فریب نیروهای دشمن با ساخت تانکهای ساختگی
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
خبرگزاری میزان -
درحالیکه به همراه دیگر نیروها از آخرین آبراه عبور میکردیم، در پشت دشمن دیدم یکی من را صدا کرد!
به داخل نیزار نگاه کردم. دیدم حاج علی هاشمی است. تا آنجا جلو آمده بود! سفارشهایی به من کرد و حرکت کردیم. پس از نبردی پر افت و خیز پاسگاه تصرف شد.
اما من مجروح شدم و به عقب رفتم. در راه حاج علی را دیدم. من را سوار قایق خودش کرد.
با بیسیم اخبار را پیگیری میکرد.
یادم هست چند محور مهم، موفق به شکستن خط دشمن نشدند. با روشن شدن هوا عملیات قفل شد و...
در طی سال ۱۳۶۴ چندین عملیات کوچک در هور انجام شد. خبر داشتم که خیلی از نیروهای شناسایی در حوالی اروند مشغول کار هستند. حاجی هم به ما دستور داد که کار در جزیره را بیشتر کنیم!
حاجی یک نوع سنگر طراحی کرد و تعداد زیادی از آنها کنار هم ساخت! این سنگرهای اجتماعی در جزیره شمالی ساخته شد و یک لوله پلیکا در روی سقف داشتند!
من فکر کردم که حاجی میخواهد داخل سنگرها دستشویی بسازه! برای همین با تعجب گفتم: حاجی اینها چیه؟! لازمه این همه سنگر توی این هور ساخته بشه؟! ما که این همه نیرو نداریم؟!
حاجی لبخندی زد و گفت: برو ستاد جذب و هر چی کامیون هست بفرست بیان توی جزیره، شب که شد همه کامیونها رو توی تاریکی برگردون!
ما همهی دستورات حاجی رو موبهمو اجرا کردیم. تا اینکه در ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ آغاز شد.
ما تا دو روز بعد مرتب کار جابهجایی نیرو و کامیون را انجام دادیم. از طرفی شاهد بودیم که لحظهبهلحظه بر نیروهای دشمن در هور افزوده میشد!
فاو آزاد شد. ما هم به دستور حاج علی کارهای قبلی را تعطیل کردیم. نیروهای عراقی هم که منتظر حملهی ما بودند حسابی عصبانی شدند!
سال بعد یک فرمانده عراقی به نام الگاوی در مناطق شمالی اسیر شد. فهمیدیم که او فرمانده لشکر ۲۳ عراق بوده.
او در اعترافات خود گفت: «در زمستان ۱۳۶۴ لشکر من در فاو مستقر بود. آنقدر تحرکات شما در هور زیاد شد که من مطمئن شدم حمله مجدد شما از هور است.
برای همین سه تیپ از نیروهایم را از فاو به هور منتقل کردم. عکسهای هوایی از هور نشان میداد که شما تانکهای زیادی را در هور مستقر کردهاید!
جاسوسهای ما خبر دادند که هر روز صدها کامیون تجهیزات و نفرات وارد هور میشوند. دیگر مطمئن شدیم که عملیات در هور خواهد بود.
وقتی که نیروها خبر دادند ایران به فاو حمله کرده، گفتم نگران نباشید. حمله ایران به فاو یک فریب است! حمله اصلی از هور است.
ما تا سه روز منتظر حمله شما در هور بودیم، اما خبری نشد! این اشتباه من باعث شد که فاو را از دست دادیم».
- شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگینامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی میپردازد. در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
***
سنگرهای ساختگی
عبدالفتاح اهوازیان
قرارگاه نصرت در عملیات بدر، من را همراه با نیروهای لشکر ۲۵ کربلا برای تصرف پاسگاه ترابه اعزام کرد.
درحالیکه به همراه دیگر نیروها از آخرین آبراه عبور میکردیم، در پشت دشمن دیدم یکی من را صدا کرد!
به داخل نیزار نگاه کردم. دیدم حاج علی هاشمی است. تا آنجا جلو آمده بود! سفارشهایی به من کرد و حرکت کردیم. پس از نبردی پر افت و خیز پاسگاه تصرف شد.
اما من مجروح شدم و به عقب رفتم. در راه حاج علی را دیدم. من را سوار قایق خودش کرد.
با بیسیم اخبار را پیگیری میکرد.
یادم هست چند محور مهم، موفق به شکستن خط دشمن نشدند. با روشن شدن هوا عملیات قفل شد و...
در طی سال ۱۳۶۴ چندین عملیات کوچک در هور انجام شد. خبر داشتم که خیلی از نیروهای شناسایی در حوالی اروند مشغول کار هستند. حاجی هم به ما دستور داد که کار در جزیره را بیشتر کنیم!
حاجی یک نوع سنگر طراحی کرد و تعداد زیادی از آنها کنار هم ساخت! این سنگرهای اجتماعی در جزیره شمالی ساخته شد و یک لوله پلیکا در روی سقف داشتند!
من فکر کردم که حاجی میخواهد داخل سنگرها دستشویی بسازه! برای همین با تعجب گفتم: حاجی اینها چیه؟! لازمه این همه سنگر توی این هور ساخته بشه؟! ما که این همه نیرو نداریم؟!
حاجی لبخندی زد و گفت: برو ستاد جذب و هر چی کامیون هست بفرست بیان توی جزیره، شب که شد همه کامیونها رو توی تاریکی برگردون!
ما همهی دستورات حاجی رو موبهمو اجرا کردیم. تا اینکه در ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ آغاز شد.
ما تا دو روز بعد مرتب کار جابهجایی نیرو و کامیون را انجام دادیم. از طرفی شاهد بودیم که لحظهبهلحظه بر نیروهای دشمن در هور افزوده میشد!
فاو آزاد شد. ما هم به دستور حاج علی کارهای قبلی را تعطیل کردیم. نیروهای عراقی هم که منتظر حملهی ما بودند حسابی عصبانی شدند!
سال بعد یک فرمانده عراقی به نام الگاوی در مناطق شمالی اسیر شد. فهمیدیم که او فرمانده لشکر ۲۳ عراق بوده.
او در اعترافات خود گفت: «در زمستان ۱۳۶۴ لشکر من در فاو مستقر بود. آنقدر تحرکات شما در هور زیاد شد که من مطمئن شدم حمله مجدد شما از هور است.
برای همین سه تیپ از نیروهایم را از فاو به هور منتقل کردم. عکسهای هوایی از هور نشان میداد که شما تانکهای زیادی را در هور مستقر کردهاید!
جاسوسهای ما خبر دادند که هر روز صدها کامیون تجهیزات و نفرات وارد هور میشوند. دیگر مطمئن شدیم که عملیات در هور خواهد بود.
وقتی که نیروها خبر دادند ایران به فاو حمله کرده، گفتم نگران نباشید. حمله ایران به فاو یک فریب است! حمله اصلی از هور است.
ما تا سه روز منتظر حمله شما در هور بودیم، اما خبری نشد! این اشتباه من باعث شد که فاو را از دست دادیم».
وقتی این اخبار به گوش حاج علی رسید، خندید. بعد به من گفت: «آن سنگرهایی که سال قبل ساختیم برای گمراهی دشمن بود. این سنگرها در عکس هوایی با آن لوله پلیکا شبیه تانک بودند!»
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *