چگونه بازیگر شویم (۲۱) /طریقه درست نگاه کردن بازیگر روی صحنه تئاتر
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، بازیگری یکی از مشاغل محبوب در سطح جهان محسوب میشود، بازیگری فارغ از شهرت و ثروتی که ممکن است برای فرد بازیگر به همراه داشته باشد، جهانی است که میتوان در آن ایفای نقش در قالب شخصیتهای مختلف را تجربه کرد.
در این بین اکثریت مواقع بازیگری به عنوان یکی از مشاغل سخت جهان محسوب میشود، شاید از دور برای بسیاری اینکه بازیگری اتفاقی سخت باشد، قابل لمس نباشد اما اگر به صورت اصولی و به مفهوم واقعی به بازیگری نگاه کنیم، این هنر به واقع به تمرین، مطالعه، شهود و مطالعات فراوانی نیازمند است.
چشم در بدن
راه میروم. فاصله خود را با دیگری کاملا زیر نظر دارم. همسان با او هستم و تمام حرکتهای بدنم را هم، چون او تنظیم میکنم. گاهی نفسم را با شمارشهای ریز و درشت به نظمی خود خواسته در میآورم. دم خود را چند قسمت کرده و بازدم خود را نیز به همان تعداد تقسیم میکنم. گاهی نیز تعداد قسمتهای دم و بازدم را از هم متفاوت میسازم.
راه میروم. تمام اطراف خود را به دقت نگاه کرده و میبینم. چشمهایم را به هر سو تکان میدهم و همه چیز را آنقدر دقیق میبینم که اگر درموردشان از من پرسیده شود همه مختصات آنها را میتوانم بسیار راحت توضیح دهم. چشمهای من در سر و زیر پیشانیام قرار گرفته و میتواند در نیم کرههای خود بچرخد.
راه میروم. چشمهای من میبینند. دیدن، یکی از پنج حس من است. من با هر کدام از این پنج حس، قسمتی از جهان خود را میشناسم. چشمهای من در طلاییترین نقطهی سر من قرار گرفته است. نفسهایم را میشمرم و مسیر راه رفتنم را تغییر میدهم و باز هم خود را با دیگری همسو و همسان میسازم.
راه میروم. بدن من قسمتهای متعددی دارد که هر کدام دارای وظیفه خاص خود است و به چیزی معروف است. فرض میکنم در پایین بدن پاهای من سلطان بدن من هستند و در بالا ناخدای بدن یعنی سر قرار گرفته است و این ناخدا سکان کشتی پیکر من را دست گرفته است، که این سکان چشمهای من هستند.
راه میروم. حال دستهای خود را در پیرامون خود به حرکت در میآورم. دستهای من میتوانند هر چیزی باشند: دو ملخک هواپیما، دو لاستیک اتوموبیل، شاخههای یک درخت در باد، ماهی در آب، تابلوهای راهنمایی که به سرعت از کنارمان میگذرند، پاروهایی که با حرکاتشان قایق را به روی آب میلغزانند و.
همچنان در حرکت پایه که همان راه رفتن است، با دیگری در وضعیتی یکسان قرار دارم. به تدریج سرعت راه رفتنم را پایین میآورم. میخواهم حرکتهای دستهایم را بیش و بیشتر زیر نظر بگیرم. باید ظرایف و جزییات حرکت دستهایم را بیشتر و دقیقتر کنم. پس مفصلهای دستهای خود را بیشتر به سمت هم شکلی با مختصات شیء انتخابی حرکت میدهم.
راه میروم. باز هم سرعتم را پایینتر میآورم و باز هم بیش و بیشتر بر روی حرکت دستهایم دقت میکنم و حتی اگر لازم شد حرکت صحیح دستهایم، تعداد بیشتری از سایر نقاط بدن را نیز در اختیار بگیرد، کاملا آهسته و با دقت اجازه میدهم این اتفاق بیافتد.
ادامه میدهم و میدانم که بدن در ارتباط با آنچه در پیرامونم واقع شده به صورتی هندسی خود را تطبیق میدهد.
از بالای بدن تا پایین بدن، اصلیترین مفاصل حرکتی خود را مییابم و حرکت میدهم گو اینکه چشم جایگاه خود را به آن قسمت از مفصل حرکتی تغییر داده است:
بر روی نیم رخ و چپ سر و سپس نیم رخ و راست سر، حالا حرکت را آغاز میکنم. به همین ترتیب در پشت سر و جلوی آن نیز که جایگاه اصلی چشم در آن است. حالا نوبت به دو طرف نیم رخ سینه از چپ و راست است. مرحله بعد نیز نوبت به کمر میرسد، از هر دو پهلو سپس زانو.
مرحله آخر مچ پا به پایین است. در ادامه همین تمرین به تکرار مرحله قبلی میپردازم و با این تفاوت که اگر سر را تا به آخرین جایی که امکان دارد فرستادم حالا بدن را نیز در ادامهی آن به حرکت در میآورم. این کشش را تا جایی ادامه میدهم که به مرز بیتعادلی برسم و سپس مکث خواهم کرد و بدن خود را در این کشش به دقت بررسی میکنم.
این عمل را تا به آخر ادامه خواهم داد.
در سومین پله از این تمرین میخواهم از مرز بی تعادلی نیز بدن را عبور دهم و برای رسیدن به تعادل به فعالیت بدنی خود ادامه دهم. این پله را نیز در تمام مراحل بالا گسترش داده و به ثبت ذهنی و عضلانی شکلهای بدن خواهم پرداخت.
در مرحله آخر، شیء را انتخاب کرده و پس از ادامه مرحله بی تعادلی خود را به آن شیء رسانیده و به همراه از آنِ خود کردنش به تلاش برای رسیدن به تعادل دست میزنم.
یک مثال عینی: شخصی که پرخور است و اصطلاحا بدشکم و سیری ناپذیر، آیا چشم او در حرکتهای طبیعیاش بر روی شکم نیست؟.