درگیری رزمندگان با گردانهای «فرسانالهور»
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
خبرگزاری میزان -
کار آنها این بود که خود را از نیزارها، راههای بسیار فرعی و صعبالعبور به مرز و پاسگاههای مرزی ما میرساندند و نیروهای مستقر در پاسگاه یا گشتیها را هدف قرار میدادند و از پا در میآوردند. کمین میگذاشتند و حتی نیروهای ما را در هور اسیر میکردند.
در چندین عملیات کمین، سر نیروهای ایرانی را بریدند یا گردن آنها را زدند! میخواستند با این کارها، ترس و هراس را در دل نیروهای ما بکارند و ما را مرعوب کنند؛ تلاشی که در نهایت برای آنها به شکست منجر شد. اما حوادث تلخ و ناگوار و دشواریهای زیادی برای ما پیش آورد.
برای مبارزه با فرسانالهور با حاجی تدابیری اندیشیدیم؛ از جمله آنکه گشتهای شبانه نیروها در سراسر هور ممنوع شد و کسی دیگر پس از غروب آفتاب در هور گشت نمیزد یا تردد نمیکرد.
با این تدبیر دیگر میدانستیم که هر گونه حرکتی در تاریکی هور از دشمن است و باید به آنان تیراندازی و نابودشان کنیم.
تدبیر بعدی این بود که برای گشتها و ترددها اسکورت گذاشتیم و دستور دادیم نیروها در هور به شکل کاروانی حرکت کنند تا اگر به کمین خوردند، قدرت دفاع از خود داشته باشند. روی برخی قایقها، موتور خیلی قوی، تیربار و کالیبر نصب کردیم و همراه کاروانها اعزام کردیم.
راه حل سوم، به کار گماردن نیروهای تیپ امام صادق (ع) بود. عراقیهای مجاهد در برابر نیروهای بعثی.
پس از اجرای این تدابیر، در همان نیمه اول سال ۱۳۶۳ تا اندازهای اقدامات و عملیات فرسانالهور مهار شد و دیگر آن خطر جدی و مرگآور برای ما در هور نبودند.
اما دیگر مثل سابق نمیتوانستیم با قایق در هور حرکت کنیم و خود را به سیلبند عراقیها برسانیم.
ناچار شدیم تاکتیک خودمان را عوض کنیم و از نیروهای غواص استفاده کنیم.
از این رو تعداد زیادی لباس غواصی و کپسول اکسیژن فراهم کردیم و نیروهایمان را برای آموزش غواصی به یکی از شهرهای بندری اعزام کردیم.
حاجی گفت: «باید به آقا محسن بگم تا جایی رو ترتیب بده شناور رو آزمایش کنیم.» بچهها اعلام آمادگی کردند. برای آزمایش شناور به همراه فرماندهی کل به بوشهر رفتیم. همگی باید سوار شناور میشدیم و به دریا میرفتیم. دو تا قایق کابیندار هم همراه ما آمدند تا اگر در حین آزمایش مشکلی پیش آمد کمکمان کنند. هوا ابر بود. جلیقههای نجات را پوشیدیم و روی عرشه ایستادیم. بچهها به آقا محسن گفتند که به داخل کابین برود. حاج علی هم بلافاصله چسبید به آقا محسن و با لبخند به غلامپور گفت: «من هم هر جا آقا محسن برود میروم».
حاجی لبخندی زد و گفت: «من که از کار بچههای خودم مطمئنم؛ اما میدونی که شنا بلد نیستم. میرم پیش آقا محسن که اگه قرار شد نجاتش بدید. من رو هم به خاطر آقا محسن نجات بدید!»
یکی از بچهها آمد پیش حاجی و گفت: خب حالا که خوب بوده و کارمون قبول شده از این به بعد راحت امکانات میدند دیگه؟
حاجی گفت: «من سعی میکنم امکاناتی که نیاز دارید براتون بگیرم، اما اگه نشد هم اشکال نداره. شما کار رو انجام بدید، حتی به سختی. ولی کار انجام بشه برای گرفتن امکانات مهندسی و شناسایی باید با پشتیبانی لجستیک کلی سر و کله میزدیم. گاهی خوب تحویل میگرفتند و گاهی نه!
- شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگینامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی میپردازد. در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
***
فرسانالهور
علی ناصری و...
عراقیها برای ناامن کردن هور بیکار نبودند. گردانهایی به نام فرسانالهور (مبارزان هور) تشکیل دادند و آنان را علیه ما بسیج کردند. نیروهای تشکیلدهنده فرسانالهور، بومی هور بودند؛ آدمهای بسیار جسور، شجاع و در عین حال خشن!
کار آنها این بود که خود را از نیزارها، راههای بسیار فرعی و صعبالعبور به مرز و پاسگاههای مرزی ما میرساندند و نیروهای مستقر در پاسگاه یا گشتیها را هدف قرار میدادند و از پا در میآوردند. کمین میگذاشتند و حتی نیروهای ما را در هور اسیر میکردند.
