پسرک فلافل فروش

خود عراقی‌ها هم از شرکت چنین جمعیتی در مراسم تدفین شهید تعجب کرده بودند و می‌گفتند این شهید استثنایی است.
کد خبر: ۴۶۳۹۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۲

از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (س) رعایت کنند، نه مثل حجاب‌های امروز،، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا (س) نمی‌دهد. از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند.
کد خبر: ۴۶۲۹۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۱

به هادی گفتم: راستی دیگه برای جوش‌های صورتت کاری نکردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت: یه انفجار احتیاجه که این جوش‌های صورت ما رو نابود کنه
کد خبر: ۴۶۲۸۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۷

من چهره‌ جذابی ندارم، اگه توانستی یه طرح قشنگ از عکس‌های من آماده کن! بعدها به درد می‌خوره!
کد خبر: ۴۶۱۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

هادی به نجف برگشت. زیاد در شهر نماند و به منطقه‌ی مقدادیه رفت. از آنجا هم راهی سامرا شد. دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادی تماس گرفتم و گفتم: کی برمی‌گردی؟ گفت: ان‌شاءالله مصلحت ما شهادت است
کد خبر: ۴۶۱۰۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۳

هادی نه ترس را می‌فهمید و نه خستگی را؛ او می‌گفت: مقابل دشمن نباید ترس داشت، ما با شهادت ازدواج کرده‌ایم
کد خبر: ۴۶۱۰۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۳۰

من وقتی وارد نجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را می‌شناختم کمی زندگی برای من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه‌ی حضور من را در نجف هماهنگ کند. روز اول پای درس اساتید رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بیرون.
کد خبر: ۴۵۷۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۵

مدرک دانشگاهی برایم مهم نیست. اینکه به من بگن دکتر یا مهندس اصلا برام ارزش نداره. من می‌خوام علمی رو به دست بیارم که لااقل برای اون دنیای من مفید باشه.
کد خبر: ۴۵۶۷۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۱

هادی کسی بود که به تأیید تمام دوستان، وقتی کار برای شهدا بود با تمام وجود کار می کرد.
کد خبر: ۴۵۵۸۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۸

یک بار شاهد بودم که هادی شخصی را با موتور به میدان خراسان آورد. با اینکه با این شخص مبلغ کرایه را طی کرده بود، اما وقتی متوجه شد که او وضع مالی خوبی ندارد نه تنها پولی از او نگرفت، بلکه موجودی داخل جیبش را به این شخص داد!
کد خبر: ۴۵۴۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۴

شخصی در محل ما ساکن بود که هیکل درشتی داشت. چفیه می‌انداخت و شلوار پلنگی بسیجی می‌پوشید. اخلاق درستی هم نداشت، اهل همه جور خلافی بود. هادی یک بار او را دید و تذکر داد که لباست را عوض کن، اما او توجهی نکرد.
کد خبر: ۴۵۴۶۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۳

وقتی به انتهای کوچه رسیدیم، تقریبا همه جا تاریک بود. فریاد زدم بخواب وگرنه می‌زنمت. او هم خوابید روی زمین. من هم رفتم بالای سرش و اول چشمانش را بستم که نبینه من هیچی ندارم و....
کد خبر: ۴۵۴۲۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۲