دستآوردهای عملیات بدر
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
خبرگزاری میزان -
قرار شد عملیات دیگری در منطقه هورالهویزه شکل بگیرد تا به اهدافی که در خیبر نرسیدیم برسیم.
ولی این بار کار سختتر از پیش بود. عراق فهمیده بود که ما ممکن است دوباره از این منطقه عملیات کنیم، به همین دلیل موانع سنگین، از جمله مین، سیم خاردار و فوگاز به عمق سه کیلومتر، کمینهای متعدد و برجکهای دیدهبانی در آن ایجاد کرد.
بعضی از نیروها و فرماندهان، عملیات مجدد در این منطقه و عبور از این موانع را غیر ممکن میدانستند و بحثهایی هم پیش میآمد. دائماً اطلاعات جدیدی میرسید و طرح عملیات تغییر میکرد.
وقتی فرماندهی و بقیه آمدند، جلسه رسمیت پیدا کرد و بحث بر سر پشتیبانی و امکانات و همکاری با ارتش پیش آمد.
بعضیها میگفتند که معلوم نیست در این عملیات ارتش همکاری کند. از جهت پشتیبانی هم شرایط مشخصی نداشتیم.
حاجی خیلی کلافه شد. نزدیک به یک سال میشد که بچههای نصرت کارشان را در گرما و سرمای هور انجام داده بودند و شرایط سختی را پشت سر گذاشتند. اما حالا بحث بر سر امکاناتِ خیلی پیش پا افتاده و کماهمیت بود.
حاجی بلند شد و درباره کارهایی که انجام شده و تلاش شبانهروزی بچهها و شرایط خاص عملیات صحبت کرد. حالا دیگر تصمیم با فرماندهان بود.
٭٭٭
قرار شد عملیات بدر در کمتر از دو هفته دیگر آغاز شود. دوباره کنارههای هور پر از نیروی عملیاتی شد. چند روز قبل از عملیات هم رئیسجمهور پیام دادند که بچههای نصرت حق ندارند مستقیم در عملیات شرکت کنند، فقط میروند خاکریز عراقیها را نشان میدهند و بر میگردند؛ مگر اینکه واقعاً حضورشان در عملیات لازم باشد.
عملیات در شب ۱۳۶۳/۱۲/۲۰ با رمز یا فاطمهی الزهرا (س) آغاز شد. برای فریب دشمن هم قرار شد دو عملیات ایذایی در محورهای شلمچه و غرب اروندرود انجام شود تا ذهن دشمن متوجه آن نواحی گردد.
بعد از آنکه راهنمایی گردانها توسط بچههای نصرت انجام شد، دشمن که از قبل بو برده بود نیروهای ما را زیر آتش گرفت.
نیروهای ایران با اینکه زمینگیر شده بودند، اما به خط دشمن زدند و جلو رفتند. غواصها هم وارد عمل شدند.
پیشبینی اولیه ما این بود که در این مرحله ممکن است سیصد نفر از خطشکنان غواص شهید شوند؛ اما به لطف خدا ده نفر هم شهید نشدند.
خط دشمن خیلی راحتتر از پیشبینیها شکسته شد. اما در این مرحله، دوباره دشمن از سلاح شیمیایی در وسعت زیادی استفاده کرد؛ همان کاری که در خیبر انجام داد.
حاجی خودش سوار قایق شد و به داخل هور آمد. در راه قایقی از دور توجهمان را جلب کرد.
عبدالفتاح اهوازیان پسردایی حاجی و از نیروهای نصرت بود. مجروح و غرق خون در داخل قایق افتاده بود. او را به عقب میبردند.
حاجی پرسید: «هان، چی شده عبدالفتاح؟!»
صدای موشک و گلوله و خمپاره خیلی شدید بود. گوش آدم را کر میکرد.
نگاهم که به حاجی افتاد دیدم چفیه روی صورتش کشیده.
کمی که دقت کردم دیدم چشمهاش پر اشکه. عبدالفتاح پرسید: چی شده حاجی؟ چیزی شده؟
حاجی انگار بغضش ترکیده باشه گفت: «اگر یک روز فرمانده شدی میفهمی که اگه یک فرمانده اشتباه کنه، صدها نفر شهید میشن. اون مادری که فرزند از دست داده چقدر برایش سخته. از مسئولیت جواب دادن به خدا میترسم.
همیشه پیش خدا التماس میکنم که اشتباه نکنم. تو هم اگه روزی راهنمای گروههای عملیاتی شدی، هر جا میری اول خودت برو. اگه تو رد شدی، بقیه نیروها هم میتونند رد بشند.»
صدای یک خمپاره که از کنار گوشمان رد شد و آب مرداب را به هوا پاشوند، حرف حاجی رو قطع کرد.
آتش همه جا را پر کرده بود و نیها و مرداب را به هم ریخته بود. هواپیماها برای بمباران جزیره پایین میآمدند و چرخی میزدند و آتش میریختند و میرفتند.
انگار برای مرغ و خروس دانه میپاشیدند! صدای انفجار لحظهای قطع نمیشد.
آتش توپخانه و زرهی دشمن، نفس نیروهای ما را گرفت و مجبور شدیم در بعضی محورها عقبنشینی کنیم.
در القرنه دشمن جنگ سختی کرد و سردار بزرگ مهدی باکری هم در آنجا به شهادت رسید.
دستآورد عملیات بدر، آزاد شدن چند کیلومتر از جاده خندق و تصرف هور و چند روستا در شمال و نیز پاسگاه ترابه بود.
- شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگینامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی میپردازد. در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
***
بدر
جمعی از دوستان شهید
استراتژی جنگی ما پس از خیبر، تصرف بصره بود که مهمترین بندر عراق و شهری نفتی به حساب میآمد. چاههای نفتی زیادی هم داشت. برای رسیدن به بصره، چند راه از جمله اروندرود، منطقه عملیاتی رمضان و سرانجام هور پیشنهاد شد.
قرار شد عملیات دیگری در منطقه هورالهویزه شکل بگیرد تا به اهدافی که در خیبر نرسیدیم برسیم.
ولی این بار کار سختتر از پیش بود. عراق فهمیده بود که ما ممکن است دوباره از این منطقه عملیات کنیم، به همین دلیل موانع سنگین، از جمله مین، سیم خاردار و فوگاز به عمق سه کیلومتر، کمینهای متعدد و برجکهای دیدهبانی در آن ایجاد کرد.
بعضی از نیروها و فرماندهان، عملیات مجدد در این منطقه و عبور از این موانع را غیر ممکن میدانستند و بحثهایی هم پیش میآمد. دائماً اطلاعات جدیدی میرسید و طرح عملیات تغییر میکرد.
وقتی فرماندهی و بقیه آمدند، جلسه رسمیت پیدا کرد و بحث بر سر پشتیبانی و امکانات و همکاری با ارتش پیش آمد.
بعضیها میگفتند که معلوم نیست در این عملیات ارتش همکاری کند. از جهت پشتیبانی هم شرایط مشخصی نداشتیم.
حاجی خیلی کلافه شد. نزدیک به یک سال میشد که بچههای نصرت کارشان را در گرما و سرمای هور انجام داده بودند و شرایط سختی را پشت سر گذاشتند. اما حالا بحث بر سر امکاناتِ خیلی پیش پا افتاده و کماهمیت بود.
حاجی بلند شد و درباره کارهایی که انجام شده و تلاش شبانهروزی بچهها و شرایط خاص عملیات صحبت کرد. حالا دیگر تصمیم با فرماندهان بود.
٭٭٭
قرار شد عملیات بدر در کمتر از دو هفته دیگر آغاز شود. دوباره کنارههای هور پر از نیروی عملیاتی شد. چند روز قبل از عملیات هم رئیسجمهور پیام دادند که بچههای نصرت حق ندارند مستقیم در عملیات شرکت کنند، فقط میروند خاکریز عراقیها را نشان میدهند و بر میگردند؛ مگر اینکه واقعاً حضورشان در عملیات لازم باشد.
بنابراین دوباره نیروهای قرارگاه نصرت به عنوان راهنمای گردانها و گروهانها وارد عمل شدند. حاجی برای این عملیات کلاسهای آموزشی متعدد گذاشت. از چندین ماه پیش درسهایی مثل نقشهخوانی، استفاده از عکس هوایی و ... را آموزش داد.
عملیات در شب ۱۳۶۳/۱۲/۲۰ با رمز یا فاطمهی الزهرا (س) آغاز شد. برای فریب دشمن هم قرار شد دو عملیات ایذایی در محورهای شلمچه و غرب اروندرود انجام شود تا ذهن دشمن متوجه آن نواحی گردد.
بعد از آنکه راهنمایی گردانها توسط بچههای نصرت انجام شد، دشمن که از قبل بو برده بود نیروهای ما را زیر آتش گرفت.
نیروهای ایران با اینکه زمینگیر شده بودند، اما به خط دشمن زدند و جلو رفتند. غواصها هم وارد عمل شدند.
پیشبینی اولیه ما این بود که در این مرحله ممکن است سیصد نفر از خطشکنان غواص شهید شوند؛ اما به لطف خدا ده نفر هم شهید نشدند.
خط دشمن خیلی راحتتر از پیشبینیها شکسته شد. اما در این مرحله، دوباره دشمن از سلاح شیمیایی در وسعت زیادی استفاده کرد؛ همان کاری که در خیبر انجام داد.
حاجی خودش سوار قایق شد و به داخل هور آمد. در راه قایقی از دور توجهمان را جلب کرد.
عبدالفتاح اهوازیان پسردایی حاجی و از نیروهای نصرت بود. مجروح و غرق خون در داخل قایق افتاده بود. او را به عقب میبردند.
حاجی پرسید: «هان، چی شده عبدالفتاح؟!»
او هم به شوخی گفت: خدا توفیق داده همین اول کار برگردم عقب.
اما حاجی، عبدالفتاح را سوار قایق خودمان کرد و دوباره با ما راهی هور شد.
صدای موشک و گلوله و خمپاره خیلی شدید بود. گوش آدم را کر میکرد.
نگاهم که به حاجی افتاد دیدم چفیه روی صورتش کشیده.
کمی که دقت کردم دیدم چشمهاش پر اشکه. عبدالفتاح پرسید: چی شده حاجی؟ چیزی شده؟
حاجی انگار بغضش ترکیده باشه گفت: «اگر یک روز فرمانده شدی میفهمی که اگه یک فرمانده اشتباه کنه، صدها نفر شهید میشن. اون مادری که فرزند از دست داده چقدر برایش سخته. از مسئولیت جواب دادن به خدا میترسم.
همیشه پیش خدا التماس میکنم که اشتباه نکنم. تو هم اگه روزی راهنمای گروههای عملیاتی شدی، هر جا میری اول خودت برو. اگه تو رد شدی، بقیه نیروها هم میتونند رد بشند.»
صدای یک خمپاره که از کنار گوشمان رد شد و آب مرداب را به هوا پاشوند، حرف حاجی رو قطع کرد.
آتش همه جا را پر کرده بود و نیها و مرداب را به هم ریخته بود. هواپیماها برای بمباران جزیره پایین میآمدند و چرخی میزدند و آتش میریختند و میرفتند.
انگار برای مرغ و خروس دانه میپاشیدند! صدای انفجار لحظهای قطع نمیشد.
آتش توپخانه و زرهی دشمن، نفس نیروهای ما را گرفت و مجبور شدیم در بعضی محورها عقبنشینی کنیم.
در القرنه دشمن جنگ سختی کرد و سردار بزرگ مهدی باکری هم در آنجا به شهادت رسید.
دستآورد عملیات بدر، آزاد شدن چند کیلومتر از جاده خندق و تصرف هور و چند روستا در شمال و نیز پاسگاه ترابه بود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *