سِرو مشروب در سفارتخانه شاهنشاهی ایران در ایتالیا/وقتی گفتم "من سفیر جدید ایران هستم" منتظر هر بَلایی بودم
محمد حسن قدیری ابیانه سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در مکزیک و استرالیا، خاطرات ناب و بکری را در خصوص روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی بیان کرد.
خبرگزاری میزان -
-گروه سیاسی: محمد حسن قدیری ابیانه کارشناس عالی امور استراتژیک و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در مکزیک و استرالیا، از جمله شخصیت هایی است که با توجه به وضعیت و شرایطش در سی و هشت سال پیش، خاطرات ناب و بکری را در خصوص روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی دارد.
قدیری ابیانه در گفتوگو با خبرنگار گروه سیاسی ، در خصوص دیدارهایش با امام خمینی (ره) در نوفل لوشاتو، چگونگی به دست گرفتن سفارت ایران در رُم بعد از پیروزی انقلاب و همچنین برخی از فسادهای رایج کارمندان سفارت ایران در ایتالیا در زمان حکومت شاهنشاهی، خاطراتی را بیان کرد؛ این خاطرات را در ادامه می خوانیم:
در سال 1352 هجری شمسی من دانشجوی معماری در فلورانس ایتالیا بودم و در 20 سالگی انجمن اسلامی دانشجویان را برای اولین بار در ایتالیا تاسیس کردم و مسئولیت آن را بر عهده گرفتم؛ با سفر حضرت امام (ره) به نوفل لوشاتو من 2 بار به آنجا و به دیدار ایشان رفتم؛ بار اول برای سه روز و بار دوم به مدت یک ماه؛ اما در نهایت تصمیم گرفتم به ایتالیا بازگردم و مبارزات را در آنجا ادامه بدهم؛ تصمیم بسیار سختی بود، چون دلم می خواست نوفل لوشاتو بمانم اما از طرفی هم احساس می کردم برای ساماندهی مبارزات باید به ایتالیا برگردم؛ بالاخره تکلیف را بر خواسته ی دلم ترجیح دادم و به ایتالیا بازگشتم و شبانه روز فعالیت کردم.
در حالیکه محل تحصیل من فلورانس بود اما پس از بازگشت از نوفل لوشاتو به شهر "رم" پایتخت ایتالیا رفتم؛ به خاطر دارم آنقدر فعالیت می کردم که حتی در یک مرتبه سه شبانه روز نخوابیدم.
هنگامی که حضرت امام (ره) در روز 12 فروردین به ایران تشریف بردند، درست است که شاه فرار کرده بود اما همچنان دولت و ارتش و ساواک و 60 هزار مستشار نظامی آمریکایی در کشور بود؛ به خودم می گفتم اگر خدای نکرده اتفاقی برای امام (ره) و انقلاب اسلامی بیفتد من هرگز خودم را نخواهم بخشید؛ تا اینکه حضرت امام (ره) مهندس بازرگان را منصوب کردند و به این ترتیب دولت قبلی همان مشروعیت نداشته ی خودش را هم از دست داد.
خیلی فکر کردم که الان من برای انقلاب باید چه کار کنم؛ در نهایت تصمیم گرفتم به سفارت ایران در ایتالیا مراجعه کنم؛ این اقدام بدون هماهنگی با کسی و براساس تصمیم خودم بود؛ فقط به یکی از دوستانم زنگ زدم و به او گفتم که بدان من تصمیم دارم به سفارت بروم و اگر برنگشتم بدان آنجا هستم؛ به سفارت ایران در ایتالیا مراجعه کردم، زنگ زدم، دربان ایتالیایی آمد؛ آن دربان ایتالیایی تنها می توانست موضوع را منتقل کند و اجازه تصمیم گیری و پاسخگویی نداشت؛ از پشت میله ها به آن دربان گفتم که می خواهم با آقای سفیر صحبت کنم؛ گفت وقت ملاقات دارید؟ گفتم خیر؛ رفت و بعد از چند دقیقه آمد و گفت شما که هستید و با آقای سفیر چه کار دارید؛ گفتم من نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی هستم و آمدم سفارت را تحویل بگیرم؛ تعجب کرد؛ نگاهی به دور و اطراف من انداخت و کسی را ندید؛ خودم را بر هر اتفاقی آماده کرده بودم؛ چون می دانستم که ساواک در ساختمان سفارت مستقر است و ممکن است هر بلایی سر من بیاید؛ آن دربان به داخل سفارت رفت و برگشت و گفت که آقای سفیر نیست؛ گفتم به نفر دوم سفارت اطلاع بده؛ رفت و برگشت و گفت که نفر دوم هم نیست؛ گفتم به نفر سوم و هر کسی که هست اطلاع بده که نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی آمده؛ دربان رو به من کرد و گفت "هیچکس در داخل سفارت نیست"؛ در حالیکه می دانستم در سفارت افرادی هستند، گفتم بسیار خُب، وقتیکه مسئولان سفارت برگشتند از طرف من بگویید که من به عنوان نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی آمده ام، سفارت را آماده کنند تا بیایم و سفارت را تحویل بگیرم؛ با این صحبتهای خودم سعی کردم یک جنگ روانی به راه بیندازم.
به آن سمت خیابان رفتم تا به ایستگاه اتوبوس برسم و از محل سفارت دور شوم که یکباره دیدم یک ماشین پلیس از سمت دیگری از خیابان پیچید و جلوی من ایستاد؛ گفت "شما جلوی سفارت بودی" گفتم«بله»، گفت "کارتان چه بود و با چه کسی کار داشتید"، گفتم «من قدیری هستم نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی ایران و آمدم سفارت را تحویل بگیریم».
پلیس که تعجب کرده بود، کارت شناسایی از من خواست؛ کارت دانشجویی همراهم بود و به او دادم؛ حدود نیم ساعتی طول کشید تا استعلامات مربوط را درباره کارت دانشجویی من بگیرد؛ متوجه شد که من یک دانشجو هستم و چون سروصدایی هم نکرده بودم کاری با من نداشت؛ من هم سعی کردم از فرصت استفاده کنم و شاه را با "موسولینی" مقایسه کنم و به نفع انقلاب تبلیغ کنم؛ بعد از نیم ساعت آن پلیس گفت می توانی بری.
بعدها فهمیدم با همان زنگ اول من به درب سفارت، سفیر گذاشت رفت و دیگر برنگشت؛ فردای آن روز که به سفارت مراجعه کرده بودم، ظاهرا «مامور رمز سفارت» به محل استقرار دانشجویان مراجعه کرده و گفته بود که من هم می خواهم به انقلاب بپیوندم؛ دانشجویان چپی او را «هو» کردند و بر خورد زشتی با او داشتند؛ شب همان روز، دوستم این ماجرا را برای من تعریف کرد؛ گفتم "اگر آن کارمند را دوباره دیدی حتما با او قرار بگذار و بگو که قدیری نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی می خواهد او را ببیند و از کارتان استقبال کرده".
غروب یک روز در یک قهوه خانه دقیقا روبروی سفارت آمریکا، آن «مامور رمز سفارت» به همراه یک نفر دیگر سر قرار با ما آمد؛ آن فرد دیگر هم «مامور رمز سفارت» بود؛ "مامور رمز" کسانی هستند که پیام ها را به صورت رمز تبدیل می کنند و برخی پیام ها را به صورت رمز دریافت می کنند و در اختیار می گذارند؛ از آنها استقبال کردم و آفرین گفتم به کاری که می خواهند انجام بدهند؛ اطلاعاتی هم راجع به سفارت از آنها گرفتم و شماره تلفن شان را هم به من دادند و قرار شد که عنداللزوم با آنها تماس بگیرم.
مبارزات ما در ایتالیا به موازات مبارزات در تهران ادامه داشت تا اینکه 22 بمهن فرار رسید؛ قرار گذاشته بودیم که در روز 22 بهمن نشستی در قالب نشست انجمن اسلامی برگزار کنیم؛ می خواستیم تاریخی معین کنیم تا همه بچه های انجمن اسلامی از همه شهرهای ایتالیا در یک روز و یک مکان جمع شوند تا حمله کنیم و سفارت ایران در ایتالیا را آزاد کنیم؛ داشتم به سمت انجمن می رفتم که یکدفعه دیدم یک ایرانی داد می زند «رادیو آزاد شد... رادیو آزاد شد»؛ من در اتوبوس بودم و فریادهای آن ایرانی را می شنیدم؛ فورا از اتوبوس پیاده شدم و به سمت آن ایرانی رفتم و ماجرا را جویا شدم؛ گفت «5 دقیقه پیش رادیوی ایران را گوش می کردم و شنیدم که گفت اینجا رادیوی انقلاب اسلامی است»؛ گفتم دیگر چه گفت، گفت «رادیو اعلام کرد که ارتش رادیو و تلویزیون را محاصره کرده و می خواهد آن را پس بگیرد» تا این را شنیدم راه افتادم سمت سفارت؛ غروب شده بود و سفارت تعطیل بود؛ در حالیکه باران نم نم هم می بارید در زدم و این بار سرایدار ایرانی سفارت پشت درب دوم آمد؛ گفت بفرمائید، گفتم در را باز کن؛ پرسید شما؟ گفتم من رئیس جدید سفارت و نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی هستم؛ گفت « من سرایدارم، نمی توانم در را باز کنم»؛ گفتم الان رئیس نمایندگی منم و باید در را باز کنی؛ گفت « من اجازه ندارم» گفتم «رادیو را گوش کردی؟ آن نظام دیگر نیست» باز هم گفت « من سرایدارم، حق ندارم در را باز کنم»؛ گفتم«خوب گوش کن که چه حرفی به تو می زنم؛ یا این در را باز می کنی و من این کار تو را به حساب همکاری با انقلاب اسلامی قلمداد می کنم و به کارت ادامه می دهی یا در را باز نمی کنی و فردا از اینجا اخراج خواهی شد»؛ کمی فکر کرد، بعد در را باز کرد و ما سفارت را گرفتیم.
سرایدار به کاردار سفارتخانه «پرویز زاهدی» پسر عمومی اردشیر زاهدی زنگ زد و گفت که جناب آقای قدیری رئیس جدید نمایندگی دولت موقت انقلاب اسلامی می خواهند با شما صحبت کنند؛ "الو" را گفتم، چاکرم و دستبوسم زاهدی را شنیدم؛ بعد از آن تلفن، من هم نماز مغرب و عشایم را در همان سفارتخانه خواندم.
فردای آن روز برنامه ریزی کردیم، کارمندان سفارت را به سالن کنفرانس سفارتخانه در زیرزمین بردیم، متنی را نوشتیم که حمایت از انقلاب اسلامی و امام (ره) و بازرگان بود و همه آن را امضا کردند؛ یکی از خبرنگاران خبرگزاری پارس (ایرنای فعلی) که آن زمان در ایتالیا بود این خبر را مخابره کرد و آن زمان در روزنامه های تهران به تاریخ 23 بهمن این خبر منتشر شد.
شب 23 بهمن هم یکی از دوستان ما عکسی از امام (ره) با مشت های گره کرده را بر روی یک پارچه نقاشی کرد و آن را به درب سفارت چسباندم؛ روی کاغذ هم نوشتم «سفارت جمهوری اسلامی ایران در رم» و آن را رو تابلوی «سفارت شاهنشاهی» چسباندم؛ حدود 10 روزی به این شکل سفارت را در رم اداره کردیم تا اینکه یک تلکس از تهران و از سمت وزارت خارجه به ما رسید؛ آن زمان آقای سنجابی وزیر خارجه بود و پیام داده بود که سفارتخانه را تحویل همان قبلی ها بدهید؛ ما تعجب کردیم؛ جمع تصمیم گرفت که به تلکسی که از ایران آمده عمل کنیم و سفارت را تحویل بدهیم و من هم اوایل اسفند 57 بعد از 5 سال تصمیم گرفتم به ایران بیایم؛ هنوز در خیابان ها سنگربندی بود؛ به وزارت خارجه رفتیم و می خواستیم بگوییم که این چه دستوری است که شما داده اید؛ در وزارت خارجه موفق شدیم با معاون مالی و اداری وزارت خارجه وقت ملاقات بگیریم، به همراه یکی از دوستان موضوع را برای او شرح دادیم؛ آن معاون گفت در هر صورت باید به دستور داده شده عمل شود؛ گفتم «آقا در آن سفارتخانه مشروب سرو می کنند»؛ (در آن زمان در ایتالیا برای خرید مشروبات الکلی، مالیات های سنگینی گرفته می شد اما دیپلماتها از پرداخت این مالیات معاف شده بودند؛ لذا یکی از منابع درآمدی کارکنان سفارت ایران در ایتالیا این بود که سفارش مشروب می دادند، علاوه بر مصرف شخصی خودشان، مابقی را به قیمت بالایی می فروختند که پول فروش این مشروبات شاید از دستمزد آنها هم بیشتر می شد) آن معاون وزارت خارجه برگشت و به ما گفت "این جزو ملزومات دیپلماسی است"؛ من و شخصی که با او به وزارت خارجه رفته بودیم با شنیدن این حرف، با حالت متعجب به همدیگر نگاه کردیم و با خودمان گفتیم «ببین پیش چه کسی آمده ایم»؛ تشکر کردیم و از وزارت خارجه بیرون آمدیم و رفتیم جاهای مختلفی این قضایا را گزارش کردیم.
بعد از دیدار با خانواده دوباره به ایتالیا بازگشتیم و بعد از انجام کارهای درسی ام، دوباره در تابستان به ایران آمدم. این بار آقای کمال خرازی معاون سیاسی وزارت خارجه بود؛ رفتم پیش آقای خرازی؛ با او در زمان دانشجویی در انگلیس آشنا شده بودم، به ایشان گزارش ماجراهای مربوط به سفارتخانه را دادم؛ به من گفت «خودت به ایتالیا برو» گفتم «آنجا چه کار کنم» گفت «خودت چه کاری دوست داری؟» گفتم «حوصله کار اقتصادی و تشریفاتی ندارم» گفت «حکمت را رایزن مطبوعاتی می زنیم؛ فقط زود برو»؛ وقتی از دفتر آقای کمال خرازی بیرون آمدم نمی دانستم رایزن مطبوعاتی یعنی چه؛ این را از مسئول دفتر آقای خرازی پرسیدم و او به من توضیحات لازم را داد؛ خیلی زود و ظرف 3 تا 4 هفته کارهای مربوط به پاسپورت ما انجام شد؛ ما مراسم عقد و عروسی در پیش داشتیم و مجبور شدیم به خاطر این حکم سریع و جمع و جور تنها یک مراسم عقد بگیریم؛ من به ایتالیا رفتم و رایزن مطبوعاتی شدم.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *