احمد متوسلیان

در جریان مرحله‌ دوم عملیات بیت‌المقدس، ترکشی به اندازه نصف کف دست و به تعبیر خود حاج احمد، ترکش نقلی به ران پایش اصابت کرد و او مجروح شد.
کد خبر: ۴۴۷۶۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۳

حاج احمد خیلی مختصر درباره‌ وضعیت عملیات توضیح داد. اما گزارشگر تلویزیون بی‌خبر از عوالم حاجی، پشت سر هم از او سوال می‌کرد.
کد خبر: ۴۴۷۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۲

حاج احمد در آن وضع خیلی حساس و در اوج درگیری، به چند نفر از بچه‌ها پرخاش کرد و سر آنها داد کشید. عکس العملی که حتی از یک فرمانده‌ گردان هم در آن وضعیت عادی است، اما تعدادی از بچه‌ها از او رنجیده بودند.
کد خبر: ۴۴۷۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۱

حاج آقا ! مگه شما دستور ندادین که هیچ کس حق نداره بدون برگه تردد کنه؟ اما هر چی به این برادر می‌گیم، قبول نمی‌کنه و با ما هم بحث می‌کنه که من فرمانده‌ گردانم و با بقیه فرق می کنم!
کد خبر: ۴۴۷۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۰

روز‌های آخر عملیات فتح المبین، سپاه شوشتر یک گردان ناقص با تعداد ۲۳۳ نفر نیرو را برای کمک به تیپ ما به دوکوهه فرستاد. هر چه سلاح‌های ما فرسوده و غیرقابل استفاده بود. این گردان که آموزش خوبی هم ندیده بودند، از لحاظ سلاح سبک، مجهز بودند.
کد خبر: ۴۴۷۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۹

برادر جان، تموم این سخت گیری‌ها به خاطر اینه که می‌خوایم توی عملیات، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم.
کد خبر: ۴۴۷۶۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۸

یکی از بچه ها گفت: اگه تونست حاج همت بخوابونه حسابه! زمزمه‌ها داشت بالا می‌گرفت که حاج احمد، در برابر چشمان از حدقه بیرون زده ما، او را روی زمین انداخت و پایش را روی شکم حاج همت گذاشت و خیلی محکم گفت «یا الله، برو !» همه حساب کار دستمان آمد.
کد خبر: ۴۴۷۶۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۷

محشر عجیبی در مریوان به پا شده بود. مردم شهر از شنیدن خبر عزیمت حاج احمد به جنوب، عمیقا ناراحت و ناراضی بودند.
کد خبر: ۴۴۷۶۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۶

در آن هوای گرم و در آن موقع از ظهر که تمامی نیروها از شدت گرما داخل سنگر و یا خواب بودند، حاج احمد کنار تانکر آب نشسته بود و با عشق، ظرف‌های ناهار بچه‌های قرارگاه را می شست.
کد خبر: ۴۴۷۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۵

برای من تو یه تیکه نون غذا بریزین، این ظرف‌ها مال مردمه. کی به شما اجازه داده برین داخل خونه‌ مردمی که درش بازه، ظرفاشونو بردارین بیارین؟
کد خبر: ۴۴۶۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۴

هر بار که بچه‌ها به عملیات می‌رفتند، حاج احمد تا یکی دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می‌پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ قرار بود بچه‌ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم.
کد خبر: ۴۴۵۸۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۳

تو امانت دست ما هستی. من نمی‌تونم اجازه بدم امانتی رو که پدر و مادرت به من سپردن و انتظار دارن زنده و سالم برگرده، وقتی که بر می‌گردی ببینن بوی سیگار می‌دی، یا سیگار توی کیف و لای انگشتاته. اونوقت می‌گن این هم شد سوغات جبهه رفتنت.
کد خبر: ۴۴۵۸۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۲

«من مطمئنم که اگه ضد‌انقلاب اینجا باشه و خبر هم داشته باشد که ما می‌آییم، به ما کمین نمی‌زنه» پرسیدیم: برای چی! گفت: «از ترس خودش، می‌دونه ولش نمی‌کنیم و آسایش رو ازش می‌گیریم».
کد خبر: ۴۴۵۸۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۱

حاج احمد خوشحال شد، قدری تأمل کرد و رفت روی خط و به عربی زُمخت و خشن گفت «نگران نباشید! خودم مشکل شما رو حل می‌کنم، فوراً یک ستون نیروی کمکی سراغتون می‌فرستم».
کد خبر: ۴۴۵۸۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۱

حتی اگه مطمئن بودین، دشمن تو کدوم نقطه موضع گرفته، باز هم جواب آتش اونو ندین. مردم روستاهای کردستان، همه پشتیبان ما هستن و ما هم هرگز روی مردم بی‌گناه آتش نمی‌ریزیم، اونها هرگز خودشونو سپر بلای این نامردا نمی‌کنن
کد خبر: ۴۴۵۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۰

نیروها یک افسر عراقی قوی هیکل را اسیر کرده بودند. همه او را دوره کرده بودند و از او می‌خواستند تا بلند بگوید: مرگ بر صدام. او هم این جمله را نمی‌گفت. به همین خاطر چند نفر او را کتک زدند.
کد خبر: ۴۴۵۴۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

چرا با من اینطوری صحبت می‌کنی؟ اصلا می‌دونی فرمانده‌ من کیه؟ فرمانده‌ی من برادر احمد، جرأت داری بیا با هم بریم پیشش تا حالتو بگیره و بفهمی که با بسیجی اینطوری صحبت نمی‌کنن. اگه جرأت داری اسمتو بگو تا شکایتتو به برادر احمد بکنم. فقط بعدش فرار کن و این طرف‌ها پیدات نشه.
کد خبر: ۴۴۴۳۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۸

آقای ناپلئون شانزه‌لیزه (بنی صدر)، با کار چرخان‌های خودش رفته، زیر ترکش کولر‌های گازی سنگر ویلایی همایونی در پایگاه وحدتی دزفول نشسته و لاف مقاومت می‌زند.
کد خبر: ۴۴۴۳۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۷

با توجه به اینکه هوای منطقه مه‌آلود بود و هلی‌کوپتر قادر نبود به بالای قله برود، برادران ما روی قله فاقد کمترین امکانات بودند. آن‌ها نه چادر داشتند و نه کیسه خواب. حتی غذایی هم به آن‌ها نمی‌رسید، با این وجود به یُمن مقاومت مظلومانه‌شان، قله تثبیت شد.
کد خبر: ۴۴۴۲۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۶

نگاهی به حاج احمد کرد و حاج احمد هم در چشمان او خیره شد. هنوز حاج احمد چشم از چشم او برنداشته بود که متوجه شدیم آن مرد کومله شلوارش را خیس کرده است.
کد خبر: ۴۴۴۲۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۵