استقبال فرماندهان از عملیات در هور
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
خبرگزاری میزان -
به او تأکید کردم که میدانی که چند نفر از فرماندهان مثل احمد کاظمی و ابراهیم همت حساس و تیز هستند، حواست باشد از زیر زبانت حرفی بیرون نکشند. غلامپور هم گفت: من از آنها تیزترم!
بسمالله گفتم و ماجرای هور را برایشان توضیح دادم. گفتم: قرار است در هور عملیات کنیم. همه شرایط در این چند ماه آماده شده.
تا این حرف را زدم سیل اعتراضها بلند شد. میگفتند: مگر میشود در آب عملیات کرد؟ ما تا حالا در خشکی میجنگیدیم، نمیتوانیم در آب عملیات کنیم. این همه نیرو در این منطقه؟! اینجا قتلگاه بچهها میشود. هر کس از هر گوشه اعتراضش را اعلام کرد.
قرار شد مرتضی قربانی جاده آسفالته عماره به بصره را بگیرد. امین شریعتی جاده القرنه را و باقی فرماندهان هر کدام محور خاص خودش را.
علی هاشمی فرماندهان را به هور برد. روز بعد همراه آنها به قرارگاه پیش من برگشتند، احساس کردم تغییر جدی در روحیهی فرماندهان به وجود آمده. از علی گزارش خواستم. گفت: «برادر محسن! از شمال تا جنوب هور فرماندهان را بردیم و توجیه کردیم و حد و مرز هر یگان را نشان دادیم. دیگر کسی تردیدی ندارد».
میگفتند ما هرگز تصور نمیکردیم اینقدر کار انجام شده باشد. علی مثل یک جغرافیدان نقطهبهنقطه مشخصات هور را توضیح داد.
در آخر گفت: «حالا فرماندهان همراه یگانهایشان منتظر اعلام رمز عملیات خیبر هستند کار من تمام شد. والسلام
از این مرحله به بعد قرار گاه نصرت از حالت یک قرارگاه سری خارج شد و در ردیف قرارگاههای دیگر قرار گرفت. از غربت و تنهایی بیرون آمد و آشکارا فعالیتش را ادامه داد.
- شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگینامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی میپردازد. در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
***
فرماندهان
محسن رضایی
پس از مدتی احساس کردم حالا میشود فرماندهان را با خبر کنم و آنها وارد هور شوند. به همین دلیل، به احمد غلامپور گفتم: همه فرماندهان را در یک سفر دریایی از بوشهر به کیش ببر تا با دریا و آب آشنا شوند. ولی به احدی
حرفی نزن، عادی برخورد کن و بگو قرار است دریا را هم بشناسید.
حرفی نزن، عادی برخورد کن و بگو قرار است دریا را هم بشناسید.
به او تأکید کردم که میدانی که چند نفر از فرماندهان مثل احمد کاظمی و ابراهیم همت حساس و تیز هستند، حواست باشد از زیر زبانت حرفی بیرون نکشند. غلامپور هم گفت: من از آنها تیزترم!
چند روز بعد این سفر انجام شد. علی هاشمی هم حضور داشت. وقتی فرماندهان برگشتند، تصمیم گرفتم آنها را در جریان کار قرار دهم. همهشان را در قرارگاه نصرت جمع کردم. همت، باکری، زینالدین، خرازی، کاظمی، همه و همه بودند. کنجکاو بودند که برای چه آنها را جمع کردهام. با هزار پرسش به من نگاه میکردند.
هنوز خنده احمد کاظمی یادم هست که میگفت: برادر محسن قراره بریم بندرعباس؟ احمد آدم عجیبی بود و زود قضیه را میفهمید و تا آخرش هم میرفت.
بسمالله گفتم و ماجرای هور را برایشان توضیح دادم. گفتم: قرار است در هور عملیات کنیم. همه شرایط در این چند ماه آماده شده.
شما نگران نباشید فقط با همه توان نیروهایتان را وارد عمل کنید. قرار است جاده بصره ـ العماره قطع و ضربه مهلکی به دشمن زده شود. هورالحمار که به دست ما بیفتد شمال و جنوب عراق از هم جدا میشود. در نهایت ما به جزیره و چاههای نفت و بصره میرسیم و این از جهت سیاسی و اقتصادی برای ما با اهمیت است.
تا این حرف را زدم سیل اعتراضها بلند شد. میگفتند: مگر میشود در آب عملیات کرد؟ ما تا حالا در خشکی میجنگیدیم، نمیتوانیم در آب عملیات کنیم. این همه نیرو در این منطقه؟! اینجا قتلگاه بچهها میشود. هر کس از هر گوشه اعتراضش را اعلام کرد.
به آنها حق دادم، چون از چیزی خبر نداشتند. وقتی همه حرفها را شنیدم، گفتم: قرار است فردا برادر غلامپور شما را به هور ببرد و توجیه شوید. وقتی میخواستم از جلسه خارج شوم هر یک از فرماندهان سؤالی میکرد.
جواب من هم این بود که تا فردا صبر کنید.
جواب من هم این بود که تا فردا صبر کنید.
بعد از نماز مغرب و عشا با علی هاشمی جلسه گذاشتم و گفتم هر کدام از فرمانده یگانها را همراه یکی از نیروهایت به عمق هور بفرست تا خوب توجیه شوند. به نیروهایت بگو به تکتک فرماندهان اطلاعات کاملی بدهند تا هیچ شکی برای آنها نماند. علی هم خیلی خونسرد گفت: «حتمًا، نگران نباش».
مهدی باکری و احمد کاظمی با یک نفر، مرتضی قربانی با فرد دیگر، باقی افراد هم همینطور با لباس عربی، دشداشه و چفیه سوار بلم شدند و رفتند تا به خاک آنسوی دجله دست بزنند و دلشان آرام شود.
قرار شد مرتضی قربانی جاده آسفالته عماره به بصره را بگیرد. امین شریعتی جاده القرنه را و باقی فرماندهان هر کدام محور خاص خودش را.
علی هاشمی فرماندهان را به هور برد. روز بعد همراه آنها به قرارگاه پیش من برگشتند، احساس کردم تغییر جدی در روحیهی فرماندهان به وجود آمده. از علی گزارش خواستم. گفت: «برادر محسن! از شمال تا جنوب هور فرماندهان را بردیم و توجیه کردیم و حد و مرز هر یگان را نشان دادیم. دیگر کسی تردیدی ندارد».
بلافاصله جلسه را تشکیل دادم تا کار را ادامه دهیم. علی درست میگفت در جلسه ناگهان فرماندهان با یک چرخش ۱۸۰ درجهای وارد شدند و همه اصرار داشتند هر چه زودتر عملیات صورت گیرد!
میگفتند ما هرگز تصور نمیکردیم اینقدر کار انجام شده باشد. علی مثل یک جغرافیدان نقطهبهنقطه مشخصات هور را توضیح داد.
در آخر گفت: «حالا فرماندهان همراه یگانهایشان منتظر اعلام رمز عملیات خیبر هستند کار من تمام شد. والسلام
از این مرحله به بعد قرار گاه نصرت از حالت یک قرارگاه سری خارج شد و در ردیف قرارگاههای دیگر قرار گرفت. از غربت و تنهایی بیرون آمد و آشکارا فعالیتش را ادامه داد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *