صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

من دیگه آزاد شدم

۲۴ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۳:۳۰:۰۲
کد خبر: ۴۵۱۶۷۳
دسته بندی‌: سیاست ، دفاعی و مقاومت
به او گفتم: برادر احمد، خدا رو شکر به سلامتی دیگه می‌تونیم ببینیمت. خندید و گفت «من دیگه آزاد شدم».

به گزارش گروه سیاسی ، جاویدالاثر «احمد متوسلیان» فرمانده دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) از جمله چهره‌های شاخص جمهوری اسلامی ایران است که هنوز هم با گذشت ۳۶ سال از مفقود شدن وی در لبنان، بسیاری هنوز چشم‌انتظار بازگشت وی به میهن هستند. بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «می‌خواهم با تو باشم» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

من دیگه آزاد شدم

حاج احمد و همراهانش دیگر برنگشتند. هیچ کس از احوال آن‌ها اطلاع دقیقی ندارد. بعضی می‌گویند، شهید شده‌اند و بعضی دیگر می‌گویند آن‌ها هنوز در اسارت اسرائیلی‌ها به سر می‌برند.

اما قدر مسلم اینکه حاج احمد کسی نبوده که تن به اسیری بدهد. کسی که می‌گوید ما باید صهیونیست را به زنجیر بکشیم و در بازار بچرخانیم، نمی‌تواند لباس اسیری به تن کند. چه بسا اینکه نقل شده حاج احمد در همان لحظات اولیه درگیری از ناحیه‌ی کتف تیر می‌خورد و. به هر حال خبر موثقی از آن ۴ نفر در دست نیست. در این میان نیز نقل قول‌های متفاوتی بیان می‌شود.

یکی از همرزمان حاج احمد که مایل نبود نامش ذکر شود، خوابی از حاج احمد دیده که این خواب را به عنوان حسن ختام کتاب می‌آوریم: «فضایی را خواب دیدم که هر چه تعبیر در ارتباط با جنات قابل بیان باشد، در آنجا بود. درخت‌های قوی، ولی کوتاه؛ شاخه‌هایی ضخیم و نهر‌هایی روان. در این میان حاج احمد را دیدم که زیر سایه یکی از درخت‌ها لم داده و پایش را روی پای دیگرش انداخته بود. او لباس فرم سپاه را به تن داشت و زیر پایش مخملی از چمن بود و نهر‌های آب هم مثل رگ‌های بدن از همه طرف جاری بود.

جلو رفتم، با او روبوسی کردم و گفتم: برادر احمد، کجایی؟ خبری از شما نیست. همه نگرانیم. گفت: «دیگه تموم شد». گفتم: آزاد شدی؟ گفت: «آزاد شدم». گفتم: خب به سلامتی کی میای پیش ما؟ گفت: «من دیگه آزاد شدم». هِی من می‌پرسیدم کی میای، او هم مکرر می‌گفت: آزاد شدم. به او گفتم: برادر احمد، خدا رو شکر به سلامتی دیگه می‌تونیم ببینیمت. خندید و گفت: «من دیگه آزاد شدم».

از فردای روزی که این خواب را دیدم دیگر دنبال زنده و اسیر بودن حاج احمد نبودم و نیستم، زیرا اطمینان دارم که حاج احمد شهید شده است.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *