محمدهادی ذوالفقاری
با اینکه هادی درسنین بلوغ بود، اما ندیدم به دختر و ناموس مردم نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود.
کد خبر: ۴۵۲۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۹
یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه میکرد. سیدعلی گفت: اگه دوست داری، بگذار روی سرت. او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من مییاد؟! سیدعلی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد، شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!
کد خبر: ۴۵۲۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۸
هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین سازور که در دههی محرم در محلهی ما برگزار می شد آشنا گردید. من هم از قبل با حاج حسین رفیق بودم. با پسرم در برنامههای هیئت شرکت میکردیم. پسرم با اینکه سن و سالی نداشت، اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت میکشید.
کد خبر: ۴۵۲۳۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۶