در چندین عملیات کمین، سر نیروهای ایرانی را بریدند یا گردن آنها را زدند! میخواستند با این کارها، ترس و هراس را در دل نیروهای ما بکارند و ما را مرعوب کنند؛ تلاشی که در نهایت برای آنها به شکست منجر شد. اما حوادث تلخ و ناگوار و دشواریهای زیادی برای ما پیش آورد.
برای مبارزه با فرسانالهور با حاجی تدابیری اندیشیدیم؛ از جمله آنکه گشتهای شبانه نیروها در سراسر هور ممنوع شد و کسی دیگر پس از غروب آفتاب در هور گشت نمیزد یا تردد نمیکرد.
با این تدبیر دیگر میدانستیم که هر گونه حرکتی در تاریکی هور از دشمن است و باید به آنان تیراندازی و نابودشان کنیم.
تدبیر بعدی این بود که برای گشتها و ترددها اسکورت گذاشتیم و دستور دادیم نیروها در هور به شکل کاروانی حرکت کنند تا اگر به کمین خوردند، قدرت دفاع از خود داشته باشند. روی برخی قایقها، موتور خیلی قوی، تیربار و کالیبر نصب کردیم و همراه کاروانها اعزام کردیم.
راه حل سوم، به کار گماردن نیروهای تیپ امام صادق (ع) بود. عراقیهای مجاهد در برابر نیروهای بعثی.
آنها در آبراهها و راههای نفوذ فرسانالهور کمین کردند و جلوی نفوذ و ورودشان به مرز ایران را میگرفتند و در همانجا به آنان ضربه میزدند. با این کار، شمار نسبتاً زیادی از فرسانالهور کشته شدند و گروهی نیز به اسارت درآمدند که در بازجویی از آنان اطلاعات مفیدی از ماهیت فرسانالهور، سازماندهی و ترفندهای آنان را به دست آوردیم.
پس از اجرای این تدابیر، در همان نیمه اول سال ۱۳۶۳ تا اندازهای اقدامات و عملیات فرسانالهور مهار شد و دیگر آن خطر جدی و مرگآور برای ما در هور نبودند.
اما دیگر مثل سابق نمیتوانستیم با قایق در هور حرکت کنیم و خود را به سیلبند عراقیها برسانیم.
ناچار شدیم تاکتیک خودمان را عوض کنیم و از نیروهای غواص استفاده کنیم.
از این رو تعداد زیادی لباس غواصی و کپسول اکسیژن فراهم کردیم و نیروهایمان را برای آموزش غواصی به یکی از شهرهای بندری اعزام کردیم.
بچههای مهندسی خبر دادند که حاج علی برود و یک لندیگراف را که تبدیل به شناور کردهاند بازدید کند. همه چیزش خوب و حساب شده بود. وقتی مراحل کار توضیح داده شد، مشخص بود که حساب همه جایش را کردهاند.
حاجی گفت: «باید به آقا محسن بگم تا جایی رو ترتیب بده شناور رو آزمایش کنیم.» بچهها اعلام آمادگی کردند. برای آزمایش شناور به همراه فرماندهی کل به بوشهر رفتیم. همگی باید سوار شناور میشدیم و به دریا میرفتیم. دو تا قایق کابیندار هم همراه ما آمدند تا اگر در حین آزمایش مشکلی پیش آمد کمکمان کنند. هوا ابر بود. جلیقههای نجات را پوشیدیم و روی عرشه ایستادیم. بچهها به آقا محسن گفتند که به داخل کابین برود. حاج علی هم بلافاصله چسبید به آقا محسن و با لبخند به غلامپور گفت: «من هم هر جا آقا محسن برود میروم».
احمد هم انگار که دنبال بهانه باشد پرسید: نمیخوای ببینی چیزی که خودتون ساختید چطور کار میکنه؟!
حاجی لبخندی زد و گفت: «من که از کار بچههای خودم مطمئنم؛ اما میدونی که شنا بلد نیستم. میرم پیش آقا محسن که اگه قرار شد نجاتش بدید. من رو هم به خاطر آقا محسن نجات بدید!»
بچهها کارشون رو عالی انجام دادند. فرماندهی و بقیه راضی بودند.
یکی از بچهها آمد پیش حاجی و گفت: خب حالا که خوب بوده و کارمون قبول شده از این به بعد راحت امکانات میدند دیگه؟
حاجی گفت: «من سعی میکنم امکاناتی که نیاز دارید براتون بگیرم، اما اگه نشد هم اشکال نداره. شما کار رو انجام بدید، حتی به سختی. ولی کار انجام بشه برای گرفتن امکانات مهندسی و شناسایی باید با پشتیبانی لجستیک کلی سر و کله میزدیم. گاهی خوب تحویل میگرفتند و گاهی نه!
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *