تلاش ابراهیم برای برطرف شدن شبهات در خصوص شهید بهشتی
به گزارش گروه سیاسی ، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر میکند.
اخلاق
یکی از رزمندگان دلاور که در محله ما حضور داشت و ابراهیم به او علاقه داشت، سردار (شهید) عبدالله مسگر بود. تنها تصویری که ابراهیم با لباس سپاه انداخته و در روی جلد کتاب دیده میشود، مربوط به پیراهن این سردار است. ابراهیم لباس این شهید را برای تبرک پوشید و با آن عکس گرفت.
یک روز در محل کار بودم. ابراهیم تماس گرفت و گفت: «امیر، امشب مراسم شهید عبدالله مسگر برگزار میشه، شما تشریف مییاری؟» گفتم: انشاءالله مییام. گفت: «در ضمن بعد مراسم باهات کار دارم.» بعد از مراسم ابراهیم مرا صدا زد و آمدم توی کوچه، یکی دو نفر از بچههای محل و همکاران فرهنگی ابراهیم داخل کوچه بودند.
ابراهیم مرا به آنها معرفی کرد و گفت: «برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده، اینها بخاطر جو بدی که در مدرسه در مورد شخص آیتالله بهشتی وجود دارد سوالاتی دارند. من گفتم شما که اطلاعات بیشتری داری در این موضوع صحبت کنی.» مشغول صحبت شدم و تا ساعتها برای آنها دلیل و مدرک ارائه کردم تا شبهات آنها برطرف شد.
وقتی میخواستم به خانه بروم خوشحال بودم. از اینکه توانستهام مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی را حل کنم، اما ابراهیم بیشتر از من خوشحال بود. او همینطور از من تشکر میکرد. میگفت: «نمیدانی چه کمک بزرگی کردی. من هرچقدر برای اینها حرف میزدم، چون همکار بودم اثر کمتری داشت، اما شما از جایگاه دیگری با اینها صحبت کردی و دلایل خوبی آوردی.»
روز بعد ابراهیم به من گفت: «امیر فرصت داری با هم تا خیابان ناصرخسرو برویم؟» گفتم: باشه، بریم.
سوار موتور من شد و رفتیم و جلوی یکی از مغازهها در ناصرخسرو ایستادم. ابراهیم وارد مغازه شد و با اخلاق خوب همیشگی خودش، شروع به صحبت با صاحب مغازه کرد. من بیرون مغازه ایستاده بودم. اما میدیدم که ابراهیم با ادب صحبت میکند. بعد، ابراهیم با مشایعت صاحب مغازه بیرون آمد. آنها خداحافظی کردند و ابراهیم خوشحال سوار موتور شد. در طی مسیر پرسیدم: راستی اینجا چکار داشتی؟ گفت: «یه بنده خدا دیروز اومده بود توی محل و میگفت: من شاگرد یه مغازه تو ناصرخسرو بودم. صاحبکار من، حق و حقوق من رو نمیده و من رو اخراج کرده. من هم آدرس مغازه را گرفتم و گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم. انشاءالله که مشکل شما حل میشه.» گفتم: ابرام جون، تو هم بیکاریها، ول کن بابا ... ابراهیم ادامه داد: «آدم هر کاری از دستش برمییاد باید برای بندگان خدا انجام بده. من الان با همین صاحبکارش صحبت کردم. سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم. الحمدالله خدا کمک کرد و مشکل این آقا حل شد.»
و امام کاظم (ع) چه زیبا فرمودند: همانا مُهر قبول اعمال شما، براوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود.