شهید بیضایی

یک بار در خانه درباره وصیت‌نامه از او پرسیدم. پوستر شهید همت را نشان داد و گفت وصیت من این است.
کد خبر: ۵۴۷۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۴

چند هفته بعد از شهادتش، یکی از هم‌سنگرهایش جمله‌ای را به زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست».
کد خبر: ۵۴۶۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۳

هر چه داد زدیم که نرود، گوش نکرد و رفت. داشتیم نگاهش می‌کردیم و هر لحظه منتظر بودیم که اتفاقی برایش بیفتد.
کد خبر: ۵۴۶۶۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۲

بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری در میان شهر‌ها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حریم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.
کد خبر: ۵۴۶۰۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۱

چفیه را که روی پیکرش گذاشتم، فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام. آنجا من فهمیدم که ارادت به ادعا نیست
کد خبر: ۵۴۶۰۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۰

محمودرضا گفت: «شهادت شهید مرادی خیلی‌ها را خجالت‌زده کرد.» نپرسیدم چرا این طور می‌گوید و منظورش چیست. ولی شهادت خودش حقا مرا خجالت‌زده کرد.
کد خبر: ۵۴۵۳۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۹

محمودرضا دهه محرم گاهی که کارش زیاد بود، همه ده شب را نمی‌توانست هیئت بیاید، اما شب روضه علی اکبر (ع) حتما می‌آمد و دم علی علی می‌گرفت.
کد خبر: ۵۴۵۳۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۷

عمیقا غبطه می‌خوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم حقیر شده‌ام در برابرش. بی‌اختیار زیر لب گفتم: «ما شاء الله برادر!‌ای والله! حقا که شبیه حسین شده‌ای».
کد خبر: ۵۴۴۷۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۵

گفت: «طاقتش را داری؟» گفتم «طاقت نمی خواهد. شهید شده؟» تایید کرد و گفت: «بله محمودرضا شهید شده.» گفتم: «مبارکش باشد».
کد خبر: ۵۴۴۳۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۴

گفتم: «صبر کن! تو داری خبر مجروحیت به من می‌دهی یا شهادت؟» گفت: «حالا شما پدر و مادر را بیاورید.» گفتم: «حاجی! برای مجروحیت که نمی‌گویند مادر را بیاورید تهران».
کد خبر: ۵۴۳۱۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۳

وقتی تهران در دانشکده بودیم خواب دیده بودم در منطقه سرسبز خیلی قشنگی با هم هستیم. یک اتفاق خیلی خوب در آنجا برای هر سه‌مان افتاد.
کد خبر: ۵۴۳۱۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۲

شب رفتنش، مثل دفعه‌های قبل زنگ زد و گفت که دارد می‌رود. من دانشگاه بودم. لحن خیلی آرامَش هنوز توی گوشم هست. این دو سه بار اخیر، لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن می‌داد.
کد خبر: ۵۴۳۱۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۳۱

یکی از چیزهایی عجیبی که با هم برای آن تصمیم گرفتیم نحوه رسیدن به خبر شهادتش بود، از لا به لای حرف‌هایی که با محمودرضا در خلوت می‌زدیم و از حالت‌هایی که داشت، معلوم بود که هوای شهادت دارد.
کد خبر: ۵۴۳۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۳۰

محمودرضا به من فهماند که آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد.
کد خبر: ۵۴۲۹۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۹

گفت: «به هیچ کس اجازه نده پشت سر آقا حرف بزند.» خودش این طور بود. دیده بودم که وقتی کسی حرف نامربوطی درباره آقا می‌زد. اخم‌هایش می‌رفت توی هم.
کد خبر: ۵۴۱۴۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۶

یک بار که با خانواده‌اش آمده بود تبریز و مهمان من بودند،‌ همسرم به من گفت: «نگذار برود. این، این دفعه برود شهید می‌شود.» گفتم: «از کجا این طور مطمئن می‌گویی؟» گفت: «از چهره‌اش پیدا است».
کد خبر: ۵۴۱۴۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۵

می‌خواستم اجرای آتش بکنم که توی دلم گفتم: «خدا کند به هدف بخورد اگر نخورد آبروی جمهوری اسلامی می‌رود».
کد خبر: ۵۴۱۱۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۲

گفتم «از کجا معلوم تا ۲۰۱۴ بماند؟» گفت: «اگر ارتش سوریه کاملا به اسد پشت کند، باز هم حمایت مردمش را دارد».
کد خبر: ۵۴۱۱۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۳

ز زور خواب به سختی حرف می‌زد. حتی کلمات را اشتباه ادا می‌کرد. مرتب دستش را می‌کشید روی سرش. به زور چشم‌هایش را باز نگه داشته بود.
کد خبر: ۵۳۹۷۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۱۷

یادم هست که می‌گفت بحث‌های تلویزیونی درباره سوریه به دور از واقعیت است. می‌گفت واقعیتی که آنجا می‌گذرد، غیر از این حرف هاست.
کد خبر: ۵۳۹۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۱۵