از نهیب مادر شهید به مجری تا نشاط پدر پیر و مادران قد خمیده شهدا در پایان انتظار
بسمه تعالی
نمابری متفاوت به خبرگزاری رسید که در آن از خبرنگار و عکاس ما دعوت کرده بودند تا برای مراسم تقدیر از مخترع طرح شناسایی شهدای گمنام از طریق ژنتیک یا همانDNA شرکت کنیم. به خودم گفتم حتما در سالن برج میلاد یا در سالنی مشابه آن برگزار خواهد شد.
اما نوشته بود بیت شهیدان ابوطالبی و نکته جالب تر آن بود که نام هیچ مسئولی را به عنوان سخنران نیاورده بودند و آورده بودند با حضور خانواده ی شهدایی که فرزندشان از همین طریق شناسایی شده اند....
وارد کوچه ی شهید مرادی شدم در خیابان نامجو که بنری کوچک خود نمایی کرد « به طرف مراسم پایان انتظار... روابط عمومی بسیج»
به اواسط کوچه که رسیدم ریسه و بنر و گلدان وسط کوچه و تمثال شهیدان مجید و فرید ابوطالبی حکایت از این داشت که مراسم در این بیت برگزار میشود.
واقعیتش آنچه حیرتم را برانگیخت لحظه ای بود که وارد خانه و حیاط قدیمی و کوچک اش شدم، با تور استتار برای حیاط 40 متری سقفی زده بودند که با سربند و پلاک تزیین شده بود. روی دیوارهای حیاط هم علاوه بر تمثال شهداء، تصاویر آزمایشگاهی بود که مخترع بسیجی با همسنگران دانشمندش بر پیکر شهداء کار تحقیقاتی و پژوهشی انجام میدادند و گوشه گوشه ی حیاط نیز با جعبه ی مهمات و شمع و فانوس آذین بندی شده بود. واقعیتش با صوت مداحی« شهید گمنام» که در حیاط طنین انداز بود لحظاتی تصور کردم که اینجا حسینیه حاج همت دوکوهه هست یا شایدم حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) طلائیه...
خلاصه همان ابتدا، این آراستگی، دل مرا ربود و حال و هوای قلب و جانم را شهدایی کرد به ویژه آنکه هر لحظه از درب کوچک خانه، پدر پیری یا مادر سالخوردهای با قاب عکسی که در دست داشت و حکایت از تصویر فرزند شهیدش بود، وارد میشد و یکی از خادمان مراسم که لباس خاکی بر تن داشت نام شهید آن پدر یا مادر را میگفت و از جمع صلواتی میگرفت. آری عجب لحظات نابی بود ورود این پدران عزیز و مادران آسمانی که با قدانی خمیده یا با عصا و ویلچر، آرام آرام میآمدند و همه به احترام آنان از جای بر میخاستند.
برخلاف بسیاری از همایشهای معمول که ما رسانه ای ها روزانه میرویم و واقعیتش به تاخیرهای همایش ها هم عادت کرده ایم، این همایش ساده و بی ریا، بسیار منظم آغاز شد و راس ساعتی که وعده داده بودند- البته 3 دقیقه نیز زودتر -پایان پذیرفت.
در « پایان انتظار » که به همت نسل سوم و چهارمی های روابط عمومی بسیج برگزارشد، نسل های اول دفاع مقدس نیز به آن آذینی متفاوت بخشیدند و قبل از شروع مراسم، شاهد حضور حاج محمدرضا تویسرکانی نماینده ولی فقیه در بسیج، سردار فرجیانزاده معاون هماهنگ کننده بسیج، آقا مجتبی شاکری جانباز سرافراز و عضو شورای شهر تهران و خواهر اصلانی مسئول بسیج جامعه زنان بودیم که در کنار پدران و مادران شهیدان جلوس کرده و صمیمانه با آنها به گفتگو نشسته بودند.
دیدن چین و چروک های چهره های نورانی والدین شهیدان اگر چه برایم سخت بود و سخت تر از آن مادر شهید ابوطالبی که با ویلچر مخصوص چگونه به سختی او را آوردند؛ اما خنده های شیرین و صمیمیت و مهربانیشان تمام خستگی را از تن بیرون میکرد.
یک ساعت و نیم روی صندلی یا زمین نشستن با اینکه برای آنها خیلی سخت بود اما آنچنان از عوامل برگزاری جشن تقدیر میکردند که گویا عالمی را به آنها بخشیده اند.
مراسم که آغاز شد آقا وحید که برادر شهیدان ابوطالبی است برای عرض خیرمقدم حاضر شد و سپس برادر احمدی که مجری مراسم او را معاون روابط عمومی بسیج خواند در جایگاه به ایراد سخنرانی پرداخت.
جایگاهی که من میگویم یک اتاق کوچک 8 متری بود که مادران شهید دور تا دور آن روی صندلی نشسته بودند و سخنران هم به احترام آنان ایستاده بود. احمدی از ارتباطش با دکتر تولایی گفت و گفت: «بهانه ی تجمع امروزمان تقدیر از بزرگ مردی است که اگر چه شهدای گمنام را از گمنامی و بی نشانی درآورده و پایانی شد بر سالها انتظار مادران و پدران شهداء ... اما خود،گمنام ماند و به اصرار ما پذیرفت در این مجلس بی ریا حاضر شود و خدا را بر این حضور و صفا شکر که دانشمند جهادگر ما، علمش را در خدمت به شهیدان مصروف داشت تا ثابت کند تعهد و تخصص یک استاد بسیجی را ...»
سپس پدر بزرگوار شهید ابوطالبی و پس از او، مادر شیرین سخنِ شهید صبوری هریک دقایقی را در جمع سخنرانی کردند و محور اصلی کلام شان تقدیر و پاسداشت مجاهدت این مخترع بسیجی بود و هرکدام از شادی و خوشحالی شان پس از شناسایی پارهی تنشان گفتند.
حجت الاسلام تویسرکانی هم که برای خود، سخنوری توانا است حال وهوای جلسه را به خوبی میشناخت و با گرفتن میکروفون؛ به چند جمله ای کوتاه اکتفا کرد و دلها را روانه کربلای ارباب نمود و به بهانه ی تقرب به محرم الحرام، روضه ای نمکی خواند و عجب زیبا اشک های زلال و پاک حاضرین که تمام حیاط و خانه را پر کرده بودند، جمع مان را مصفا نمود.
من که گوشه ی حیاط ایستاده بودم حضور بانویی که سن و سالش به مادران شهدا نمیخورد توجهم را جلب کرد که خود را به مجری مراسم رساند و اعتراض کرد که « چرا این همه از پدران و مادران شهداء میگویی؟!»
و در حالی که مجری مبهوت شده بود، آن زن جوان ادامه داد « چرا هیچگاه از همسران شهدا که عمرشان را با یاد و خاطره ی همسر شهید جوانشان سپری کردند یاد نمیکنید؟!....» و آن لحظه من نیز حقیقتا شرمسار و خجل بودم که عجب نهیبی زد به ما غافلان، آن همسر شهید؟!... امان از دل سوزناک و قلبهای سوخته و جان های مظلوم همسران جوانی که نوزادان و طفلان قد و نیم قد را به تنهایی و رنج و مشقات فراوان بزرگ کردند و تمام دنیا را با همه لذاتش کنار گذاشته و معامله ای بزرگ با خدای خود نمودند. هزاران غبطه و حسرت بر مقام شامخ چنین همسرانی معظم.
ناگاه چهره ی شاعری از نسل انقلاب از انتهای جمع خود نمایی کرد که آنقدر شیفته ی مراسم بود که گویا فراموش کرده بود قرار است شعر خوانی کند و جلو نمی آمد تا آنکه مجری او را صدا زد و شاعر دفاع مقدس با همان آراستگی همیشگی حاضر شد و ابتدا به درخواست مجری، ترانه ی جاودان و سروده ی زیبای خود را تقدیم حضّار نمود تا بار دیگر شاهد اشک ای آسمانی جمع باشیم « یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ... » او می خواند و همه می گریستند و البته او نیز می گریست و باز هم این پدران و مادران و همسران و برادران و خواهران و همرزمان شهدا بودند که غریبانه بی قراری می کردند...
مراسم با همان حال و هوا ادامه یافت و دکتر تولایی نیز دقایقی از خاطرات تلخ و شیرین خود گفت و از تلاشهایی که گروه او شبانه روز انجام دادند تا حتی اگر شده یک دقیقه هم زودتر بتوانند به تنیجه رسیده و خانوادهی شهیدی را از انتظار درآورند .... مرحبا بر این چنین استادی!
20 دقیقه ای به غروب آفتاب و اذان مغرب مانده بود و همه اهالی رسانه که تعدادشان کم نبود و ازهمه جا آمده بودند چشم انتظار تقدیر بودند تا این همه سوژه ی ماندگار را که امروز شکار کرده بودند با لوح تقدیر کامل کنند و بالاخره انتظار عکاسان و تصویر برداران هم به سرآمد و مجری ابتدا اعلام کرد که قراراست از مستند زندگی محمود تولایی که نامش را «گمنام» گذاشته بودند رونمایی گردد. رونمایی مستند با همه مراسم ها فرق داشت. مسئولین که درب جعبه ی مهمات را بازکردند بر دیواره ی جعبه نوشته بود « مستند گمنام.....زندگی....»
آنگاه قاب عکسی زیبا که نقاش هنرمند به شایستگی تمام، تصویر این مخترع عزیز را روی بوم کشیده بود اهدا گردید و لوح تقدیر متفاوتی نیز به وی داده شد. لوحی که به امضای تمام خانواده های شهدای مراسم رسیده بود و الحق عجب ارزشی یافته بود.
صحنه صحنهی این مراسم خودجوش و مردمی برایم جذاب و دلربا و خاطره انگیز بود اما آنگاه که دیدیم مادر شهیدان ابوطالبی از یک گوشه صدا زد که هدیه ای برای دکتر تولایی آماده کرده و از سوی دیگر مادر شهید یکه زارع نیز .... و آنگاه مادر شهید صبوری و سپس پدر شهید... حقیقتا دلها میلرزید از این همه عاطفه و محبت و دلدادگی. خدایا این چه توفیقی بود که عنایت کردی و مرا به این مراسم بهشتی فراخواندی؟! شکر، شهیدان را که مرا به محفلشان دعوت کردند.
و آخرین بخش از این محفل باصفا نیز که مجری اعلام کرد « گل سرسبد مراسم » است تقدیر از خانواده شهیدان بود. لوح تقدیر و قابی که ارزشی دو صد چندان داشت. این قاب نیز متفاوت بود و برخلاف تمام همایشهایی که رفتم تصویرش فرق داشت و عکاسان هم که سوژهی جدیدی دیده بودند، به هریک از خانواده شهداء که داده میشد جدا جدا عکسهای بسیاری گرفتند. آری قابی زیبا که تمثال امامین ما در آن بود. قابی که تصویر پیر جماران خمینی بت شکن و سید خراسان خامنهای عزیز را در خود جای داده بود تقدیم «چشم و چراغ ملت» گردید و اینگونه مراسم «پایان انتظار» نیز پایان یافت.
مراسمی که تاسالها بر دل و جانم حک گردیده و بعید است از لوح قلبم پاک گردد.
دست مریزاد به بچه های جوان روابط عمومی بسیج که معنای تازه ای از مراسم های تقدیر و تجلیل را به من آموختند و آموختند که نکند سالن همایش، ما را از بیت شهیدان که قدمگاه پاک آنانست جدا سازد که هرآنچه از صفا و نورانیت و اخلاص بخواهی در منزل الهی شهیدان عزیزاست.
الهی! عاقبت مارا نیز ختم به سعادت و شهادت بگردان. الهی آمین
/انتهای پیام/
:
انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید
محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.