اتاق بمب خورده بچهها را چه کنیم؟
_ روزنامه همشهری نوشت: بیشتر اوقات وضعیت اتاق بچهها به بازار شام میماند. از ماشین و عروسکهای بندانگشتی تا وسایل آشپزخانه و هر آنچه در خانه گم میشود در اتاق بچهها یافت میشود. اما راه نجات از این همه به هم ریختگی چیست؟ بیشتر ما هر راهی را که بهنظرمان میرسد امتحان کردهایم؛ از قانونهای سفت و سختی که گذاشتهایم تا پیادهکردن آنچه در کتابها و مقالهها خواندهایم، ولی در نهایت به استیصال رسیدهایم. بعضی از ما هم به موفقیتهایی در این زمینه دست یافتهایم که ناشی از تهدیدها و تشویقهایی است که برای فرزندانمان درنظر گرفتهایم. اینکه عدهای به تهدید و تشویق در تربیت فرزندان اعتقاد دارند یا خیر، بحث گستردهای است، اما میخواهیم ببینیم چه اتفاقی در نوع گفتار و رفتار ما رخ میدهد که تأثیر چندانی بر فرزندانمان ندارد و گاهی ما مجبور به استفاده از تهدید و تشویق میشویم.
فکرهای برچسبزننده
تصور کنید خسته از کارهای روزمره در اتاق فرزندتان را باز میکنید و با کوهی از اسباببازیهای پخش شده روی زمین مواجه میشوید. تازه این بخش خوب ماجرا است، گاهی ردپای این بههمریختگیها در هال و پذیرایی و دیگر اتاقهای خانه هم دیده میشود. این ماجرا اینقدر ادامه پیدا میکند که احساس ناکارآمدی و ناتوانی به شما بهعنوان مادر دست میدهد. نگران میشوید که نکند فرزندم شلخته بار بیاید و هیچوقت نتواند دور و بر خود را جمع کند. اینکه حتما مشکلی وجود دارد که بهرغم تمام تلاشها تا وقتی تهدید و جایزه نباشد، از خانه مرتب خبری نیست. عابده بهمنپور، پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت، با اشاره به اینکه تمام این نگرانیها در لحن، گفتار و چهره ما قطعا پدیدار میشود، گفت: اتفاقی که میافتد این است که کودک آنچه در لحن و حال ما رخ میدهد را میگیرد و بهخود برچسب میزند. وقتی ما به فرزندمان میگوییم باز اتاقت را بههم ریختی، در ذهن او چنین تصوری شکل میگیرد که من چه آدم بینظمی هستم. وقتی اتاقم را به هم میریزم مامان من را دوست ندارد. یا وقتی میگوییم خسته ام کردی چقدر وسایل تو را جمع کنم؟ فکر میکند من چقدر بدم که مامان را دائم خسته میکنم.
بهمنپور با تأکید بر اینکه این جملات، باعث میشود فرزند ما مدام بهخودش برچسب بزند تا جایی که این برچسبها بخشی از هویت کودکمان شود و تا بزرگسالی رهایش نکند، یا رهاشدن از آنها برایش خیلی سخت باشد، میافزاید: وقتی با بینظمی مواجه میشوید، باید مراقبت کنید که نوع گفتوگویتان طوری نباشد که این برچسبها را به کودک منتقل کند و او این برچسبها را بخشی از وجودش بداند.
دوربین بیقضاوت.
اما چطور میتوانیم در لحظه مواجهه با یک اتاق منفجر شده روی گفتارمان مسلط باشیم؟ قدم اول و بسیار مهم این است که روی فکرمان مسلط باشیم، چون گفتار ما از همان فکر میآید. حتی اگر خیلی مراقبت کنیم که نوع گفتوگویمان و کلماتی که بهکار میبریم آزاردهنده نباشد، این فکر در لحن و کلاممان تأثیر بسیار میگذارد. خستگی و انزجار در چهرهمان ابراز شود و فراز و فرود صدایمان این حس را کامل به فرزندمان منتقل کند و آن رابطه و احترامی که میخواهیم بر پایه آن زندگی کنیم را از ما میگیرد و بین ما فاصله میاندازد. فکر کنید به جای شما یک دوربین پا به اتاق میگذارد و صحنهها را ضبط میکند. یک اتاق شلوغ و بمبخورده حتی جایی برای راهرفتن وجود ندارد؛ بدون هیچ قضاوت و پیشداوری و نگرانی از آینده. این موقعیت به ذهن ما فرصت میدهد به یاد آوریم که نوع گفتگو و لحنمان چه تأثیری میتواند بر هویت کودک و از آن مهمتر بر رابطه ما و فرزندمان بگذارد. باید ببینیم از رابطهمان چه میخواهیم؟ احترام و مهربانی متقابل چقدر برایمان ارزش دارد؟
بهمنپور میگوید: این آگاهی به ما کمک میکند جور دیگری به ماجرا نگاه کنیم، این شکلی که هر قدر هم اتاق به هم ریخته باشد، هرقدر هم که بچه من بینظم باشد، آنچه مهم است رابطه ما و محبت و احترامی است که قرار است بین ما ماندگار بماند و البته هویتی که فرزندمان برای خودش انتخاب میکند. وقتی این آگاهی بیاید، آنجا انتخاب میکنیم که لحن حرفزدنمان، نوع بیانمان و حتی فکری که اجازه میدهیم درباره فرزندمان بکنیم، جوری باشد که بین ما فاصله بیندازد یا جوری باشد که اتفاقا فاصلهمان را کمتر کند.
جایی برای خلاقیت
فراموش نکنید قرار نیست ما والدینی بیخیال باشیم و خانهمان همیشه بههمریخته و نامرتب باشد تا رابطه ما خوب باقی بماند. بیاییم ببینیم اگرچه مدل گفتوگویی داشته باشیم فاصله ما با فرزندمان کمتر میشود و سخنانمان تأثیر بیشتری دارد؟ چطور نوع رفتار و گفتارمان را با فرزندمان تنظیم کنیم که هزینه ندهیم، محبتمان را کم و فاصلهمان را زیاد نکنیم. بهگفته بهمنپور، نکته مهم این است که آن چیزی را که میبینیم از فکری که داریم، جدا کنیم. به جای قضاوت و پیشداوری فقط مشاهدهگر باشیم. حالا وقت جمعکردن است. میتوانیم بگوییم، عزیزم وقت آن رسیده که اتاق را جمع کنی، اگر بخواهی من هم میتوانم به تو در جمعآوری اتاق کمک کنم. میخواهی تو لگوها را جمع کنی من عروسکها را؟ میخواهی با هم ماشینها را به سمت پارکینگ ببریم؟ میخواهی من سبد اسباببازیها را بگیرم و تو آنها را دانه دانه درون سبد پرت کنی؟ کافی است ذهنمان را از قضاوتها و نگرانیها خالی کنیم تا فضا برای خلاقیت باز شود. قضاوتها تمام ذهن ما را درگیر میکند و جای هر فکری که اسباب نزدیکی عاطفی ما و فرزندانمان میشود را میگیرد. فراموش نکنیم که ارتباط ما و فرزندمان از اتاق بههم ریخته بسیار مهمتر است.