ابراهیم جزو داش مشتیهای جبهه بود
به گزارش گروه سیاسی ، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر میکند.
شخصیت الگو
بزرگان علم تربیت میگویند: اگر میخواهی یک جوان را درست تربیت کنی و در مسر موردنظر خودت قرار دهی، اول از همه باید قلب او را فتح کنی. باید کاری کنی که جوان، تو را به عنوان یک الگو قبول کند. این کارشناسان ادامه میدهند: جوان نیز کسی را بهعنوان الگو قبول میکند که حداقل یکی از این ویژگیها را داشته باشد: اول اینکه چهره جذاب داشته باشد، دوم اینکه ورزشکار باشد و بتواند کارهایی انجام دهد که دیگران از انجام آن عاجزند. سوم اینکه صدای خوبی داشته باشد. خوانندهها یا مداحان، خواسته یا ناخواسته الگوهای جوانان هستند. از تمام اینها مهمتر اینکه اگر میخواهی قلب یک جوان را فتح کنی، باید اخلاق خوبی داشته باشی، باید به نظرات جوانان احترام بگذاری. باید اهل شوخی و خنده باشی. باید کاری کنی که جوان از حضور در کنار تو لذت ببرد. تمام این نظرات کارشناسی را وقتی در کنار هم بگذارید، یقین داشته باشید که به شخصیت آقا ابراهیم هادی خواهید رسید.
ابراهیم چهرهای ملکوتی و جذاب داشت. نگاه به صورت او انسان را جذب میکرد.
در مورد ورزش ابراهیم که بهتر است حرفی نزنم. اما یادم هست در اولین برخوردهای من با ابراهیم، او مشغول شنا رفتن بود. من هم شروع به شمارش کردم. یک دو سه ... ده بیست سی... صد دویست سیصد... اصلاً خسته شدم. شنا رفتن او مثل این بود که من و شما راه برویم و قدم برداریم، هیچکس قدمهایش را نمیشمرد و به قدمهایش افتخار نمیکند. ابراهیم در مورد شنا رفتن اینگونه بود.
یا والیبال،کشتی و پینگپنگ و ... در تمام این ورزشها استاد بود. یادم هست ابراهیم با یک دست تیراندازی میکرد. یعنی قنداق اسلحه را روی کتف خودش نمیگذاشت. اینقدر قوی و مسلط بود که اینگونه شلیک میکرد. مطلب بعدی اینکه ابراهیم از آن دسته جوانان خوشصدا بود که خیلیها عاشق صدایش بودند. بعضی وقتها بهصورت غزل خوانی، اشعاری در مدح اهلبیت میخواند. موقع مداحی نیز سنگ تمام میگذاشت.
ما در گیلان غرب، قاری قرآن داشتیم. بسیار هم به قواعد و تجوید مسلط بود. ابراهیم سوز خاصی در قرائت قرآن داشت. همه عاشق قرآن خواندن ابراهیم بودند. در موقع شوخی و خنده نیز بسیار شوخطبع بود. خلاصه اینکه اگر دو ساعت هم کنار او مینشستیم احساس خستگی نمیکردیم. نه تنها من، که تمام رفقا در مورد او اینگونه بودند. همه ابراهیم را بهعنوان یک الگو قبول داشتند.
فرمانده سپاه، وقتی میخواست کاری انجام دهد، دلیل و منطق میآورد تا بقیه نیز او را همراهی کنند اما ابراهیم برای هیچ کاری لازم نبود دلیل و منطق بیاورد. همین که میگفت: من میخواهم این کار را انجام دهم، به دنبالش میدویدیم چون او را قبول کرده بودیم. از طرفی شخصیت ابراهیم ظرفیت الگو شد را داشت. او تلاش میکرد تا تمام رفتار و برخوردش مطابق با دستورات دین باشد.
ما در اوایل دوران جنگ با دو دسته افراد روبرو بودیم. اول بچههای مذهبی بودند که اصطلاحاً به آنها مکتبی میگفتند، دومین گروه افرادی بودند که به آنها داش مشتی میگفتند.
این داش مشتیها،رفتار قاعدهمندی داشتند. غیرت و جوانمردی در آنها موج میزد. گاهی وقتها رگههایی هم از لاتبازی و فحش و ... در این افراد دیده میشد، اما موقع کارزار بسیار شجاعانه مبارزه میکردند. من برخلاف نظر برخی دوستان، ابراهیم را در دسته دوم قرار میدهم. او یک داش مشتی بود. او با رفتارهای خود، غیرمستقیم ما را تربیت میکرد. او یک الگوی تمام عیار برای تمام رزمندگان بود. به جرات میگویم که هیچکس از همنشینی با ابراهیم ضرر نکرد. اگر مواقع بیکاری بود، میگفت و میخندید، با رفقا بازی راه میانداخت و وقت نیروها را پر میکرد. در موقع خودش نیز، ادب در مقابل بزرگتر و فرمانده را به ما یاد میداد. البته د جای خودش به فرماندهان انتقادهای سازنده نیز میکرد. در کنار تمام موارد باید یاداور شوم که ابراهیم، آنچنان روحیه کار جمعی نداشت. فرماندهی کرده بود، اما تا میتوانست زیر بار مسئولیت و فرماندهی نمیرفت. اما به فرماندهان بسیار کمک میکرد. در شناخت آدمها نیز بسیار دقیق بود. چیزی که ما بعد از کلی تحقیق کشف کرده بودیم، او بهخوبی می دانست. آن اوایل گروهکها امده بودند و در جبههها نفوذ داشتند. برخی افراد ساده هم گول آنها را میخوردند.
چند نفر از این گروهکها به گیلان غرب هم آمدند،ابراهیم خیلی سریع آنها را شناسایی کرد و اجازه نداد به سمت آنها برویم. ابراهیم صفت بارز دیگری داشت به نام خطاپوشی. اگرکسی اشتباهی میکرد، هیچگاه در جمع حرفی نمیزد. رابطهاش را نیز با شخص خطارکار حفظ میکرد. بعد متوجه میشدیم که بهصورت شخصی و در خلوت با او صحبت کرده و او را توجیه نموده. ابراهیم رازدار خیلی از افراد بود، حتی فرماندهان. دل بزرگی داشت. همه او را محرم اسرار میدانستند. با تمام این ویژگیها اهل نوچهبازی و ... نبود. ازا ینکه کسانی را دنبال خودش راه بیندازدتا به برخی اهداف برسد بیزار بود.
برای افراد و برای خودش حریم قائل بود. با تمام مشغلهای که داشت، برای خودش وقتی را تعیین کرده بود که خلوت داشته باشد. خلوتی بین خود و خدا. اینها بود که از ابراهیم یک شخصیت الگو ساخته بود. اما در مورد خودم بگویم که اوایل جنگ از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام شدم. من هیچگونه دوره آموزشی ندیده و کمسن و سال بودم. از طریق جهاد منطقه غرب، ما را به شهر گیلان غرب فرستادند. با حضور در این منطقه، با برخی رزمندگان فعال و مطرح آشنا شدم. یکی از آنها ابراهیم بود. همیشه خدا را شکر میکنم که ابراهیم را در مسیر زندگی من قرار داد. او درس درست زیستن را در همان مدت کوتاه به من آموخت. او درسهایی به من داد که بیان آنها خودش یک کتاب مفصل میخواهد. من بعدها معلم شم و کتب زیادی در زمینه تربیت مطالعه کردم. برای همین اعتقاد دارم که شخصیت ابراهیم برای همه یک الگوست.