روایت عاشقانه از همسر شهید مدافع سلامت/دلیلی محکم برای زدن ماسک
- شب گذشته شهر زیبا میزبان دکتر «مهشید صحابی»، همسر شهید سلامت دکتر «حمیدرضا مهینی» بود.
دکتر صحابی، متخصص قلب و عروق و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی است و در بیمارستان «بوعلی» به بیماران خدمت میکند. همسرشان فروردین ۹۹ براثر کرونا به جمع شهدای سلامت پیوست.
در بخش ابتدایی صحابی درباره دلیل داشتن ماسک با توجه به اینکه فاصله اجتماعی رعایت شده بود توضیح داد: به نظر من زدن ماسک یک حق الناس است، خداوند از حق الله میگذرد، اما از حق الناس نمیگذرد. من که اینجا ایستادم همسر شهید کرونا هستماگر من ماسک نزنم چه کسی ماسک بزند. من سوخته کرونا هستم عده زیادی شنیدند عده اندکی دیدند، اما من و خانواده ام سوختیم.
صحابی درباره آشنایی با همسرش گفت: آشنایی ما به شکل سنتی بود. خواهر ایشان معلم و همکار مادرم بود به این صورت موضوع خواستگاری مطرح شد. هنگامی که به خواستگاریم آمدند و متوجه شدم خانواده ایشان هم مانند خانواده ما فرهنگی و مذهبی هستند، بیشتر جذب منش، رفتار و اخلاق ایشان شدم.
وی افزود: آن زمان دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بودم، اما او را ندیده بودم و نمیشناختم. یکی از سوالهایی که از ایشان پرسیدم این بود که «شما اهل نماز هستید؟» و جواب دادند: «یک نماز قضا هم ندارم.» خیلی خوشحال شدم. شرط دومم این بود به این مسائل حلال و حرام پایبند باشند.
صحابی عنوان کرد: بعد از ازدواج، همراه ایشان به یکی از روستاهای لارستان رفتیم و من هم طرحم را آنجا گذراندم. بعد از پایان دوره طرحم که حدود ۱۴ ماه طول کشید، برگشتیم و بنده تخصص قلب و عروق قبول شدم.
صحابی درباره حال و هوای خاص زندگیشان توضیح داد: دکتر همیشه من را تشویق به درس خواندن میکرد.
آن روزها وضعیت مالی معمولی داشتیم، من که رزیدنت بودم و درآمدی نداشتم و آقای دکتر نیز دکتر عمومی بودند حتی یادم است یک بار در سالگرد ازدواج دکتر برای من یادداشت عاشقانه نوشته بود و روی آن یک شکلات منگنه زده بود و من هنوز آن را به یادگار نگه داشتم.
وی عنوان کرد: زمانی که رزیدنتی قبول شدم، باردارم هم بودم و پسر اولم سال ۱۳۷۷ به دنیا آمد. ایشان در نگهداری فرزندمان هم خیلی کمکم میکرد. البته من در طول سالها چند بار میخواستم بچه دار شوم، اما سقط میشد تا اینکه پسر دوم ما بعد از سال ۱۳۹۵ به دنیا آمد.
دکتر در درمانگاه تامین اجتماعی و به عنوان پزشک عمومی مشغول به خدمت بود و با موج اول شیوع کرونا پر قدرت حضور داشتند و تمام بیماران را معاینه میکرد. آن روزها مردم شناختی از کرونا و اعتقادی به ماسک زدن نداشتند و شرایط بسیار سختتر بود.
وی افزود: دو سه روز قبل از بستری شدن علائمی مانند گلو درد، ضعف و خستگی داشت و بعد از آن حالش بدتر شد و بعد از آن چهارده روز در بیمارستان بستری بود.
صحابی عنوان کرد: دو هفتهای که دکتر در بیمارستان بستری بود، تمام این مدت به ویژه قبل از آن که در بخش ICU بیمارستان «مسیح دانشوری» پذیرش شود، کنارش بودم و یک روز هم او را تنها نگذاشتم.
وی افزود: روز آخر، وقتی کنارشان رفتم، گفت «باید چیزهای مهمی به شما بگویم.» صدایش بریده بریده بود. پرسید «اینجا در اتاق آفتاب میتابد؟» گفتم: «نه عزیزم، اینجا پنجره آفتابگیر ندارد.» گفت: «هیچ ساعت از شبانه روز اینجا آفتاب نمیآید؟» گفتم: «اینجا آفتاب ندارد» و ایشان گفت: «پس درست فهمیدم.» پرسیدم: «چی فهمیدی؟» و ایشان تعریف کرد: «نور معنوی دیدم. بین الطلوعین بود که یک دفعه احساس کردم نور آفتاب چشمم را میزند. چشم باز کردم و دیدم بالای سرم، خانم حضرت زهرا (س) با چادر مشکی تشریف آوردند.» گفتم: «خواب بودی؟» گفت: «مطمئنم که خواب نبودم. حضرت چیزی نگفت. روی زمین نشست و به شدت گریه میکرد.» حالمان دگرگون بود.
روز تشییع ایشان خیلی غریبانه برگزارشد و در تشییع پیکرشان با چهار مرد و چهار زن بود.
شاه باجی و مامان هستم
از خداوند برابش ارزوی سلامتی و بهروزی دارم الهی...