سایه "محمد رسول الله (ص)" بر سر همگان است+تصاویر
بلافاصله بعد از عقد قرارداد، مراحل تست گریم و لباس بازیگران و هنروران
آغاز شد و همزمان در لوکیشن اصلی (مکه) تمرین با هنروران قبل از شروع
فیلمبرداری نیز شکل گرفت. یادم می آید روز اول ورودم به لوکیشن، اولین
آشنایی که دیدم، زنده یاد جواد شریفی راد بود که با لحن شیرین همیشگی اش
گفت: "پوستت کندس! هر چی عکس بگیری، کمه!” بعدها فهمیدم که او کاملا درست
میگفت.
به هر حال به عنوان عکاس این پروژه می بایست کارم را تقسیم بندی و همه توان
خود را در هر چه بهتر ثبت کردن عکسهای فیلم، مصروف می کردم. تقسیم بندی را
این گونه انجام دادم: ۱- عکاسی از مراحل مختلف تست های گریم و لباس
بازیگران و هنروران زیر نورهای مختلف داخلی و خارجی. ۲- عکاسی از شروع تا
اتمام تمرینات قبل از شروع فیلمبرداری. ۳- عکاسی مستند از پشت صحنه تمرینها
که تا حدی شبیه عکاسی مستند اجتماعی بود. ۴- عکاسی از صحنه های فیلمبرداری
۵- عکاسی از پشت صحنه ۶- ثبت لحظات شکاری دیگر.
هر روز تقریبا بیش از دویست فریم عکاسی میکردم و هر شب چندین ساعت پای
کامپیوتر مینشستم و عکسها را ویرایش و ردیف میکردم تا کارم به فردا واگذار
نشود و تمام فریم ها به روز باشند. این روش تا آخرین روز فیلمبرداری انجام
شد و فردای آخرین روز کار، تمام عکسها با شماره ردیف حاضر بودند که حدود
۷۰۰۰ فریم می شدند.
این پروژه به مثابه یک دانشگاه بزرگ و مملو از اساتید با دانش و تجربه در
هر دو گروه ایرانی و ایتالیایی بود؛ ولی یک استاد متفاوت از بقیه بود و به
نظر می رسید از دانش و تجربه فوق تصوری برخوردار است. او ویتوریو استورارو
بود که در سینمای جهان با عنوان”پروفسور نور” شهرت دارد و هنگام نورپردازیِ
تمام صحنه ها کاملا مشهود بود که نسبت به نور حس دارد، با نور شعر میگوید و
شاید اصلا با نور تنفس میکند.
بارها او را در سکانس های مختلف زیر نظر داشتم. چنان غرق در صحنه و نور
مربوطه اش میشد که حتی عکاسی من را متوجه نمیشد. از قبل، نور تمام پلان ها
را طراحی کرده بود و در زمان فیلمبرداری، آن را خیلی سریع اجرا می کرد. او
زیبایی شناسی بصری را کاملا میشناسد و به قدری بر ترکیب بندی تصاویر مسلط
است که واقعا در کادرهایش در عین سادگی هیچ چیز کم نیست، مانند صحنه تولد
حضرت که مانند تابلوهای نقاشی رنسانس است.
استورارو علاوه بر استادی در شناخت نور و حرکات دوربین، مدیر بسیار توانایی
نیز بود. خیلی از مواقع برای هر دو گروه ایرانی و ایتالیایی پدر میشد و با
ایشان برخورد جدی میکرد. کاملا وظیفه شناس بود و به کاری که انجام می داد،
ایمان داشت و امکان نداشت در تکرار پلانی، یک چراغ اضافه یا کم کند.
یادم می آید وقتی نخستین عکس های مرا دید، نظر چندان مثبتی نسبت به آنها
نداشت، اما کمکم کرد تا بیاموزم که چگونه از همان زوایای فیلمبرداری و با
حفظ همان مشخصه های نوری و ترکیب بندی صحنه ها عکاسی کنم. در ادامه، وقتی
عکسها را چاپ میکردم و به او نشان میدادم، با دقت خاصی آنها را می دید،
تمام قاب ها و نورها را رصد میکرد و وقتی از رنگ و ترکیب بندی آنها راضی
بود، لبخند گرمی بر صورتش ظاهر میشد.
من تمام آموخته هایم از این پروژه را علاوه بر ویتوریو استرارو، مدیون آقای
مجیدی هم هستم که دلگرمی هایش باعث مقاومت و ایستادگی ام شد و توانستم
عکاسی این پروژه ملی و جهانی را به سرانجام برسانم. اینک هر موقع حاصل کارم
را میبینم، به خودم می گویم چگونه توانستم این لحظات را ثبت کنم ؟چه از
لحاظ حجم بالای کار و چه کیفیت و مسائل و نکته های هنری و فنی دیگر. کاش
این فریم ها صدا داشتند و مخاطبان، صدای پشت صحنه را می شنیدند که ممکن بود
به تمرکز عکاس لطمه بزند. در روزهای اول فیلمبرداری، همکاری با گروه های
هنرمند و باتجربه ایتالیایی برای گروههای متخصص ایرانی بسیار دشوار بود که
با درایت و هوشمندی کارگردان و گروه تهیه و تولید، این مساله به سرعت حل شد
و آنقدر اعتماد بین دو گروه بالا رفت که همگی در طول کار، لحظات خوب و
شیرینی را تجربه کردند. یادم می آید برای گرفتن پلانی در کنیسه یهودیان،
بالای نردبان بودم و می بایست عکسی از آن زاویه می گرفتم که بعد از گرفتن
عکس متوجه شدم آقای استورارو نردبان را گرفته و مراقب است که من نیفتم. این
مهربانی ها و دوستی ها در طول کار بین هر دو گروه تداوم یافت که قطعا در
کیفیت و تسریع در کار، اثر مثبتی داشت.