باشد که از رنجی بکاهیم
غم دیگری داشتن، دغدغهای که خیلی از هم سن و سالان آن روزهای من امروز نیز همچنان به آن پایبند هستند وامروز نه با رسالت سلامت دانش آموزان مدرسه خود بلکه با نگاهی وسیع و آرمانی بلند به وسعت بشریت قدم برمیدارند، آنهایی که بی هیچ ادعایی داوطلبانه آمده اند تا رنجی بکاهند.
-وای بچه ها دورش جمع نشید ، شاید دستش شکسته باشه ،دستشو تکون ندید ،به ما گفتن وقتی کسی جاییش آسیب میبینه نباید تکونش بدید ،شاید شکسته باشه و اینطوری بدتر بشه ،صبر کنید من الان میرم کمک میارم ...
یادم هست بیست و دو سال پیش که خانم مقصودی برای عمل جراحی یک هفتهای بود مدرسه نمیآمد، هر روز یکی از معلمان و معاونان مدرسه برای رساندن پیغام او و تکالیف محوله و برگرداندن آرامش و نظم به کلاسمان میآمدند.
در یکی از همین روزها مهمان کلاس ۴/۲ کسی نبود جز معلم بهداشت مدرسه که پس از ورود از ما خواست با آرامش تکالفیمان را انجام دهیم، میزش را کشید سمت راست کلاس ،کنار پنجره دقیقا همان جایی که من مینشستم، با بازیگوشی زیاد به جای انجام تکالیف تمام حرکات و سکناتش را زیر نظر داشتم، او سرگرم تا کردن بازوبندهایی سفید رنگی بود که روی آن با قرمز نوشته شده بود" هلال احمر جمهوری اسلامی" حالا من که در نزدیکترین جا کنار او قرار داشتم گاهی زیر زیرکی سرم را از روی دفترم بلند میکردم و خیره به کارهای او سوالی بر زبانم میآمد و دوباره با دیدن جدیدت او در انجام کارش منصرف از پرسیدن می شدم.
کنجکاوی امانم را بریده بود، بالاخره پرسیدم.با پرسیدن سوالم با این جواب مواجه شدم که اینها بازوبند اعضای هلال احمر مدرسه است. تو چرا عضو نشدی؟ و من هم بدون تعلل گفتم میتوانم عضو شوم؟ و با شنیدن پاسخ چرا که نه... شعف فراوانی تمام چهره ام را فرا گرفت.
همان روزها بود که با رفتن به کلاسهای فوق برنامه هلال احمر احساس میکردم عضو جایی و جمعیتی هستم که متمایز از بقیه شده ام ،احساس تعلق به جا و جمعیتی که میخواهد برای دیگران کاری کند ،هویتی دیگر برایم تعریف کرده بود .
چهارشنبه ها عصر وقتی از مدرسه برمیگشتم تمامی مواردی که دردورهها آموزش دیده بودم را از لحظه ورود به خانه تعریف میکردم وتوضیح میدادم تا اینکه بالاخره با در آمدن صدای یکی از اعضای خانه به علامت اعتراض ساکت می شدم.
و اما بازوبند و آن نشان رویش...
آن بازوبند همه توان و قوای من بود ... اگر روزی همراهم نبود چیزی در وجودم کم بود ،به ویژه که در کلاسها آموزش دیده بودیم که در ساعات تفریح در حیاط مدرسه باید مراقب سلامت سایر دانش آموزان باشیم. همین رسالت من را به انجام کارم و حضور مستمرم در دورهها مصممتر میکرد.
گاهی که زنگ تفریح میشد و من بدون آن بازوبند در حیاط مدرسه ظاهر میشدم احساس میکردم چیزی برای افزودن به قوایم کم است و سریع داخل کلاس می شدم از زیپ جلوی کوله پشتی ام بازوبند را درمی آوردم با همان سنجاق قفلی که باعث سوراخ سوراخ شدن آن بازوبند نایلونی شده بود دوباره یک سوراخ جدید در قسمتی دیگر که هنوز سالم بود میزدم و آن را روی بازویم محکم میکردم و برای انجام ماموریتم روانه حیاط مدرسه می شدم.
حالا دیگر باید جعبهای تهیه میکردم و در آن اقلامی امدادی برای کمکهای اولیه همراه خود میداشتم، خون دلی خوردم تا آن لیست اقلامی که گفته شده بود را تکمیل کنم اگرچه که محتویات جعبه ام از باقی مانده پنبهها و پانسمانها و بستههای قرص نصف و نیمه و پمادهای تا نیمه استفاده شده داخل خانه بود و شاید حتی قابل نشان دادن به سایر دوستانم نبود، اما با توجه به اینکه به سختی تهیه شده بود ، برایم بسیار ارزشمند و عزیز بود.
آن روزها آن بازوبند و هویتی که با آن برایم تعریف شده بود و آن جعبه جادویی تمام چیزی بود که من در اختیار داشتم تا در یوتوپیای خود ساخته ام با چسبهای محدودم مرهمی باشم بر زخمها و آلام بشر و روزی که قرار است بیاید و من با آن جعبه کوچک و دلی بزرگ از مهر و عشق به همنوع یاری بخش و ناجی اش باشم.
تمام چسبهای زخم موجود و تمامی اقلام دارویی و درمانی خانه در داخل همان جعبه جادویی من بود، یادم هست روزی وقتی دستم برید، آن جعبه را باز کردم که یکی از چسبهای زخم را بردارم، اما پس از باز کردن آن با لحظهای مکث تصمیم گرفتم جعبه را بسته و دستم را با دستمال پارچهای ببندم، دیگری آن دغدغه ای بود که آن لحظه موجب شد خود را فراموش کنم.
دیگری... دیگری و دیگری
آری این است غم دیگری داشتن، دغدغهای که خیلی از هم سن و سالان آن روزهای من امروز نیز همچنان به آن پایبند هستند وامروز نه با رسالت سلامت دانش آموزان مدرسه خود بلکه با نگاهی وسیع و آرمانی بلند به وسعت بشریت قدم برمیدارند، آنهایی که بی هیچ ادعایی داوطلبانه آمده اند تا رنجی بکاهند.
حتی اگر دیده نشوند، مدالی نگیرند و صداهایی از کف و سوت نشنوند "
مونا مصیبی
نظرات بینندگان
مانا باشید بانو. قلمتان همواره سبز.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *