روایت مقام آمریکایی از پوستواستخوان کودکان پیر!
قحطی بزرگ ۱۹۱۹ - ۱۹۱۷، بیتردید بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و بسیار فراتر از همه فجایع پیش از خود بوده است. کتاب «قحطی بزرگ» نشان میدهد ۸ تا ۱۰ میلیون ایرانی، ۴۰ تا ۵۰ درصد کل جمعیت ایران، در اثر گرسنگی و مرضهای ناشی از آن و سوءتغذیه از میان رفتهاند.
خبرگزاری میزان -
این یادداشت حاوی اطلاعات بسیاری درباره اوضاع قحطی و امور نظامی است. وایت اوضاع قحطی را توضیح میدهد: اطفال که تنها پوست و استخوانند. برهنه همهجا در طول جاده دیده میشوند. دور پاهایشان بیش از سه اینچ نیست و چهرههایشان، چون پیران هشتاد ساله رنگ پریده، پژمرده و چروکیده است. نیاز در همه جا هست و مردم مجبورند علف یا یونجه بخورند و یا حتی دانههای غله را از فضولات احشام در جادهها جمع کنند تا نان درست کنند. به واقع همدان چندین در مورد آدمخواری دیده شده و دیدن این که اطفال و سگان بر سر مردار حیوانی با هم میجنگند و یا قاپیدن زبالهای که به خیابان ریخته شود، آمری عادی است.
وایت از کار خوب میسیونرهای آمریکایی میگوید: در همدان میسیونرهای آمریکایی در اقدامات امدادی بسیار فعال هستند و هر روز چندین هزار نفر را تغذیه میکنند و یا در راهسازی به کار میگیرند. امید میرود بعد از برداشت بهار اوضاع بسیار بهتر شود و بعد از برداشت پاییز به حالت عادی بسیار نزدیکتر شود.
در یادداشتی که در برای کمیته امداد آمریکا، با تاریخ ۲۴ دسامبر ۱۹۱۸ آماده شده، ادیسون ئی، ساثرد، کنسول آمریکا در ماموریت ویژه در ایران در تابستان ۱۹۱۸، اطلاعات جالبی درباره قحطی در ایران به دست میدهد. اندکی بعد از آن که وایت از قصر شیرین در مرز ایران به بین بینالنهرین عبور میکند، ساثرد در راه خود به سوی تهران رد قصر شیرین برای صرف ناهار توقف میکند.
- با وجود بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول، در طول این جنگ به ضربات و خسارت جبران ناپذیری بر پیکره میهن و ملت ما وارد آمد. ورود بیمحابای قوای بیگانه و نیروهای متخاصم به خاک ایران در فقدان یک دولت قوی و متمرکز و دارایی سامانه اداری کارآمد، هرج و مرج و ناامنی و پراکندگی و بیثباتی را دامن زده و به تشدید ضعف دولت مرکزی و ضخامت حال و وضع اقتصادی و اجتماعی مردم ایران انجامید. در نتیجه ایران بیطرف که با هیچ کشوری در جنگ نبود، تقریباً به اندازه یک کشور در حال جنگ خسارات و خرابی تحمل کرد.
در میان آن همه نابسامانی و بدبختی، بروز قحطی بزرگ و فراگیر در ایران مزید بر علت شد. قحطیای که علاوه بر خشکسالی چند ساله، حضور نیروهای بیگانه - به ویژه قوای انگلیس - در تشدید آن مؤثر و بلکه از علل اصلی آن بود؛ در نتیجه آن شمار زیادی از مردم ایران، در ابعادی باورنکردنی به ورطه مرگی هولناک افتادند.
کتاب «قحطی بزرگ» بازبینی و تکمیل شده کتاب نخست «محمدقلی مجد» درباره قحطی بزرگ ۱۹۱۹_۱۹۱۷ است که در ۲۰۰۳ منتشر شد. در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
***
گزارشهای وایت و ساثرد
در آوریل، فرانسیس وایت، معاون سفارت آمریکا، از بغداد به تهران سفر میکند. کالدول مینویسد: افتخار دارم به پیوست یادداشتی که ممکن است برای آن وزارتخانه مطلوب باشد ارسال دارم. این یادداشت حاوی برخی اطلاعات خاص است که وی ضمن سفر از بغداد به تهران به دست آورده است.
این یادداشت حاوی اطلاعات بسیاری درباره اوضاع قحطی و امور نظامی است. وایت اوضاع قحطی را توضیح میدهد: اطفال که تنها پوست و استخوانند. برهنه همهجا در طول جاده دیده میشوند. دور پاهایشان بیش از سه اینچ نیست و چهرههایشان، چون پیران هشتاد ساله رنگ پریده، پژمرده و چروکیده است. نیاز در همه جا هست و مردم مجبورند علف یا یونجه بخورند و یا حتی دانههای غله را از فضولات احشام در جادهها جمع کنند تا نان درست کنند. به واقع همدان چندین در مورد آدمخواری دیده شده و دیدن این که اطفال و سگان بر سر مردار حیوانی با هم میجنگند و یا قاپیدن زبالهای که به خیابان ریخته شود، آمری عادی است.
وایت از کار خوب میسیونرهای آمریکایی میگوید: در همدان میسیونرهای آمریکایی در اقدامات امدادی بسیار فعال هستند و هر روز چندین هزار نفر را تغذیه میکنند و یا در راهسازی به کار میگیرند. امید میرود بعد از برداشت بهار اوضاع بسیار بهتر شود و بعد از برداشت پاییز به حالت عادی بسیار نزدیکتر شود.
در یادداشتی که در برای کمیته امداد آمریکا، با تاریخ ۲۴ دسامبر ۱۹۱۸ آماده شده، ادیسون ئی، ساثرد، کنسول آمریکا در ماموریت ویژه در ایران در تابستان ۱۹۱۸، اطلاعات جالبی درباره قحطی در ایران به دست میدهد. اندکی بعد از آن که وایت از قصر شیرین در مرز ایران به بین بینالنهرین عبور میکند، ساثرد در راه خود به سوی تهران رد قصر شیرین برای صرف ناهار توقف میکند.
او توضیح میدهد که چه رخ داده است: وقتی در ژوئن گذشته به ایران میرفتم شواهد زیادی از قحطی جدی زمستان ۱۸-۹۱۷ دیدم در اولین روزی که از مرز گذشتیم، در قصر شیرین، کاروان موتوری ما برای استراحت ظهر توقف کرد، من روی یکی از کامیونها نشستم تا ناهار خود را بخورم که در اصل یک قوطی کنسرو لوبیا پخته بود. من قوطی را باز کردم و سرباره آن را به اندازه یک قاشق از روی آن برداشتم، چون به نظرم برای خوردن مناسب نبود و آن را روی خاک ضخیم آن جاده شنی پرت کردم.
من متوجه روستاییان گرسنهای که در آن موقع دور ما جمع شده بودند، نشده بودم. اما وقتی آن یک قاشق لوبیا را روی خاک پرت کردم ناگهان دهها زن و مردم هجوم آوردند. آن قدر ضعیف بودند که به سختی میتوانستند به تنهایی بایستند. آنها خود را به جاده انداخته و از سر و کول هم بالا میرفتند تا ذرهای از غذایی که دور انداخته بودم به چنگ آورند. هر یک مشتی از خاکی که ممکن بود لوبیایی در آن باشد، به دهان خود میچپاندند. همین مردم قوز کرده به دور کاروان میگشتند و برای غذا گدایی میکردند و، چون حیوانی وحشی هر خرده غذایی را که به خاک میافتاد تماشا میکردند.
برای هر قوطی خالی غذایی را که به خاک میافتاد تماشا میکردند. برای هر قوطی خالی غذایی که به دور ریخته میشد، وحشیانه به خاطرش میجنگیدند و کسی که آن را به چنگ میآورد، انگشت و زبانش را دیوانه وار در آن فرو میبرد تا شاید لقمهای جا مانده در آن را بخورد. با آن ولعی که آنها داشتند اغلب در عین بی تفاوتی انگشت و دهان خود را با لبههای تیز سمت باز شده قوطی میبریدند.
او میافزاید: به چشم خودم در طول جادههای ایران، مردم محلی را که از گرسنگی مرده بودند میدیدم. گزارش شده بسیاری از آنها پول نهادهای امدادرسانی را در جیب داشتند، اما به دردشان نمیخورد، چون غذایی برای خریدن نبود. من گرسنگانی را دیم که سرگین احشام میخوردند و حریصانه معدود علفهایی که آفتاب سوزان تابستان هنوز آنها را نخشکانده بود، میبلعیدند، دیگر صحنه رقت بار، دین مردم نیمه جانی بود که کنار جاده افتاده و زیر آن آفتاب داغ مگسها مشغول خوردن چشمان بزرگ غیرطبیعی و زل زده آنها بودند و از دهانشان برگ و علف بیرون مانده بود و آنها توان حرکت و بلعیدن نداشتند.
او میافزاید: به چشم خودم در طول جادههای ایران، مردم محلی را که از گرسنگی مرده بودند میدیدم. گزارش شده بسیاری از آنها پول نهادهای امدادرسانی را در جیب داشتند، اما به دردشان نمیخورد، چون غذایی برای خریدن نبود. من گرسنگانی را دیم که سرگین احشام میخوردند و حریصانه معدود علفهایی که آفتاب سوزان تابستان هنوز آنها را نخشکانده بود، میبلعیدند، دیگر صحنه رقت بار، دین مردم نیمه جانی بود که کنار جاده افتاده و زیر آن آفتاب داغ مگسها مشغول خوردن چشمان بزرگ غیرطبیعی و زل زده آنها بودند و از دهانشان برگ و علف بیرون مانده بود و آنها توان حرکت و بلعیدن نداشتند.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *