حکایت خوابیدن شهید مدافع حرم در کوچه و خوردن نان خشک
من وقتی وارد نجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را میشناختم کمی زندگی برای من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامهی حضور من را در نجف هماهنگ کند. روز اول پای درس اساتید رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بیرون.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *