پرواز شدند و پرگشوند به عرش/ هرچند که دست بسته بودند آنها
در ابتدای این نشست مصطفی محدثی خراسانی به صحبت پرداخت و گفت : عرض احترام دارم به شهدای غواص که با بازگشتشان نسیمی از ملکوت سالهای دفاع مقدس را یکبار دیگر در فضای کشور به پرواز درآوردند. البته ما ظرفیت بیش از این نداشتیم که بتوانیم از آن فضا بهتر استفاده کنیم.
وی سپس شعر خود را که رباعی و یک ترانه بود، این چنین خواند:
آن چشم پر از ستاره برمیگردد
آن منتظر اشاره برمیگردد
رفته است ولی به چشم خود میبینیم
یک روز دلم دوباره برمی گردد
از چنبر نفس، رسته بودند آنها
بتها، همه را شکسته بودند آنها
پرواز شدند و پرگشوند به عرش
هرچند که دست بسته بودند آنها
خورشید اگر به مهر تابنده شده است
وز عطر بهار شهر آکنده شده است
تغییر نیامده است در لیل و نهار
ذرات تو در جهان پراکنده شده است
خورشید اگر چه سوگوار آمده است
بر سینه ی آسمان غبار آمده است
یکبار دگر به یمن تشییع شما
بر شانه شهر ما بهار آمده است
***
ازشب تیره گذشتین شب بی روزن خسته
به سپیده پرکشیدین با پرو بال شکسته
نفس سپیده بودین روشنی مرامتون بود
سکه عشق و حماسه اون روزا به نامتون بود
دنیا اون شب یه پرنده دنیا اون شب چه جوون بود
دلتون پنجره ای که روبه سمت آسمون بود
کربلای عاشقی ها شب غربت شما بود
فاصله تو عرض اروند رفتن از خود به خدا بود
دست های بسته نتونست سد پرواز شما شه
جز خدا کسی محاله محرم راز شما شه
حالا از اون طرف شب حالا از خونه خورشید
دارید این پرچم و بازم روی قلهها میبینید
اگه ما قله نشینیم اگر سربلند خاکیم
واسه اینکه هنوزم آشنای اون پلاکیم
در ادامه علیرضا قزوه به صحبت پرداخت و در ابتدای سخنان خود به حال و هوای تازهای که ورود این شهدا به جامعه بخشید اشاره کرد و گفت: به نظرم این تنها برنامهای بود که برای اربعین این شهدا تدارک دیده شد. حتی ما هم که در حوزه هنری هستیم و ادعا داریم که پیشرو هستیم، غافل شدیم. این نشان میدهد که این برنامه با این نیت و این نام که مصرع زیبای «این ماهی فتاده به دریای خون که هست / زخم ستاره بر تنش افزون حسین توست» از محتشم را به یاد میآورد، خیلی زیباست.
وی ادامه داد : این اتفاق اتفاق بزرگی است. در کربلا هم آن اتفاق بزرگ را 72 نفر کلید زدند و این همه سال گذشته است و هرسال هم که میگذرد، این موج بیشتر میشود و دنیا را فرا میگیرد. همچنین انقلابهای بزرگی براساس آن شکل میگیرند که از جمله آن به انقلاب هند و ایران میتوان اشاره کرد. این شهدا میتوانند قهرمانان و اسطورههای بعدی ما باشند و میتوانند در کتابهای بچههای ما بیایند. در هیچ دورهای به اندازه این 35 سال این مقدار اتفاق زیبا و قشنگ نداشتهایم. دقیقاً آمدن این شهدا در روزهایی که مذاکرات بود، باز هم برای مردم ما پیام داشت. امام حسن(علیه السلام) با آن همه عظمت صلح کرد، اما معاویه و یزید که از راه خود دست برنداشتند. انتظار خیلی عجیبی است که اگر فکر کنیم 10 سال دیگر یا 20 سال دیگر همین آرامش را خواهیم داشت. نسل آینده و فرزندان ما باید جور این صلح ما را بکشند، اگر فکر میکنیم که با آمریکا صلح کردهایم.
این شاعر یادآور شد: این شهدا راه امام حسین(علیه السلام) را رفتند، ما نیز باید انتخاب کنیم و البته ما این انتخاب را کردیم. ان شاالله دنیا بیاید و با فکر و منطق کار کند، اما در همین روزها میبینیم که پیوسته ما را تهدید میکنند. اینها با منطق مذاکره جلو نیامدهاند و اصلاً اسمش مذاکره نیست، چرا که در وسط آن پیوسته تهدید است. ما میتوانیم طبق قوانین بینالمللی، به مجامع بینالمللی شکایت کنیم، اما چه کسی رعایت میکند و به که باید شکایت بریم؟ این اتفاقها برای ما پیام بود. در حقیقت همینها که آمدند، یک مقدار مذاکرات را به نفع ما برگرداندند. مردم و دانشجویان ما همین موضوع را پیام کرده بودند که ببینید اینها با دست بسته حرف از آزادی زدند و آزاد شدند. حواستان جمع باشد. من فکر میکنم که این ها تاثیر خودشان را گذاشتند. به هر حال باید اتفاقتی بگذرد و تاریخ ما نوشته شود و فرزندان ما باید چیزهایی را ببینند، اما اگر فکر میکنیم که راه اینها تمام شد و نیازی به این اسطورهها نیست و نباید از اینها الگو گرفت، اشتباه است. تاریخ این موضوع را نشان داده است.
