خاطرات ابراهیم هادی

اگر به سمت مار شلیک می کردیم عراقی ها می فهمیدند، اگر هم فرار می کردیم عراقی ها ما را می دیدند. مار هم به سرعت به سمت ما می آمد. فرصت تصمیم گیری نداشتیم.
کد خبر: ۴۰۴۴۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۱۲

صحنه بسیارعجیبی بود. درحالی که همه ما به گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود!
کد خبر: ۴۰۴۴۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۰۶

سال‌های آخر قبل از انقلاب بود. ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری بود. تقریبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چیزی نمی‌گفت. اما کاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود.
کد خبر: ۴۰۴۴۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

این پسر حالت عجیبی دارد؛ من مطمئن هستم که ابراهیم من، بنده خوب خدا می‌شود، این پسر نام من را هم زنده می‌کند.
کد خبر: ۴۰۴۴۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۲۹