان و جناب زمخشری از اهل سنت نقل میکنند که حضرت در ذیل آیهی «و انَّ منها کَالحِجارةِ او اشدُّ قَسوه» فرمود سنگی بود که پیش از مبعوثشدنم به من سلام میکرد و اکنون نیز آن را میشناسم: «کان یسلّم علیّ و انیّ لاعرفه الان». این آفریدهای است که با همهی کائنات سخن میگوید.
مطابق آیات قرآن ما معتقدیم هر موجودی مسبّح حق است. درسورهی اسرا میفرماید: «ان مِن شی ءٍ الّا یسبِّحُ بحمده» وقتی پیامبر تسبیح اینها را میشنود، با اینها کریمانه برخورد میکند. در قیامت تمام زمین و زمان شهادت میدهد یا شکایت میکنند که فلان شخص در فلان زمان، فلان کار خوب یا بد را مرتکب شده؛ اما قیامت ظرف ادای شهادت است نه ظرف تحمل آن. هر ادایی مسبوق به تحمل است. آنوقتی شهادت شاهد در محکمه مسموع است که «شهدوا بما علِموا» باشد، یعنی شاهد در متن حادثه حاضر و آگاه باشد و فراموش نکند؛ اگر نفهمد یا غایب باشد، یا باشد و بفهمد، اما فراموش کند كه دیگر فردای قیامت، شهادتش مسموع نیست.
مطلب دیگر اینکه علت غفلت بشر آن است که مرگ را پایان خط میداند و میگوید تا زندهام لذت ببرم. اما حرف تازهی اسلام این است که شما مرگ را میمیرانید، نه مرگ شما را. پیام قرآن این است که انسان آنقدر قوی و غنی است که مرگ را میمیراند: «کلُّ نفسٍ ذائقة الموت.» نمیگوید: «کلُ نفسٍ یذوقَهُ الموت». هرکسی مرگ را میچشد، نه اینکه مرگ هر کسی را میچشد. ما آب را هضم میکنیم یا آب ما را؟ ذائق، مذوق را هضم میکند؛ مرگ چه هنری دارد که بتواند ما را از پا دربیاورد؟ مولوی شاگرد خوب قرآن بود که در دیوان شمس میگوید: «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی /تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ/ من ازو عمری ستانم جاودان/ او زمن دلقی بگیرد رنگ رنگ» ما در مصاف با مرگ پیروزیم. این نگاه میتواند معلم فیلمهای دیگر باشد؛ مرگ پایان راه نیست. انسان مرگ را میمیراند و این انسان طوری است که با همه در ارتباط است؛ کسی که برای یک بشقاب احترام قائل است، دیگر جنگ جهانی راه نمیاندازد. الان هفتاد درصد بودجهی کرهی زمین صرف آدمکشی میشود. درآمد سالیانهی دنیا چقدر است؟ همهی این بودجه دارد صرف ساختن کارخانههای اسلحهسازی، بمب و وسایل آدمکشی میشود، بقیه هم كه گرسنهاند. علتش این است كه بشر گمشدهای دارد.
ما لوح نانوشته كه نیستیم، ما دو نوع علم داریم؛ علم مهمان که علم حوزه و دانشگاه است؛ در سوره نحل میفرماید: «وَالله اخرجَکم من بطون امّهتکم لاتعلَمونَ شیئا» نوع دیگر علم میزبان است که میفرماید: «ونفسٍ و ما سوّیها فالهَمَها فُجورها و تقویها». الان چیزهایی به بشر آموختهاند که صاحبخانه را دفع میکند: «و قَد خابَ من دسّیها». ما باید میهمانانی تهیه کنیم که با میزبان ما بسازند نه اینکه او را بیرون کنند. اگر فیلمساز وحیشناس بود که فبهالمراد، والا حداقل باید توانایی این را داشته باشد که از معقول به متخیَل بیاید و به بشریت بفهماند که شما مرگ را میمیرانید و انسان ابدی است.
خداوند میفرماید آنجا (در آخرت) نه از ضوابط خبری هست نه از روابط؛ منظور آن است كه ما در دنیا نیازهایمان را یا بهواسطهی ضوابط برطرف میکنیم یا با روابط؛ اگر به چیزی نیاز داشتیم یا با خرید و فروش و امثالذلک برطرف میکنیم (ضوابط) یا از طریق روابط دوستی و خانوادگی (روابط). قرآن صریحاً میفرماید: «لابیعٌ فیه ولا خُلَّه». اگر بشر بفهمد که (در مرگ) نمیپوسد، بلکه از پوسته به درمیآید تحول پیدا میکند؛ دیگر کسی با سرنوشت خود بازی نمیکند. اینها آن امّهات فیلم است که میتواند تحول ایجاد کند. الان هنر این است. جناب مولوی در مثنوی میفرماید: «خود هنر دان دیدن آتش عیان/ نی گپ دَلَّ علی النّار الدّخان». یعنی آنها که میگویند حتماً قیامتی هست، دود را میبینند و پی به وجود آتش میبرند؛ این هنر نیست، این همان علم عادی است؛ اینکه چون خداوند حکیم و عادل است پس حتماً باید نظام جزا و پاداشی وجود داشته باشد، این خلاف نیست، حق است؛ اما در نزد عارف این گپ است، هنر نیست. هنر آن است که خود آتش را به صورت عیان ببینیم. اینها میتواند فیلم را فیلم کند. اگر این عصر، عصر هنر است، ممکن نیست خداوند برای تبدیل آن معقول به محسوس، هنرمندی خلق نکرده باشد. چون خداوند اول آب را خلق میکند و بعد عطش ایجاد میکند.
الان مردم تشنهی هنرند. قبلاً اینگونه نبود، یا مردم آگاه نبودند یا وسیلهاش نبود. بعدها در اعصار دیگر ممکن است چیز دیگری بیاید. همانطور كه الان شعر بر مردم تاثیر نمیگذارد، مگر بر خواص. آن زمان تمام حکومتها بر مدار شعر بود؛ با یک قصیده، وضعیت حکومتها و دولتها تغییر میکرد. اما الان دیگر شعر آن تاثیر را ندارد، اگر هم تاثیر اندکی دارد به خاطر هنرمندی و نظمش است. اگر همان مطالب را به صورت نثر بگویند آن تأثیر را ندارد. ما تنها با اندیشه زندگی نمیکنیم، بخش وسیعی از زندگی ما را انگیزه تشکیل میدهد؛ بنابراین هنرمند کسی است که هم انگیزه و هم اندیشه را بشناسد و هماهنگ کند و تحویل دهد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *