ابو وصال
به شدت ضجّه میزد و گریه میکرد، ناگهان به دلم افتاد که او شهید میشود.
کد خبر: ۵۱۷۸۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
حضورش را همیشه احساس میکنم. بعد از شهادت، رغبتی نبود شیشههای عطر و ادکلن او را از کمد بیرون بیاورم، ولی هر بار که وارد خانه میشوم، عطرش را استشمام میکنم.
کد خبر: ۵۱۶۸۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۷
شام سوم شهادتش به خوابم آمد. تا آن لحظه هنوز کسی خوابش را ندیده بود.
کد خبر: ۵۱۶۸۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۶
همراه با کاروان پیاده اربعین به نیابت از او زائر کربلا شدیم و به پیاده روی اربعین رفتیم.
کد خبر: ۵۱۶۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۵
به برکت خون این چهار شهید، شهر آزاد شد و با فتح قسمتهای زیادی از آن منطقه، با روشن کردن موتور برق، اولین اذان بعد از آزادی از بلندگوی مسجد شهر پخش شد.
کد خبر: ۵۱۶۷۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۲
دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شدهاند.
کد خبر: ۵۱۵۹۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
ناگهان در تاریکی، شخصی را دیدم که به نظرم آشنا آمد. کمی خود را جابجا کردم تا ببنیم چه کسی است. محمدرضا بود.
کد خبر: ۵۱۵۹۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۰
مدتی پیگیر بود که نیت ازدواج دارد، گفتم اول کار مناسب پیدا کند، بعد در همکارانم یا اطرافیان، دخترهای خوب را انتخاب میکنیم.
کد خبر: ۵۱۵۹۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۹
موقعی که داشت می رفت، پدرش یک اسکناس صد دلاری داد. خیلی ذوق کرد، آن را بوسید و در جیبش گذاشت.
کد خبر: ۵۱۵۹۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۸
عاشق موتور بود و در سوریه هم نیرویی بود که سوار بر موتور بود و آنجا این مهارتش مفید بود.
کد خبر: ۵۱۵۲۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۶
یکی از آخرین شبهای قبل از رفتن به سوریه قرار گذاشتیم و با هم بیرون رفتم، خیلی اصرار کردم که نرود، ولی آماده رفتن بود.
کد خبر: ۵۱۴۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۵
در دورههای آموزشی که با هم داشتیم بدنش ورزیدهتر شده بود.
کد خبر: ۵۱۴۱۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۴
اگر بیت رفتی و حضرت آقا را دیدی، عوض من هم نگاهش کن؛ به جای من کیف کن؛ به جای من حسین حسین بگو و به نیابت از من گریه کن.
کد خبر: ۵۱۴۱۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۲
میگفت که خودت برو وارد جریان شو. برو مدافع شو. من تعجب کرده بودم که مدافع شدن را به عمل میدانست نه به شعار.
کد خبر: ۵۱۳۴۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹
خودش خیلی به ظاهرش میرسید و میگفت بچه مذهبی باید خوش تیپ باشد و به ظاهرش برسد
کد خبر: ۵۱۱۸۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۳
این قابلیت را داشت که بتواند در هر پستی قرار بگیرد و از عهده وظیفهاش خوب بربیاید. سربازی بود که هر فرماندهی آرزویش را داشت.
کد خبر: ۵۱۰۶۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
از سوریه تماس گرفت و گفت که میخواهد با دایی بزرگش صحبت کند. خیلی به او علاقه داشت.
کد خبر: ۵۱۰۶۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۰
یک سال قبل از اعزام به سوریه از من سوالی پرسید که دو هفته تمام با روح و روان من بازی کرد.
کد خبر: ۵۱۰۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹
مخلصانه به خادمیاش می رسید و ناله و شکایتی از سختیها نمیکرد و محبتش نسبت به دوستان از ته دل بود.
کد خبر: ۵۱۰۵۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۸
همیشه برای انجام کارها داوطلب بود. بنیه قوی و سالمی داشت که او را سرحال نگه می داشت تا وظیفه خادمیاش را به نحو مطلوبی انجام دهد.
کد خبر: ۵۱۰۲۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۷