وقتی «کتاب دا» سرمشق دختران ۲۱ ساله میشود/ عکس پروفایلی که برای بانوی تغسیل دهنده دردسر شد/ مشارکت دانشجویان دکترا در تغسیل متوفیان مبتلا به کرونا
گروه جامعه |الهه قاسمی: «غسالخانه دوتا اتاق تودرتو بود که فقط یک در ورودی داشت. اندازه اتاقی که من در آن ایستاده بودم ده دوازده متری میشد. دیوارها و کف اتاق سیمانی بود و رنگ طوسی مردهاش فضا را سنگینتر کرده بود... کنار سکو، پیرزن چاقی روی زمین نشسته بود. خیس عرق بود. آن قدر حالش بد بود که نفهمید من داخل شدهام. به نظر میرسد از خستگی آنجا نشسته تا نفسی تازه کند. به طرف گوشه اتاق رفت و یک دفعه برگشت و نگاهی به من انداخت. قلبم ریخت. گفتم الان دعوایم میکند. با صدایی که خس خس میکرد، پرسید: «اومدی کمک کنی یا دنبال شهیدت هستی؟» من که بهت زده بودم، گفتم: «اومدم کمک کنم.» نمیدانم چه چیزی در چهرهام دید که پرسید: «نمیترسی؟» حس کردم هنوز اثر ضعفی که بیرون غسالخانه داشتم در صورتم هست. گفتم: «سعی میکنم نترسم.» گفت: «پس بیا کمک کن.» از توی کشوی کمد چند تکه بزرگ چلوار را درآورد و گفت: «بیا اینا روبگیر. با اون ببرید برای کفن» پارچه را گرفتم و به طرف پیرزن رفتم. دزدکی نگاهش کردم. رنگ به رو نداشت. پیراهنش از شدت عرق به تنش چسبیده بود. چادرم را گرفتم و روبهرویش چمباته زدم. برای اینکه سکوت را بشکنم. گفتم: خسته نباشید.»
سطور بالا بخشهای کوچکی از کتاب دا خاطرات سیده زهرا حسینی، بانوی خرمشهری است که در اوج آغاز جنگ در تجربهای متفاوت و در سنی پایین در شستشو و تغسیل شهیدان ایفای نقش میکند. حتما از خود میپرسید که چرا گزارش را با این سطور شروع کردم، اما جالب است بدانید که این سطور اکنون الگوی جدیدی برای دختران بیست و چند ساله تهرانی مبدل شده که با شیوع کرونا به کمک پرسنل سالن غسالخانه سازمان بهشت زهرا (س) آمدهاند.
اولین بار که در سالن غسالخانه دیدمش، اصلا به ذهنم کم سن و سال نیامد. اما وقتی بیرون غسالخانه با او صحبت کردم فهمیدم که سن چندانی ندارد، با خودم فکر کردم چقدر روی خودش کار کرده است که توانسته به اینجا برسد. دختری بیست و یک ساله که با تمام دلبستگیها و شوق به زندگی، اکنون اینگونه در اینجا فعالیت میکند.
اسمش زهراست، ۲۱ سال بیشتر سن ندارد، اما با این وجود جانش را در کف گرفته و به میدان آمده تا کمکحال غسالان خانمی باشد که این روزها با افزایش مراجعات مواجه شدهاند. از روز اولی که تغسیل متوفیان مبتلا به کرونا در سالن غسالخانه بهشت زهرا (س) آغاز شد، او هم در اینجا حضور داشته است و حالا به نوعی مسئول هماهنگی بانوان جهادگری است که در اینجا حضور دارند. هرچند خودش میگوید این اولین حضورش نبوده و پیش از این در بیمارستانها متوفیان را تیمم میداده است.
دانشجوی ژنتیک است و وقتی درباره کلاسهای دانشگاه از او میپرسم تاکید میکند که به صورت مجازی در کلاسها شرکت میکنند و خداراشکر از درسهایشان عقب نمانده است.
وقتی درباره کرونا میخواهد حرف بزند، آن را اتفاقی غمبار میداند که امیدوار است هرچه زودتر تمام شود، اما در عین حال آرزو میکند که خداوند عرصه کار جهادی را از او و دوستانش نگیرد و آنها بتوانند از برکات این کار معنوی در جهت تقویت روح خودشان استفاده کنند.
با او گرماگرم صحبت میشوم و او اولین تجربهاش را از تغسیل متوفیان مبتلا به کرونا اینگونه تشریح میکند: «ظهر شانزدهم فروردین که کار تغسیل متوفیان مبتلا به کرونا آغاز شد، به من خبر دادند که به نیرو احتیاج دارند و من از بعدازظهر آن روز مشغول این کار شدم. تنها در آن روز توانستم کار دو میت را انجام دهم البته نه اینکه من بتوانم آنان را غسل دهم بلکه تنها توانستم در شستشوی آنان نقش داشته باشم.»
در ادامه حرفهایش با اندکی مکث تاکید میکند: «برای شستن متوفی اولی بسیار در بهت کار رفته بودم، اما در مورد میت دوم باید بگویم یک لحظه خودم را جای آن خانم دیدم. با وجود اینکه سن و سالش بالا بود، ولی وقتی یاد غریبی مادر سادات و روضه امیرالمومنین که همیشه شنیده بودم افتادم دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. روز اول کمی کار سنگین بود و وقتی از اذان مغرب در غسالخانه حضور پیدا کردیم، کارمان تا نزدیک ساعت ده شب طول کشید. هرچند گذر زمان را به معنای واقعی درک نکردیم.»
یکی از مسائلی که برایم سوال است و شاید از قبل آمدنم به دنبال جوابی برای آن بودم این بود که چگونه خانواده این جهادگران اجازه دادهاند تا آنان اقدام به این کار کنند و آیا برای راضی کردنشان با مشکل و سختی روبهرو نشدند که زهرا میگوید: «اکنون به طور کامل اطلاع دارند که اینجا هستم و با خنده اعلام میکند وقتی عکس پروفایل گوشیم را مرتبط با اینجا گذاشتم خانوادهام اعلام کردند که آن را عوض کنم چراکه دل دیدنش ندارند.»
میگویم از اینجا بودن نمیترسی و مگر میشود از تمام تعلقات دل بکنی و این کار را انجام دهی که در جوابم میگوید: «برخی از دخترانی که امروز در سالن غسالخانه حضور داشتند، هر روز با نیت شهادت به اینجا میآیند و اخلاص در بین بچهها بالاست. البته این تنها به دوران کرونا مرتبط نیست و بسیاری از آنان در اتفاقات غیر مترقبهای هم که در سیل و زلزله رخ داد، حضور فعالی داشتند. هرچند به طور کلی بسیاری از دخترانی که اینجا دیدی هیچ ترسی از مرگ ندارند هرچند در بین خودمان سعی میکنیم امکان مراقبه و تذکر را داشته باشیم تا این مساله برایمان عادی نشود چراکه انسان فراموشکار است.»
در سکوت معنادار من به حرفهایش ادامه میدهد و میگوید: «مهم نیست که تنها اینجا باشی بلکه مهم این است که برای ورود به این کار با چه نیتی وارد شوی. حتی در این کار هم اگر دائما آن تذکر روزانه را نداشته باشی تغسیل متوفیان میتواند به یک عادت معمول مبدل شود، اما خوب است بدانی که بسیاری از دخترانی و زنانی که امروز در اینجا حضور یافتند، نذرهای چهل روزهای زیارت عاشورا یا صلوات را میگیرند تا بتوانند توفیق این کار را پیدا کنند. موردهایی را داشتیم که اگرچه سن پایینی دارند، اما اصرار زیادی دارند که حتی در انجام احکام شرعی یک نفر نقش داشته باشند.»
از او میپرسم تاکنون در بین جهادگرانی موردی را داشتید که فرد به طور ناگهانی غش کند یا افت فشار پیدا کند یا حتی بترسد از اینکه در اینجا حضور پیدا کند که در جوابم میگوید: «خوشبختانه تاکنون از این موارد نداشتیم اما به طور کلی فشار زیادی در کوتاه مدت روی بچهها هست و نمیتوان این مساله را انکار کرد که این مساله در بلندمدت هم وجود دارد، اما به نظر خودم، چون سختترین عرصه جهادی را انجام میدهند با توجه به اینکه هیچ تصوری از این مساله نداشتند، دیگر از هیچ مسالهای نخواهند ترسید. هرچند همه افراد هم توانایی کار کردن در چنین شرایطی را ندارند.»
نگاه متفاوتی به مرگ غریبانه متوفیان متبلا به کرونا دارد. تداعی صحنههای دفاع مقدس و زندگی بانوی خرمشهری سیده زهرا حسینی در «کتاب دا» را یکی از الگوهای مهم جمع بانوان طلبه و دانشجوی جهادی که در اینجا حضور دارند، میداند و تاکید میکند افرادی که کتاب دا را خوانده باشند، دقیقا میدانند که حضور ما هم در اینجا تقریبا مثل زمان جنگ است، با توجه به اینکه احتمال ترور بیولوژیک بودن این بیماری کم نیست و به نوعی میتوان گفت بچهها در شستشو و اعمال شرعی شهدای این جنگ بیولوژیک نقش دارند.
از او سوال میکنم در بینشان مادر یا همسری وجود ندارد که نگران مریض شدن خودش یا بچههایش در اثر این بیماری باشد که در جوابم با تعجب میگوید: « ما هم مثل همه هستیم، چرا نگرانی نداشته باشیم. بچههای اینجا هم مانند همه دلبستگیهای مختلفی دارند، اما نکته اینجاست که رعایت موارد بهداشتی در اینجا تاکید میشود و افراد باقی امور را به خدا میسپارند.»
زهرا سطح علمی دخترانی که برای این کار به اینجا آمدهاند، را از ردههای بالای دانشگاهی میداند و میگوید: « در میان بچهها هم استاد دانشگاه داریم و هم دانشجویان دکترایی که در حال تدوین پروپوزال خود هستند، اما به طور شیفتبندی بخشی از وقت خود را در اینجا در کنار ما، بخشی را در بیمارستان و قسمتی را برای پروپوزال علمی خود قرار میدهند.بیشتر دوستانی که اینجا هستند ابتدا در بحث تیمم متوفیان این بیماری فعال بودند که پس از آن به اینجا آمدند و حالا در کار تغسیل به همه کمک میکنند.»
وقتی درباره تیمم افراد در بیمارستانها صحبت میکند، کنجکاو میشوم که بدانم در آنجا چه شرایطی را داشتهاند که در جوابم میگوید در آنجا هم شیفتبندی بود و بچهها در بیمارستان میماندند و اگر خدای نکرده فردی کد فوتی میخورد، بچهها با لباسهای مجهز فرد متوفی را در همان تخت بیمارستان با تیمم کفن میکردند.
نگاهش را درباره مرگ میپرسم که در جوابم مرگ را زندگی دیگری میداند که به نظرش همه آدمها از همه دردهای دنیوی راحت میشوند و با اشاره به کتاب سه دقیقه در قیامت تاکید دارد که شوقش برای مرگ بیشتر شده است. حرفهایش که به اینجا میرسید به یاد جمله نویسنده معروف کتاب داستان سیستان میافتم که میگفت مومن در هیچ چهارچوبی نمیگنجد!
- بیشتر بخوانید:
- تجربه ای متفاوت از حضور فرشتگان سفیدپوش در خط مقدم کرونا/ شیوه کفنپیچی متوفیان مبتلا به کرونا با افراد عادی چه تفاوتی دارد؟
صحبتم با او به درازا انجامیده است اما فکر میکنم دیگر بیشتر از این نمیتوانم وقتش را بگیرم، در نتیجه از او پرسیدم اگر یک بار دیگر بخواهم تنها عنوان یک تغسیل دهنده کمکشان کنم، چه روندی را باید طی کنم که در جوابم میگوید: «پذیرش افراد برای این کار مشروط به داشتن شرایطی است. اول اینکه یک سری شرایط روحی و جسمی را مدنظر قرار میدهیم از این جهت که آمادگی اولیه را داشته باشد و علاوه بر آشنایی با احکام شرعی، خدای نکرده دارای حساسیت با بیماری خاصی نباشند. »
در پایان از او میخواهم که اگر حرفی دارد به من بگوید که که تاکید میکند که حضور در اینجا روزی خاصی است که نصیب هرکس نمیشود و هر فردی توفیق انجام این کار را پیدا نمیکند و در آخر با آرزوی سلامتی برای او و همه پرسنل سازمان بهشت زهرا(س) از او خداحافظی میکنم.
همچنان که از میان قبرها دور میشوم، صدای لا اله الا الله و محمد رسول الله عدهای قلیل از دور به گوشم میرسد، گویی فرد دیگری با این بیماری منحوس راهی دیار آخرت میشود؛ در دل فاتحهای برایش میخوانم تا توشه راهش باشد.