«دیدم که جانم می رود» روایتی از زندگی شهید مصطفی کاظم زاده

16:00 - 20 مهر 1399
کد خبر: ۶۶۳۹۴۵
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
کتاب «دیدم که جانم می رود» خاطراتی از شهید مصطفی کاظم زاده به نقل از همرزم به قلم حمید داوود آبادی است که در انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

-کتاب «دیدم که جانم می رود» روایتی خواندنی ازشهید مصطفی کاظم زاده اسن که به قلم حمید داوود آبادی نوشته شده این کتاب خاطراتی است که برادر قسم خورده شهید کاظم زاده بیان می کند. 

ماجرای بین حمید و مصطفی از همین برادری‌هاست که دو نوجوان کم سن و سال با هم راهی جبهه میشوند و در نهایت نیز شهادت مصطفی او را از حمید که برادر واقعی‌اش شده بود، جدا می‌کند. نویسنده این اثر خود راوی و همرزم و همراه شهید از زمان اولین برخورد، حضور در چادر وحدت برای مقابله با گروه‌های منافقین و معترضین به جمهوری اسلامی، گرفتن رضایت خانواده و حضور در جبهه جنگ، اعزام به منطقه سومار و شهادت مصطفی... شرح این رفاقت آن‌قدر شیرین است که وقتی به لحظه‌ی جدایی آن دو می‌رسد، حمید می‌گوید: «دیدم که جانم می‌رود.»
کتاب «دیدم که جانم می رود» روایتی از شهید مصطفی کاظم زاده /////معرفی کتابگزیده متن
 
چه کار باید می کردم، اصلا چه کار می توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می رفت: تنهای تنها. اما من نمی خواستم بروم. اصلا من اهل رفتن نبودم. نه می خواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم. برنامه ها داشتم برای فرداهای دوستی مان. حالا او داشت می رفت. او داشت می شد رفیق نیمه راه. من که ماندم! من که اصلا اهل رفتن نبودم.ماندن مصطفی، برای من خیلی مهم و با ارزش تر بود تا رفتنش. حالا باید او را چه طوری از رفتن منصرف می کردم. بدون شک خودش بود. مگر نه اینکه من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس می کردکه نرود، حتما می توانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری می کردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم برمی گرداندم!

 



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *