ماجرای تراشیدن مو و پوشیدن شلوار کُردی شهید هادی

0:05 - 03 فروردين 1397
کد خبر: ۴۰۴۴۴۸
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهر‌های ژولیده تر، حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود. ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد.

ماجرای تراشیدن مو و پوشیدن شلوار کُردی شهید هادی (نوروز ۵)

به گزارش گروه سیاسی ، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان‌غرب است.  در ایام تعطیلات نوروز امسال، ۱۵ بُرش از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

راویان: جبار ستوده و حسین الله‌کرم

در زندگی بسیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده می‌شود. این کار باعث رشد سریع معنوی آنان می‌گردد. این کنترل نفس بیشتر در شهوات جنسی است. حتی در مورد داستان حضرت یوسف خداوند می‌فرماید: «هر کس تقوا پیشه کند و در مقابل شهوت و هوس صبر و مقاومت نماید، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند»؛ که نشان می‌دهد این یک قانون عمومی بوده و اختصاص به حضرت یوسف (ع) ندارد.

از پیروزی انقلاب یک ماه گذشت. چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب‌تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می‌پوشید به محل کار می‌آمد. محل کار او در شمال تهران بود. یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می‌زد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چیزی شده؟ گفت:: نه، چیز مهمی نیست، اما مشخص بود که مشکلی پیش آمده. گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم.
کمی سکوت کرد: به آرامی گفت: «چند روزه که دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده! گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی‌کنم!»

رفتم تو فکر، بعد یکدفعه خندیدم! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: خنده داره؟ گفتم: داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده؟! بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم کردم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت:: یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده؟ لبخندی زدم و گفتم: شک نکن!

روز بعد ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با مو‌های تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهر‌های ژولیده تر، حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود. ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد.

ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگی‌های ابراهیم بود. این مشخصه، او را از دوستانش متمایز می‌کرد. فروردین ۱۳۵۸ بود. به همراه ابراهیم و بچه‌های کمیته به ماموریت رفتیم. خبر رسید، فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب می‌باشد در یکی از مجتمع‌های آپارتمانی دیده شده. آدرس را در اختیار داشتم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسیدیم. وارد آپارتمان مورد نظر شدیم. بدون درگیری شخص مظنون دستگیر شد. می‌خواستیم از ساختمان خارج شویم. جمعیت زیادی جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خیلی از آن‌ها ساکنان همان ساختمان بودند. ناگهان ابراهیم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبرکنید! با تعجب پرسدیم: چی شده؟! چیزی نگفت. فقط چفیه‌ای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم: ابرام چیکارمیکنی؟! درحالی که صورت او را می‌بست جواب داد: ما بر اساس یک تماس و خبر، این آقا را بازداشت کردیم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرویش رفته و دیگر نمی‌تواند اینجا زندگی کند. همه مردم اینجا به چهره یک متهم به او نگاه می‌کنند. اما حالا دیگر کسی او را نمی‌شناسد. اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پیش نمی‌آید. وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت. به ریزبینی ابراهیم فکر می‌کردم. چقدر شخصیت و آبروی انسان‌ها در نظرش مهم بود.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *