پرویز روایتی از سقوط یک پادشاهی/بازی به یادماندنی لوون هفتوان در اثری تحسین شده
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، فیلم سینمایی "پرویز" ساخته مجید برزگر این روزها راهی شبکه نمایش خانگی شده است. این فیلم با بازی "لوون هفتوان" علاوه بر اکران موفق در سینمای هنر و تجربه جوایز پرتعدادی را از جشنوارههای داخلی و خارجی دریافت کرد.
مردی پنجاه ساله با ظاهری که کمتر کسی میتواند از دیدنش فرار کند، پرویز با آرامشی مثالزدنی پا به صحنه میگذارد و در جهان شلوغ و سریع تهران به آرامی گام برمیدارد. آنقدر آهسته که حتی زمان هم از او جا میماند. به خلائی از زمان میرسد و تا پنجاهسالگی در این سیاهچاله زندگی میکند. به تقویم زمینی پنجاهساله، اما درونش کودکی ست که هر لحظه به شیطنت میپردازد.
او از تاریخ کلاسیک آمده و انگار شکسپیر در میان شخصیتهای تراژیک خود نام وی را جا انداخته است. از جهاتی به لیرشاه میماند و گاهی اوقات خصوصیات مکبث را به نمایش میگذارد. در این میان بیش از همه به ریچارد شباهت دارد. وی با تمام مردان شکسپیر برادر است و آنچه واضح است این است که: پرویز یک پادشاه است.
اراضی حکومتی او شهرک آتی ساز تهران است. شهرکی که به عمد همچون مدینه فاضله نشان داده شده و آرامشی را به ارمغان میآورد که خواست هر شهروندی ست. وی در این ملک همه و هیچ محسوب شده و همواره بی آنکه کسی متوجه باشد در تمامی اوضاع و امور دخل و تصرف دارد. او به سان آبدارچی ادارات بوده و در تمامی ریزهکاریهای زندگی شهرک رخنه کرده است.
نقطه قوت شاه پرویز شیوه پادشاهیاش است. شیوهای که بر پایه اختفا بنا شده و در هر لحظه از داستان نمودی از آن پدیدار میشود. این مخفی بودن تا آنجا ادامه دارد که بودن وی طی پنجاه سال زندگیاش دستکمی از عدم وجود ندارد. مردی با جثه بزرگ حتی پس از چند سال خودش هم دیگر پرویز نمیبینید.
او با آینهکاری ندارد. تنها کاری که میکند شوق یک نوجوان در آزمونوخطاست. پرویز از هر گوشه از زندگی قطعهای برداشته گاز میزند و به دور میافکند. او به معنای تمام از سوی جامعه طرد شده اما بابت این اتفاق دل کسی به حالش نمیسوزد. خودش هم باکش نیست.تا جایی که از خودم نمیپرسم، چرا هنوز مجرد است؟ از یاد نمیرود آن لحظهای که پرویز در کنار میز پینگپنگ با راکتی در دست به بازی سایرین نگاه میکند. همین برای پادشاه کافی ست.
او به بازی گرفته نمیشود اما به تماشای بازی دیگران هم قانع است. مقر حکومت وی خانه پدری ست. جایی که از قدرت شاهانه خبری نیست. اینجا تنها جایی ست که پرویز احساس آرامش میکند. آرامشی که به بهای پنهان کردن قسمت اعظم وجود خود به دست آورده است. این یک تراژدی ست، لذا طوفان در راه است.
بطری آّب معدنی نقطه عطف داستان پرویز است. بطری نمادی از پرویز است. ظرفی که ماهیت آن آّب معدنی بوده اما به لطف حضور وی وجودش به آب لوله کشی تنزل یافته است.
بطری در جایگاهش ایستاده، هر از چندگاهی پر و خالی میشود اما حتی صاحبخانه از این فعلوانفعال بیخبر است. بطری وجودی ست که موجود نیست و همین وجه اشتراک آن با پرویز است. حضور عامل خارجی این بار به صورت زنی نمود پیدا کرده و پادشاهی وی را مورد تهدید قرار میدهد.
حضور زن در خانه پدری را میتوان اولین رمزگشایی از زندگی پرویز دانست. آن هنگام که در حین نوشیدن، آب شتک زده روی لباس وی میپاشد. بخشی از وجود پرویز هم به همراه آب به بیرون میتراود، دیگر از آرامش در اختفا خبری نیست. پدر میخواهد ازدواج کند و تصمیم میگیرد تا پرویز را به طور معمول از خانه اخراج کند. این تصمیم از دید وی قابلقبول نبوده و این دعوت به بیرون را پس میزند.
پرویز کودک درون ماست که هنوز به دنیای بیرون آخت نشده است و یکباره خودش را میان همهمه و شلوغی جامعه مییابد. پرویز شاهی تنبل است. پنجاه سال ابتدایی حضورش را در جهان به همین منوال سپری کرده و سخت بتوان این اخلاق را در او اصلاح کرد. تبعید پرویز به خانهای رقم میخورد که مملو از کهنگی و کهالت است. این خانه را از ابتدا برای وی ساختهاند. تمام پنجرهها با روزنامه پوشانده شده تا مبادا از جهان بیرون خبری به داخل رسوخ کند و روی یکی از آنها تیتر شده است: اگر قرار باشد جواب تمام چراها را بدانیم، سرمان باد میکند.
نفسهای شاه تندتر شده و در صدد انتقام برمیآید. اما این انتقام به شیوه معمول ما نیست. برای فرد آرامی چون او، همین که تبدیل به یکی از ما شود برای سایرین انتقامی سخت محسوب میشود. موتور کشتار جامعه امروز به یکباره در همه سویهها در شاه پرویز روشن میشود. او هنوز درون بازی ست و این را فراموش نمیکند.
اکثر مواقع راکت پینگپنگ را حمل میکند و رو بروی میزی مینشیند که اگر همنشین خوبی روبرویش باشد همچون میز بازی میماند. شاه تنهاست. در میانه فیلم نوجوانی با تمام المانهای امروزی به زندگیاش وارد میشود. او از جهاتی هم سن پرویز است اما در یک دیالوگ متوجه میشویم که وی هم به خاطر پرویز روی آن صندلی نمینشیند. شاه تمامی سعیاش را برای بازگشت میکند ولی دیگر هیچکس او را به خاطر نمیآورد.
در ابتدای تبعید خانه جدید را پس میزند و آنگاه که میفهمد دیگر در شهرک جایی ندارد، شروع به ساخت کاخ تازه میکند. در پلان شستشوی زمین استحاله پرویز را به خوبی میتوان مشاهده نمود و تغییر ریتم در نفسهایش ما را به سمت تاریکی هدایت میکند. به شهرک بازمیگردد اما نه برای بازگشت. برای اینکه وجه ای از خود را نشان دهد که برای ما بیگانه نیست. به خانه میرود و باز هم در عطفی دیگر به سراغ بطری آب میرود.
برای صرف ناهار بروی میزی مینشیند که در ابتدا پدرش روبروی وی نشسته بود. اما دیگر از پدر خبری نیست. موازنه بر هم خورده و سنگینی پرویز بیش از پیش به چشم میآید. او این بار هم بطری را پر میکند اما نه برای پنهانکاریهای معمول. او همچون قاتلی ست که نمیخواهد در صحنه جرم اثری باقی بگذارد. هر لحظه از فیلم برابر است با خرده جنایتهایی که باورشان نمیکنیم.
گذشته وی و پیش اتفاقی که در ذهنمان ساخته شده نمیگذارد باور کنیم، پرویز این جنایات را مرتکب میشود. جنایت اصلی طرد شدن وی از سوی جامعهای است که همه چیز را سطحی انگاشته و به افراد به منزله ابزار نگاه میکند و این، یعنی پرویزی که در انتهای فیلم میشناسیم مکافاتی ست در جواب همین جنایت. شاهبیت این تراژدی شاهانه جایی ست که پرویز برای بار آخر به خانه بازمیگردد.
اما این بار از پس چندین قتل که نوع جسمانیاش را میتوان در رختشویی جستجو کرد. حضور وی در خانه آن هم با کتوشلوار خبر از پیروزی در جنگ میدهد. دوباره به سراغ بطری آب میرود و این بار بیهیچ ترسی آن را سر میکشد. او شاهی پیروز است پس نیازی به هراس نیست. بر جای پدر مینشیند و تمامی قدرت را از آن خود میکند. سنگینی پرویز تمام فیلم را گرفته و من مخاطب روی پرده فقط یک چیز را میبینم.
پرویزی از جنس مردمان همین شهر. شاهی که استحاله یافته و با چاشنی قدرت سقوط را تجربه میکند. کارگردانی فیلم را به دور از متن باید یک اثر هنری دید. فیلم به طرز ملموسی وامدار فرم بوده و هر لحظه سعی کرده تا معنای جامعه امروزی را در قالب همین فرم روایت کند. کارگردان داعیه اقبال عموم ندارد زیرا میداند گاهی نگاه کردن در آینه چندان خوشایند نیست. نوع چیدمان صحنه و حرکت دوربین به عمد همچون پرویز کند و سنگین بوده و هر لحظه سقط زمان را به رخ میکشد.
انتخاب بازیگران هوشمندانه و بر اساس آشناییزدایی صورت گرفته و ما را به این نظر میرساند که این نقش بر تن هیچ کس جز لوون هفتوان اندازه نیست. بازی لوون مقیاسی دقیق از ضربان درونی یک نقش بوده که به نحوی ساحرانه نمود بیرونی پیدا میکند. حضور وی در سینمای ایران آن هم با چنین قدرتی ما را به تولید و ارائه شخصیتهای تازه امیدوار میکند.
محمود بهروزیان از آن دست بازیگرانی است که حضورش به فیلم جان میدهد. بهروزیان کاملاً با قاب دوربین آشناست و حرکاتی که ارائه میدهد خالی از اغراق و بر پایه بیان درست بدن است. از نقاط قوت این دو بازیگر میتوان به شعور در سکوت و ارتباط نقش در همین سکوت اشاره کرد. تعلیقی که علاوه بر خود فیلم بر جان بازی آنها نیز تافته شده است. عاملی که در انتخاب بازیگران دیگر کمتر جدی گرفته شده است. پرویز داستان شاهی ست که کودکی را نگذرانده و مستقیماً به بلوغ تبعید میشود. به جامعهای که هر روز سیفون تراژدیهای روزانه کشیده و برای هضمش آشغالها را رأس ساعت نه سر کوچه میگذارد.