حکایت "کودکان افغانستان"، فرار از جنگ تا پرسهزدن در میان زبالهها
به گزارش سرویس بین الملل ، در کنار یک جاده شلوغ اما خاکآلود و تاریک در هوای نهچندان گرم در میان زبالههای شدیداً متعفن و آزاردهنده سرگرم جستجو است.
ساعت حدود هشت شب است، چراغ کمنوری به دهان دارد و در روشنایی آن هر کیسه زباله را بههم میزند تا شاید لقمه نانی از میان آن پیدا کند.
دستکشهای پلاستیکی آبیرنگ بهدست و چکمههای کوتاهی به پا دارد. هرچند لحظهای چراغ قوه را با دستکشهایی که شدیداً آلوده به زباله شده است، به دست میگیرد و آب دور دهانش را جمع میکند و دوباره به جستجو میپردازد.
به آدمها و اتومبیلهایی که از کنارش میگذرند، هیچ توجهی نمیکند و تمام توجه خود را به زبالههایی که هرنوع کثافات در آن به چشم میخورد متمرکز ساخته و انبار کلانی از زبالههای انباشته شده در کنار یکی از جادههای مزدحم شهر کابل قرار دارد، زیر و رو میکند.
گرد و خاکی با عبور و مرور وسایط نقلیه و برهمخوردن کیسههای زباله بلند میشود دماغ و گلویش را آزار میدهد، اما کمتر به آن توجه میکند و تنها با دور ریختن آب دهانش بعد از هرچند لحظه، برای مقابله گرد و خاک اکتفا میکند.
محمدعارف شانزده سال دارد، اما جثهاش به مراتب کوچکتر از سن و سالش نشان میدهد. هرچند او پالتویی بزرگتر از اندامش بر تن کرده، اما با آن هم نمیتوان مدعی شد که شانزده ساله است.
محمدعارف ساکن اصلی شهرستان علیآباد ولایت قندوز است. او در یک خانواده دوازده نفری زندگی میکند و پدرش هم در یکی از مساجد ولایت قندوز امام جماعت است.
زمانی که شهر قندوز در اوایل ماه میزان سال ۱۳۹۴ همزمان با یک سالگی حکومت وحدت ملی به دست گروه طالبان سقوط کرد و همچنین جنگهای مسلحانه در این ولایت گسترش یافت، پدر محمدعارف مجبور شد تا دو پسرش را برای نجات جانشان از شهرستان علیآباد خارج کرده به کابل بفرستد.
شاید پدر محمدعارف میدانست که پسرانش در کابل با مشکلات زیادی مواجه شوند اما احتمالاً خاطرش جمع بوده که حداقل در میان خشونتهای مسلحانه نیروهای امنیتی و طالبان جان نخواهند داد.
جنگجویان طالبان، با گذشت نزدیک به پانزده سال از سقوط حاکمیتشان در افغانستان، در ماه میزان سال ۱۳۹۴ با سقوطدادن شهر قندوز و در اختیار گرفتن کنترل این شهر، نزدیک به بیستهزار خانواده را از این ولایت آواره ساختند.
محمدعارف با برادر بزرگتر از خود نیز در میان هزاران خانواده زادگاه اصلی خود را ترک کرده و به کابل مهاجرت کرد. او کلاس ششم مدرسه بود اما ادامه جنگ و درگیری باعث شد تا او از دیار و خانوادهاش دور شود و فکر رفتن به مدرسه و درسخواندن را هم از سرش بیرون کند.
محمدعارف حالا برای اینکه بتواند زندگی روزمره خود را بگذراند و همچنین به اعضای خانوادهاش در قندوز کمک شود، از صبح تا دیروقت بدون رفع خستگی در میان انبارهای زباله در کنار جادههای شلوغ و خاکآلود شهر کابل برای یافتن لقمه نانی پرسه میزند.
محمدعارف از شرایط زندگی خود در کابل و خانوادهاش در قندوز شکایت دارد و میگوید که او و برادرش در این شهر بیگانه هستند و هیچ دوست و آشنایی ندارند تا بتوانند از طریق همکاری آنان کاری بهجز از گشتن و جستجوکردن در میان زبالهها پیدا کنند.
محمدعارف در میان زبالهها بیشتر در جستجوی پلاستیک، قوطیهای آهنی و آلمینیومی نوشیدنیها و برخی از زبالههای دور ریخته شده دیگر که از آن در کارخانههای تولیدی استفاده میشود، است.
محمدعارف از زمانی که از ولایت قندوز به کابل آمده تاکنون مشغول جستجو در میان زبالهها بوده است. او اکنون تجربه خوبی از چگونگی کارش کسب کرده و حتی میداند که تغییر فصلهای سال نیز بر میزان درآمدش تاثیر دارد.
در فصلهای تابستان بهدلیل شدت گرما، میزان زنندگی بوی متعفن انبارهای زباله در کنار جادههای شهر کابل برای هر شهروند دیگر غیر قابل تحمل است، اما این فصل و گرما برای محمدعارف تأثیرات مثبتی در قبال دارد.
محمدعارف میگوید که در فصل گرما انبار زبالهها در کنار جادههای شهر بیشتر میشود و افزایش این انبارها شانس بیشتری برای یافتن زبالههای مورد استفاده به دست میدهد.
او گفت: «در تابستان خوب بود روزانه چهارصد تا پانصد کار میشد، اما حالا هوا سردتر شده و چیزی نیست روزانه یکصد و پنجاه تا دویست افغانی کار میشود.»
محمدعارف با استفاده از یک کیسه پلاستیکی بزرگی که در موتور خود جاسازی کرده است، زبالههای مورد نظر خود را به مغازهای در منطقه سهراهی علاءالدین منتقل کرده و در آنجا ذخیره میکند.
8 صبح نوشت: او پس از هرچند مدتی زبالههای جمعآوریشده را به فروش میرساند. محمدعارف گفت: «در قندوز به مدرسه میرفتم، اما مدرسه بسته شده و جنگ شد، صدای شلیک تیر بود و هیچ کاری نمیشد کرد و مجبور شدیم که به اینجا بیاییم. پدرم گفت که اگر در اینجا (ولسوالی علیآباد) باشید، خدای نخواسته کشته میشوید، بروید.»
/