ماجرای نجات یک رزمنده در نزدیکی سنگر عراقی‌ها توسط ابراهیم هادی

3:30 - 10 خرداد 1397
کد خبر: ۴۲۲۲۲۲
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
خون زیادی از پای من رفته بود، بی‌حس شده بودم، عراقی‌ها اما مطمئن بودند که زنده نیستیم. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می‌گفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی. هوا تاریک شده بود. جوانی خوش‌سیما و نورانی بالای سرم آمد.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *