گدایان پل سرخ "افغانستان"
حمید فیدل نوشت: ساعت 9 شب اگر خدای نکرده هوس کنیم و کنار کراچی که کنار خیابان همیشه انتظار مشتری را دارد، بایستیم و بخواهیم میوه بخریم کسی حتماً از گوشهای عاجزانه به تو نگاه میکند و انتظار دارد چیزی به او بدهی که معمولاً به کمتر از 10 افغانی هم قانع نمیشود.
خبرگزاری میزان -
به گزارش سرویس بین الملل فقر، بیکاری و نبود امنیت در افغانستان باعث شده که شمار کثیری از مردم این کشور رو به تکدیگری آورند.
حمید فیدل فعال شبکههای اجتماعی نوشت: پل سرخ پر از گدا است. به هر طرف پل سرخ که بچرخیم کسی حتما دستش دراز است.
تا دیر وقتهای شب هستند. ساعت 9 شب اگر خدا نکرده هوس کنیم و کنار کراچی که کنار خیابان همیشه انتظار مشتری را دارد، بایستیم و بخواهیم میوه بخریم کسی حتما از گوشهای عاجزانه به تو نگاه میکند و انتظار دارد چیزی به او بدهی که معمولاً به کمتر از 10 افغانی هم قناعت نمیکند.
از آنجایی که همیشه در تقلای بیشتر به دست آوردن پول هستند، همیشه هم متحرکاند. گاهی ممکن است بایکی از آنان دو بار در روز روبرو شویم و شاید هم چند بار.
در این گروه گداهایی که دور و بر پل سرخ می چرخند زنان سهم بیشتری دارند. آنان با برقعهای چیندار آبی و از پس آن پنجرۀ مشبک که روی صورتشان قرار دارد؛ معلوم نیست چه تفسیری از پل سرخ دارند.
گاهی آدم شک میکند که چه چیزی در پل سرخ واقعی است و چه چیز دیگری غیرواقعی.
آنچه واقعی است را چگونه از ناواقعی جدا کنیم و اصلاً با واقعیت گدایی چگونه در پل سرخ برخورد کنیم. بالاخره تکلیفی که شهروندان عادی دارند چیست و دست آخر اینکه با وجدان مان چگونه کنار بیاییم؟
مسئله این است که کمک کردن به دیگران جزء ذاتی رفتار آدمی است. ما همیشه و در بدترین شرایط خصیصه کمک کردنمان را بیرون میدهیم.
از این جهت اصل اینکه هرکسی به یک شکلی به دیگران کمک میکند را در مورد تمام افراد قبلا فرض شده میگیریم و می آییم از خودمان می پرسیم چقدر حوصله داریم و تا کی میتوانیم این میزان بالایی از گداها را تحمل کنیم.
ما بعنوان شهروندان عادی چه رفتاری از خودمان در برابر گداها میتوانیم نشان دهیم؟ و دست آخر اینکه در برابر بسیاری از مسایل کشورمان همین سوال را بپرسیم مثلاً در مورد انسانهایی که زیر پل سوخته هستند، ما باید از خود مان بپرسیم با آنان چگونه برخورد کنیم؟
گدایی شکلی از زندگی نیست که از روی هوس انتخاب شده باشد بلکه اجباری است که هرلحظه و با هر دست دراز کردن پیش هر کس و ناکسی حقارت شخصیتی ایجاد میکند و زخم روحی میزند تا شاید بتوانیم بپذیریم که کرامت انسانی را عادلانه توزیع نکردهاند و قرار هم نیست کسی کرامت توزیع کند یا شاید بهتر باشد اینگونه مطرح شود که جامعه واقعیت پیچیدۀ است که کسی به درستی تضمین نمیتواند که چه چیزی درون این واقعیت اتفاق می افتد و چه کسی در مرکز این اتفاق ها است.
جامعه واقعیت هوشمند نیست، واقعیت کور است. باید ویژگی خود تنظیمی را برای جامعه انکار کنیم. کسانی که پشت سر جامعه جا میمانند در همان فضای بیپناهی رها میشوند که تاکنون هیچ قانونی در مورد آن سخن درست نگفته است.
فیدل با انتشار این مطلب در صفحه فیسبوک خود نوشت: پشت سر جامعه زندان بیپناهی است. گداهای پل سرخ در همین زندان رهایند، زندانی که پشت سر جامعه است و جامعه میداند آن زندان همانجا است، تاریک و سرد.
پس بنا بر این پل سرخ چندان مکانی جالبی هم در شهر کابل نیست، هرچند ممکن است کسانی چیزفهمِ جیب خالی و سرگردان در آن فراوان رفت و آمد کند. پل سرخ از منظری دردآور است، وقیح و غیرقابل تحمل.
/
حمید فیدل فعال شبکههای اجتماعی نوشت: پل سرخ پر از گدا است. به هر طرف پل سرخ که بچرخیم کسی حتما دستش دراز است.
تا دیر وقتهای شب هستند. ساعت 9 شب اگر خدا نکرده هوس کنیم و کنار کراچی که کنار خیابان همیشه انتظار مشتری را دارد، بایستیم و بخواهیم میوه بخریم کسی حتما از گوشهای عاجزانه به تو نگاه میکند و انتظار دارد چیزی به او بدهی که معمولاً به کمتر از 10 افغانی هم قناعت نمیکند.
از آنجایی که همیشه در تقلای بیشتر به دست آوردن پول هستند، همیشه هم متحرکاند. گاهی ممکن است بایکی از آنان دو بار در روز روبرو شویم و شاید هم چند بار.
در این گروه گداهایی که دور و بر پل سرخ می چرخند زنان سهم بیشتری دارند. آنان با برقعهای چیندار آبی و از پس آن پنجرۀ مشبک که روی صورتشان قرار دارد؛ معلوم نیست چه تفسیری از پل سرخ دارند.
گاهی آدم شک میکند که چه چیزی در پل سرخ واقعی است و چه چیز دیگری غیرواقعی.
آنچه واقعی است را چگونه از ناواقعی جدا کنیم و اصلاً با واقعیت گدایی چگونه در پل سرخ برخورد کنیم. بالاخره تکلیفی که شهروندان عادی دارند چیست و دست آخر اینکه با وجدان مان چگونه کنار بیاییم؟
مسئله این است که کمک کردن به دیگران جزء ذاتی رفتار آدمی است. ما همیشه و در بدترین شرایط خصیصه کمک کردنمان را بیرون میدهیم.
از این جهت اصل اینکه هرکسی به یک شکلی به دیگران کمک میکند را در مورد تمام افراد قبلا فرض شده میگیریم و می آییم از خودمان می پرسیم چقدر حوصله داریم و تا کی میتوانیم این میزان بالایی از گداها را تحمل کنیم.
ما بعنوان شهروندان عادی چه رفتاری از خودمان در برابر گداها میتوانیم نشان دهیم؟ و دست آخر اینکه در برابر بسیاری از مسایل کشورمان همین سوال را بپرسیم مثلاً در مورد انسانهایی که زیر پل سوخته هستند، ما باید از خود مان بپرسیم با آنان چگونه برخورد کنیم؟
گدایی شکلی از زندگی نیست که از روی هوس انتخاب شده باشد بلکه اجباری است که هرلحظه و با هر دست دراز کردن پیش هر کس و ناکسی حقارت شخصیتی ایجاد میکند و زخم روحی میزند تا شاید بتوانیم بپذیریم که کرامت انسانی را عادلانه توزیع نکردهاند و قرار هم نیست کسی کرامت توزیع کند یا شاید بهتر باشد اینگونه مطرح شود که جامعه واقعیت پیچیدۀ است که کسی به درستی تضمین نمیتواند که چه چیزی درون این واقعیت اتفاق می افتد و چه کسی در مرکز این اتفاق ها است.
جامعه واقعیت هوشمند نیست، واقعیت کور است. باید ویژگی خود تنظیمی را برای جامعه انکار کنیم. کسانی که پشت سر جامعه جا میمانند در همان فضای بیپناهی رها میشوند که تاکنون هیچ قانونی در مورد آن سخن درست نگفته است.
فیدل با انتشار این مطلب در صفحه فیسبوک خود نوشت: پشت سر جامعه زندان بیپناهی است. گداهای پل سرخ در همین زندان رهایند، زندانی که پشت سر جامعه است و جامعه میداند آن زندان همانجا است، تاریک و سرد.
پس بنا بر این پل سرخ چندان مکانی جالبی هم در شهر کابل نیست، هرچند ممکن است کسانی چیزفهمِ جیب خالی و سرگردان در آن فراوان رفت و آمد کند. پل سرخ از منظری دردآور است، وقیح و غیرقابل تحمل.
/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *