شوالیه تاریکی توخالی در برابر سرباز سفید واقعی
گروه فرهنگی میزان-متری شش و نیم از تعریف و تمجیدهایی که درباره آن می کنند عقب تر است. متری شش و نیم برای کارگردانش یک قدم بزرگ رو به جلوست ولی این قدم رو به جلوی بزرگ برای کسی که با فیلم اولش رکورد دریافت سیمرغ را شکسته به این معنا نیست که باید او را در قله سینمای ایران یا رده اول جشنواره سی و هفتم بنشانیم.
سعید روستایی در دومین و آخرین فیلمش به استانداردهای بالاتری رسیده، هنر کارگردانی خودش را به شدت ارتقا داده است، صحنه های عظیم و درستی خلق کرده است، بازی های خوبی از تمام بازیگرانش گرفته است، میزانسن تک به تک صحنه های فیلمش را با ظرافت کامل طراحی کرده است، خرده موقعیتهای دراماتیک خوبی خلق کرده و در نهایت فیلم سختی ساخته که ساخت آن از عهده بسیاری از فیلمسازان با تجربه برنمی آید. متری شش و نیم با تمام نقاط قوت چشمگیرش یک فیلم نیمه کارهاست که قربانی انتخاب اشتباه روستایی برای زاویه دید و ساختار روایتش شده است.
فیلم با یک ایماژ درست شروع میشود و سعید روستایی در همان سکانس افتتاحیه علاوه بر میخکوب کردن مخاطبش تمام حرفش را در یک سکانس تکان دهنده می زند؛ اعتیاد پدیدهای است که پلیس و تبهکارش را به ورطه نابودی می کشاند. تبهکارش در گوری که به دست خود کنده دفن می شود و پلیسش هم هر چه میدود به جایی نمی رسد و تنها خود را مستهلک و فرسوده می کند و هیچ کس هم قدر زحمات او را نمی داند. این نگاه تلخ در نهایت سبب می شود که متری شش و نیم به جایی که باید، نرسد و در نهایت به نوزاد ناقص الخلق های تبدیل میشود که نه میتوان او را دوست داشت نه آن را سقط کرد.
نیمه ابتدایی قصه نیمه موفق فیلم سعید روستایی است. بهترین پلیس تاریخ سینمای ایران در نیمه ابتدایی متری شش و نیم خلق شده و متاسفانه در پایان همین نیمه به دست کارگردان ذبح می شود. صمد یک پلیس قابل احترام است؛ باهوش، باتجربه، زبردست، با خشونت به جا و کنترل شده، قانون مدار و مردمدار. همه چیز صمد به اندازه است. سیاهی و سفیدی شخصیت صمد و فضای رئالیستی نیمه ابتدایی یک شخصیت قابل باور و خاکستری و چند لایه خلق می کند که مخاطب از دیدنش کیف می کند.
بزرگترین مشکل نیمه اول نه در شخصیت پردازی و طراحی صحنه و کارگردانی بلکه در فیلمنامه است. سعید روستایی برای نیمه اولش هیچ نقطه عطفی قائل نیست و تا رسیدن صمد به ناصر هیچ اتفاق خاصی رخ نمی دهد. شخصیت صمد هیچ مسئله ای ندارد و مانند هزاران پلیس دیگر که صبح تا شب در حال انجام وظیفه خود هستند فقط می خواهد یک خلافکار بدنام به نام ناصر خاکزاد را گیر بیندازد. گیر انداختن ناصر خاکزاد برای صمد مسئله نیست، تنها یک وظیفه شغلی است. مخاطب در طول نیمه ابتدایی نگران شخصیت صمد نمیشود زیرا دستگیر نکردن ناصر، بحرانی برای صمد ایجاد نمی کند. مسئله خانوادگی صمد و اختلافش با همسرش و حتی مسئله ریاست مقر هم چندان با پرونده خاکزاد گره نمی خورد. دستگیری ناصر خاکزاد برای صمد و تیمش یک ماموریت است مانند تمام ماموریت های دیگر، شاید کمی بزرگتر و کمی سخت تر ولی با اینحال هیچ ظرفیت دراماتیکی به قصه اضافه نمی کند. سعید روستایی زود از شخصیتی که خلق کرده راضی شده و ایجاد مسئله برای او را فراموش کرده است و تصور کرده همین که یک پلیس کامل بسازد برای پیشبرد قصه اش کافی است در حالیکه شخصیت پردازی تنها قدم اول خلق درام است.
با دستگیری ناصر خاکزاد در جکوزی قصر باشکوهش، فیلم وارد نیمه ضعیفش می شود. نیمه دوم کاملا در خدمت معرفی ناصر خاکزاد است و شخصیت پلیس دوست داشتنی نیمه اول رها می شود. فیلمنامه در نیمه دوم نصفه قهرمانی را که خلق کرده کنار می گذارد و به شخصیت غیرقابل باوری روی می آورد که نه وجه تبهکاریش قابل باور است نه وجه انسانیش.
سعید روستایی تلاش کرده شوالیه سیاهی خلق کند که هم قد و اندازه شوالیه سفید ابتدای قصه است ولی نحوه ورود ناصر خاکزاد به قصه موجب شده که نیمه تاریک شخصیت ناصر برای مخاطب باز نشده و نیمه انسانی او نیز ابتر باقی بماند. اولین مواجه مخاطب با ناصر خاکزاد در حالیکه است که اقدام به خودکشی کرده و منتظر مرگ است.
همین مواجه ابتدایی نادرست سبب می شود که شخصیت در ذهن مخاطب درست بنا نشود. مخاطب هیبت و جلال جبروتی از ناصر خاکزاد نمی بیند. تمام توضیحاتی که در نیمه اول از زبان دیگران برای توصیف این شخصیت غایب بیان میشود نیز چیزی بیشتر از یک رئیس باند معمولی نیست. ناصر خاکزادی که از سوی دیگران توصیف شده هیچ وجه تمایزی ندارد جز آنکه شبها با کفش میخوابد و تا پایان هم معلوم نمیشود این عادت عجیب و غریب نشانه کدام وجه شخصیت اوست. ناصر خاکزاد، پدرخواندهای که تمام شهر را آلوده کرده است از لحظه ورود به قصه تا نقطه پایان موجودی بدبخت و حقیر است که برای همه چیز التماس میکند، بغض میکند و گریه میکند. سعید روستایی در ذهنش آنتاگونیستی خلق کرده که از اوج قدرت به حضیض ذلت کشیده شده و در طول قصه فرو میریزد ولی آنچه که در عمل به مخاطب نشان میدهد یک شخصیت حقیر است که برای نجات جانش التماس می کند.
فرو ریختن و نابودی آنتاگونیست وقتی به دل مخاطب می نشیند که پیش از آن قدرت و جاه و جلال و عظمتش را دیده باشد. ناصر خاکزاد قبل از دستگیری، خودش را کشته است ولی وقتی دستگیر میشود در اولین جمله اش به صمد، با خواری حقارت پیشنهاد رشوه می کند تا از زندان خلاص شود. در تمام نیمه دوم مخاطب نمی فهمد کسی که از مرگ برگشته و هیچ چیز برای از دست دادن ندارد چرا باید برای جانش این گونه التماس کند. ناصر هم همچون صمد مسئله ای ندارد و علیرغم تمام تلاش سعید روستایی، مخاطب هیچگاه با او همراه نمی شود. ملودرام اشک انگیز یک سوم پایانی هیچگان نمی تواند از این آنتاگونیست نصفه و نیمه یک شخصیت خاکستری جالب توجه بسازد. تاکید روستایی بر ویژگی های انسانی ناصر خاکزاد آنچنان که باید و شاید باورپذیر نیست و شکستن او در برابر چشم مخاطب درست پرداخت نشده است. به عنوان مثال صحنه داخل ون که ناصر آدرس رضا ژاپنی را لو می دهد قرار است نقطه عطفی در شکستن شخصیت ناصر باشد ولی درست بنا نشدن شخصیت ناصر در سکانس های قبل سبب می شود که این شکستن برای مخاطب تاثیر گذار نباشد. سعید روستایی در این صحنه رینگ مسابقه خوبی را برای ناصر و صمد ترتیب داده، میزانسن و تدوین را خوب به کار بسته ولی شخصیت نصفه و نیمه و بغض و گریه بیخودی ناصر موجب میشود که شکست او و پیروزی صمد ضربه ای به مخاطب وارد نکند.
سعید روستایی فن قصه گویی را کنار گذاشته و به جای آن تلاش می کند با تقابل های گاه و بیگاه صمد و ناصر، قصه اش را به زور جلو ببرد و در کنار آن برای آنکه موضعش در برابر معضل اعتیاد و مقصر بودن تمام جامعه را بیان کند از پیرنگ های فرعی همچون مرد شل و بچه اش استفاده می کند که در پیشبرد قصه نقشی ندارند.
متری شش و نیم و فیلمنامهاش یک موجود دوپاره است. نیمه ابتدایی یک فیلم رئالیستی جذاب است ولی از نیمه به بعد به یک ملودرام اشک انگیز کم مایه تبدیل می شود. در نیمه دوم صمد کنار گذاشته می شود و پیرنگ فرعی مشکل او با همکارش هم به جایی نمی رسد و به سادگی با یک تلفن و رساندن فیلم دوربین اتاق توزین مواد مخدر حل می شود. در نیمه دوم ناصر خاکزاد مرتب در حال گریه کردن و التماس کردن است و کارگردان از زبان او بیانیه می خواند و همه جامعه را در سرنوشت او مقصر می داند. سکانس مربوط به آخرین ملاقات ناصر و خانوادهاش از قصه بیرون می زند. ژیمناستیک بازی کردن بچه در برابر ناصر انتخاب تماتیکی است که به خاطر بنا نشدن درست شخصیت ناصر در سکانسهای قبلی اثرگذاری خود را از دست میدهد. متری شش و نیم به خاطر انتخاب نادرست سعید روستایی بر پرداخت آنتاگونیستش و شیفتگی او در برابر شخصیت ناقص ناصر خاکزاد از یک فیلم موفق به یک فیلم متوسط تبدیل می شود.
امیرحسین منصوری: منتقد سینما