قزوه در پایان سخنان خود گفت : الگوهای زیادی است برای مثال آقای محمد مرسی و آن وزیر خارجهاش بعد از ظهرها چقدر با سفیر آمریکا مینشستند و قلیان میکشیدند و چای میخوردند اما دیدید که چه شد. اینها قابل اعتماد نیستد. راهی که ما به عنوان عزتمندی رفتیم، همین راه شهدا بود. راه امام حسین(علیه السلام ) و ائمه و اسلام همین بود. اکنون هم فکر میکنم راه ما همین است.
وی سپس شعر خود را این چنین خواند:
دلت خونی لباست پاره پاره
خودت ماهی و چشات ستاره
نمیدونم کجا قبرت اما
الهی نور بر قبرت بباره
ستاره آسمون نون آورم رفت
ستاره آسمون تاج سرم رفت
همین دیروز این جا کربلا بود
هنو قاسم نیامده اکبرم رفت
ستاره آسمون از من جدا شد
ستاره آسمون مرغ هوا شد
تموم نعش او خاکستری بود
که اون هم رفت و خاک کربلا شد
ستاره آسمون چشماشو بسته
کنارم با تن خونی نشسته
ستاره آسمون چشماتو باز کن
به قربونت چرا بالت شکسته
وی شعر دوم خود را اینگونه خواند:
یکصد و هفتاد و پنج آینه بودند
یکصد و هفتاد و پنج پنجره لبخند
یکصد و هفتاد و پنج ماهی اروند
بسته همه دست شان به رشته پیوند
یکصد و هفتاد و پنج کوه دماوند
ذکر خدا بر لباند تا به قیامت
آن همه وجدان خوشا و این همه غیرت
عکس امام و پلاک و مُهر و وصیت
وای به جمعی که بعد از این همه عزت
دل نتوانند کند از زن و فرزند
بسته مبین دستشان پرندهتریناند
آینههای شهید کشور دیناند
اهل جنوناند و اهل بیت یقیناند
کاش رفیقان که والیان امیناند
این همه دستان باز را نفروشند
آبفروشان مباد دین بفروشند
آبروی خلق بیش از این بفروشند
اسب و سوار و لگام و زین بفروشند
یوسف ما را به هند و چین بفروشند
وای که هر کدخدا شده است خداوند...
در ادامه محمدحسین جمشیدی نیز شعر خود را این خواند و شعر خود را به خانواده این شهدا تقدیم کرد:
هر جا که اسم تو وسط اومد
رفت و یه گوشه با تو خلوت کرد
دنیاش قد قاب عکست بود
یک عمر با عکسات صحبت کرد
می گفت بچهام، تازه دوماده
رختای دومادی واست آورد
امسال دیگه جشن میگیریم
اینجا همیشه بغضشو میخورد
مادر کنار دار قالی مرد
از بس گره روی گره پژمرد
از هشت سال جنگ تحمیلی
مادر تمام هشت سالو مرد
حالا خبر دادن که برگشتی
حال تموم شهر آشوبه
سی ساله رفتی دیر برگشتی
دیره ولی بازم همین خوبه...
نورپور دیگر شاعری بود که غزل خود را نیز این چنین خواند:
مثل یک انگشتری که با نگین آراسته است
ماجرای کربلا با اربعین آراسته است
بخشی از باغ جنان است و حوالی بهشت
با غم مولا که هر جای زمین آراسته است ...
سپس سعید بیابنکی به روی صحنه آمد و گفت: در آن زمان که تشییع شهدا داغ بود، من اتفاقا صائب میخواندم و به این بیت برخوردم. ظاهراً صائب در قرن 11 هجری این بیت را برای این شعرا سروده بود: «جز من که راه عشق به تسلیم میروم/ با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد». وی سپس شعر خود را این چنین خواند:
نوزده سال مثل برق گذشت، نوزده سال از نیامدنت
کوچه مشتاق گامهایت ماند، خانه چشم انتظار در زدنت...
بیابانکی در ادامه شعری که در دیدار امسال شعرا با رهبر معظم انقلاب با این بیت آغازین خواند:
میان خاک سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بیآشیان درآوردیم...
محسن عرب خالقی دیگر شاعر حاضر در این نشست بود که شعر خود را این چنین خواند:
شاید این روز آخر است منم من که در بند هر که جز کفنم
هر چه شیطان تعارفم کرده نشده دست رد به آن بزنم
من در آینه دیدم که شده است مرگ نزدیک تر از پیراهنم
هیچ دنیا به من نمی آید این قبا زار می زند به تنم...
***
تا آفتاب عاشقی تابید پیدا شد
یک شب صد و هفتاد تا خورشید پیدا شد
دنبال پوتینی، پلاکی، چفیهای بودند
از لابلای خاک مروارید پیدا شد
شکر خدا که در میان این همه ظلمت
در آسمان ما هلال عید پیدا شد
چون حلق اسماعیل عطشان بود باورها
یکباره زمزم زیر پا جوشید ، پیدا شد
از پای ما با دست بسته بند وا کردند
در ناامیدیمان بسی امید پیدا شد
در عمق قرآن بس که میرفتند غواصان
وقت ادای نامشان تجوید پیدا شد
پیدا نمی شد هرچه میگفتیم یا زهرا (س)
اما همین که یا علی( ع) گفتید پیدا شد
در ادامه و پس از خواند شعر فاطمه نانی زاد توسط مجری، میلاد عرفان پور شعر خود را به شهدای غواص تقدیم کرد:
امروز امید و دل تنگی هستی
لبریز عروج سرخ رنگی هستی
آغوش برای اشتیاقم وا کــن
آب! چه تابوت قشنگی هستی
در پایان این برنامه شعرایی که شعر خواندند بر پای نقش اربعین دریا امضا زدند.