«ساختن» روایتی متفاوت از خلق در داستان پینوکیو
- نمایش ساختن به کارگردانی مصطفی ذره پرور به نوعی همان خلق کردن است. کاری که در ساحت انسانی، ژپتو با چوب انجام داد و پینوکیو را خلق نمود. نمایش با الهام از پینوکیو نگاشته شده است. مردی که عروسکهایی میسازد و به آنها جان میدهد. نمایش از طراحی صحنه شروع میشود. اطاقی که کوچکتر از حد معمول است چیزی شبیه به خانههای عروسکی.
پدر یا مرد نجار مشغول آماده کردن دو عروسکی است که ساخته است. او کارهای نهایی را روی آنها انجام میدهد. نجار دو عروسک ساخته یکی دختری کامل ودیگردختری که خویی پسرانه نیز دارد. مرد قبلا پسری ساخته که تبدیل به انسان شده پسر مدتی است که رفته است، اما به یکباره باز میگردد. اختلاف سلیقه و فکر بین پدر و پسر؛ خالق و مخلوق کاملا مشهود است. دراین میان زنی که دو عروسک را سفارش داده وارد میشود و بر سرآماده نبودن سفارش هایش با مرد نجار مجادله کرده و در نهایت با پسر وارد مذاکره میشود وآماده سازی عروسکها را به او میسپارد. در انتها مشخص میشود که زن همسر مرد نجار است و پسرتنها فرزند اصلی و واقعی آنهاست.
مرد و زن بر سر میز شامی که چونان شام آخر چیده شده بر سر زندگی گذشته اشان بحث کرده و هر کدام تقصیر را به گردن دیگری میاندازند. زن نیز شاید برای رهایی از قواعد نجار او را ترک کرده است. دراین میان پسر گیج شده و تازه میفهمد که فرزند واقعی آنان است واز چوب ساخته نشده هرچند که در انتهای نمایش باز پسر به عروسک تبدیل میشود واین چوبی بودن یا واقعی بودن او در یک تعلیق میماند.
نمایش در لایههای زیرین موقعیت خالق و مخلوق را مطرح میکند. اینکه درعالم هستی آدمها چونان عروسکهایی هستند که سر نخ شان دست دیگری است حال این دیگری میتواند خالق، تقدیر، سرنوشت، قضا و قدر، پیشانی نوشت وحتی قواعد حاکم بر زندگی آدمها باشد. قواعد وقوانینی که حاکمان میگذارند و یا ریشه در باورها و اعتقادات و سنن وآئین و... دارد.
دیگریای که، چون پدر یا نجار خالق است و به دنیا آمدن یا خلق کردن بدست او چونان یک اجبار است و این اجبار برای پسر خوشایند نیست او میخواهد سر نخش دست خودش باشد. شاید به نوعی از همین روست که رفته. پسر این اجبار را نمیپذیرد.
مرد نجار نقش خالق را در این ماجرا بازی میکند واین سر پیچیها را بر نمیتابد همانگونه که با همسرش اینگونه رفتار کرد ه. حالا کنترل خلقتش ازدستش بیرون رفته و آنطور که میخواسته از آب در نیامده وماجرا آنگونه که پیش بینی میکرده اتفاق نیفتاده، پسر بدنبال رهایی و آزادی از قید و بندها و قواعدی بوده که نجار برایش گذاشته.
عروسکها به مثابه آدمهای سر در گمی هستند که در مسئله خلقت یا همان ساختن مانده اند. نجار نیز حالا تکلیفش را با این عروسکهایی که خلق کرد ه نمیداند، چنانچه حتی او نقش پدر را داشته باشد و پسر فرزند واقعی او باشد باز هم نمیداند با پسر چه باید بکند. زن سفارش ساخت عروسک پسر را به او داده، اما نجار عروسک دختر به او تحویل میدهد. شاید میخواهد کمبودهای عاطفی خودش را اینگونه جبران کند. او یک عروسک بینابین نیز میسازد به گفته خودش عروسک دختری ساخته که یک کم پسر است شاید اینگونه فکر میکرده که کنترلش راحتتر است.
نمایش نسبتا ساختار منسجمی دارد و اندیشه نویسنده و کار گردان در پس آن مشهود است. بازیگران نقش عروسکها را تا حدودی به خوبی ایفا میکنند. نمایش انگشت روی مسئلهای میگذارد که هماره پرسش اصلی انسانها ازابتدای خلقت بوده وهست یعنی ساختن و منظور از این ساختن
از سویی با نگاهی دیگر، تعبیری از مجموعه ذهنیت وتفکر انسان است. اینکه هر چه ما در ذهن میسازیم آن چیزی نیست که باید باشد. چون انسان کامل نیست وناقص است، اما به تعبیر عین القضات همدانی میتواند خالق باشد، چون خدا خالق است و این اشرف مخلوقات خدا بطریق اولی میتواند خلق کند؛ اما اینکه چه خلق میکند وچگونه وبا چه کیفیتی خود پرسشی ژرف است که جوابش را شاید بتوان تا حدودی در داستان فرانکشتاین اثر شرلی یافت.
در انتهای نمایش پسر مجددا با حرکات عروسکیای، گویی تبدیل به عروسک میشود وبا نجار و یا همان خالقش کشتی میگیرد. کشتیای که ما را یاد داستان گیلگمش میاندازد آنجا که گیلگمش به خدامی گوید میخواهم با تو کشتی بگیرم او با خدا کشتی میگیرد و خدا یا خالق را به زمین میزند؛ از این رو از خدا میخواهد که او را به آسمان ببرد واز بالا زمین را نگاه کند و خدا او را سوار بر وسیلهای کرده وبه آسمان میبرد و گیلگمش آنچه را که از بالا میبیند شرح میدهد. در آخر نمایش کشتی پسر که دست ساز نجار است با پدر که به نوعی همان ژپتو یا خالق پسر است این نکته را متبادر میکند که شاید حالا مخلوق میخواهد جای خالق یا سازنده اش را بگیرد و قواعد را به خواست خود تغییر دهد.