شهادتین در کلینیک/ دکتر‌ها می‌گفتند این اتفاق که برای شما افتاد رفتنی بودی

21:00 - 09 شهريور 1397
کد خبر: ۴۴۸۴۶۸
دسته بندی: سیاست
اما زمانی که از خودرو پیاده شدم تا وارد کلینیک شوم مطلبی به من الهام شد. مثل اینکه کسی به من گفت: برای ورود به کلینیک خیلی با اطمینان قدم برندار ممکن است زنده بیرون نیایی. در همان لحظه شهادتین را به آرامی بر زبان جاری ساختم و سپس وارد کلینیک شدم.
شهادتین در کلینیک/ دکتر‌ها می‌گفتند این اتفاق که برای شما افتاد رفتنی بودیبه گزارش گروه سیاسی ، علی‌اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی در صفحات ۵۱۳ و ۵۱۴ کتاب «گذری در تاریخ؛ خاطرات دکتر علی‌اکبر صالحی» - تدوین و تنظیم واحد تاریخ شفاهی وزارت امور خارجه - در مطلبی با عنوان «بستری شدن در بیمارستان» می‌گوید: با آقای دکتر ملک‌زاده برای چکاپ هماهنگ کرده بودم، به سبب نداشتن وقت اغلب تعلل می‌کردم؛ اما بعدازظهر روز یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ به مجلس ترحیم مرحوم دکتر آیینه‌وند رفته بودم. از مجلس ترحیم ایشان که بیرون آمدم آقای اسحاقی همراه و محافظ بنده، گفت: باید به زور هم که شده برای چکاپ برویم و مرا به کلینیک سعید برد. همسرم زنگ زد به او گفتم: برای چکاپ می‌روم و انشاالله تا یک ساعت دیگر در منزل هستم؛ اما زمانی که از خودرو پیاده شدم تا وارد کلینیک شوم مطلبی به من الهام شد. مثل اینکه کسی به من گفت: برای ورود به کلینیک خیلی با اطمینان قدم برندار ممکن است زنده بیرون نیایی. در همان لحظه شهادتین را به آرامی بر زبان جاری ساختم و سپس وارد کلینیک شدم.

روزی که دربیمارستان بستری شدم مادرم از جریان بستری مطلع نبود؛ زیرا با توجه به شرایط سنی‌اش، اگر مطلع می‌شد احساس نگرانی زیادی می‌کرد و از قضا فردای آن روز خبر بستری شدن مرا در رسانه‌ها منعکس کرده بودند. یکی از خویشاوندان که از موضوع مطلع شده بود به مادر زنگ می‌زند و حال مرا جویا می‌شود. اینگونه مادر از وضعیت بیماری من مطلع شده و خیلی نگران می‌شود. مادر شب قبل از بستری شدن من در بیمارستان خوابی می‌بیند، ولی فرصتی پیش نمی‌آید که خوابش را برای من تعریف کند، اما همه چیز در ذهنش باقی مانده بود. مادرم خدا حفظش کند مانند بقیه مادر‌های بزرگوار دلبند فرزندش و دلبسته عبادت است. در مجموع سه عمل جراحی انجام گرفت. بعد از اولین عمل به خانه آمده بودم تا دوره نقاهت را سپری کنم، اما به راحتی قادر به صحبت کردن نبودم.

پس از اولین دیدار بعد از عمل جراحی با مادرم، ایشان خوابش را تعریف کرد و گفت: شخصیتی را در خواب دیدم که بچه یکی دوساله را در پارچه سفیدی پیچانده بود؛ این شخصیت آمد و بچه را به طرف من گرفت و گفت: فرزندت را بگیر! و من ناگهان از خواب بیدار شدم. پیش خودم دنبال تعبیر و تفسیر این خواب عجیب بودم.

دکتر‌ها می‌گفتند: این اتفاق که برای شما افتاد رفتنی بودی، خدا تورا دوباره برگرداند. به مادرم گفتم: یوما! حالا تعبیرش پیدا شد. اینکه فرزندت را بگیر یعنی من باید می‌رفتم، اما اجل، اجل معلق بوده و اجل مسلم نبوده است.

به هرحال بهبودی خود را نظر لطف الهی می‌دانم و به خدا امید دارم. شاید بدون اغراق در تمام طول زندگی‌ام سعی کرده‌ام که به خدا توکل داشته و شکرگزار او در همه احوال باشم. هر انسانی پر از فراز ونشیب‌ها، رنج‌ها و آسایش‌ها و ناخوشی است. انسان اگر بتواند در تمامی احوالات زندگی شکرگزار واقعی باشد یقینا تحم مشقات آسان می‌گردد.
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *