پیام امام خمینی(ره) به بچههای قرارگاه نصرت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
خبرگزاری میزان -
مدتی بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی چند ماه قبل از عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را عوض کند و به طور یقین مهمترین شخصیت آن عملیات علی هاشمی بود.
شناساییها گاهی چند روز طول میکشید. سخت بود، اما بچهها تحمل میکردند. میخواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام دهند.
برای کار در جنوب عراق نمیشد از تبریزی، شمالی یا مشهدی استفاده کرد. زیرا پوست آنها به جغرافیای گرم و مرطوب منطقه نمیخورد و در اولین قدم لو میرفتند. ما برای کارهای اطلاعات و شناسایی باید از بومیهای عرب دو
طرف هور استفاده میکردیم. نیروهای بومی که ما با آنان کار میکردیم، دو دسته بودند: یک دسته انگیزه دینی بالا و عشق به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشتند و از هیچ فداکاری و جانبازی دریغ نمیکردند.
رژیم صدام برای عراقیهای بومی که با ایرانیها همکاری میکردند. مجازاتهای سختی وضع کرد. اگر یک عراقی متهم به همکاری با ایرانیان میشد، خود و خانوادهاش در خطر اعدام و نابودی بود.
گاه میشد گروههای عراقی را مدتها آموزش میدادیم؛ اما هنگامی که آنان را پای کار میبردیم، تسبیحی در میآوردند! استخاره میکردند و بعد میگفتند: امروز روز خوبی نیست. امروز نمیرویم. سه روز دیگر میرویم. هر چه میگفتیم کار خیره و تأخیر جایز نیست، از جایشان تکان نمیخوردند!
برای مسائل امنیتی، سعی میکردیم شناختی از فرد یا افرادی که به ما معرفی میشدند، از طریق دوستان و آشنایانشان پیدا کنیم و پس از اطمینان از وفاداریشان، آنها را به کار میگرفتیم. برای همه پرونده پرسنلی تشکیل
میشد؛ عکس آنها حتماً در پرونده بایگانی میشد. علی هاشمی نظارت کامل بر روی این پروندهها داشت. پروند هها هم کاملاً محرمانه بود و امکان دسترسی به آنها فقط در انحصار چند نفر، از جمله علی هاشمی و حمید رمضانی و... بود.
این عده، هر ماه از ما حقوق، حق مأموریت و در مواردی پاداش میگرفتند. این بومیها در پوشش ماهیگیر به مأموریتهای شناسایی میرفتند. تجهیزات را هم ما برایشان فراهم میکردیم. تا زمانی که در هور کار شناسایی انجام دادیم. از نیروهای بومی خیانت یا جاسوسی دیده نشد و این از الطاف الهی بود.
حاجی با آنها خیلی صحبت کرد و ضمانتهایی هم داد. بعد از آن موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانوادههایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشرفت اهدافمان کمک کردند. حاجی برای آنها در
استان خوزستان اردوگاهی ایجاد کرد تا زندگی کنند و در هور هم صیادی میکردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع قصد حاجی این بود که هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحتتر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبهرو شد، بقیه هورنشینهای منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب میشد.
در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچهها در ظاهر مخالفتی نمیکردند، اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. حاج علی در جلسات مشترک حس اعتماد را در درون نیروها ایجاد کرد.
بعد از مدتی خلقیات و عادات عرقیها هم تغییر کرد. همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد آنها حتی سبیل را که نماد حزب بعث بود نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت: ارادت پیدا کردند. بچ هها وقتی این تغییرات را در نیروهای عراقی میدیدند به ذکاوت و کاردانی حاجی آفرین میگفتند. فراموش نمیکنم حاجی حتی در مسائل خانوادگی هم به آنها کمک میکرد، بعد همین نیروها با شجاعت و ایثار در شناساییها شرکت میکردند و حماسه خلق میکردند.
- شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگینامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی میپردازد. در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
***
حساسیت شناسایی
جمعی از فرماندهان قرارگاه
هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، برادر محسن به حاج علی گفت: به خدمت امام رسیدم و به ایشان گفتم که ما داریم مخفیانه کاری انجام میدهیم. شما برای ما دعا کنید.
مدتی بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی چند ماه قبل از عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را عوض کند و به طور یقین مهمترین شخصیت آن عملیات علی هاشمی بود.
از آن به بعد، دل همه ما خوش بود به کلام آقا محسن رضایی. ایشان یک بار آمدند و گفتند: من گزارش کار شما را به امام دادم. حضرت امام فرمودند: «سلام مرا به بچههای نصرت برسانید.» همین برای ما خیلی ارزش داشت.
نیروهای بومی قابل اعتماد، به عنوان راهنما در هور به همراه نیروهای شناسایی میرفتند تا در گذرگاهها و آبراهها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن میکردند و در قالب ماهیگیر وارد آب میشدند. همه مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر داخل آب نیفتد.
شناساییها گاهی چند روز طول میکشید. سخت بود، اما بچهها تحمل میکردند. میخواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام دهند.
کار سخت بود و خیلی مسائل در هور تجربی به دست میآمد.
بعد از مدتی حاجی خواست با یک دوربین فیلمبرداری از منطقه و نحوه شناساییها فیلم بگیریم. بعد فیلمها را در جلساتی که با برادر محسن داشت میبرد و از روی فیلم موقعیت منطقه را توضیح میداد.
نزدیک به یک سالی در هور شناسایی کردیم. یعنی سرتاسر سال و عمده کارهای اطلاعات و شناسایی و حمل و نقل با قایق را نیروهای عرب بومی ایرانی یا برخی از عشایر عراقی طرفدار جمهوری اسلامی انجام میدادند.
بومیهای ایرانی و عراقی به دلیل سالها زندگی در هور، با آنجا خیلی خوب آشنا بودند. خیلی راحت آبراههای اصلی و فرعی را میشناختند. همین شناخت، خیلی ما را یاری میداد و کارمان را آسان میکرد.
برای کار در جنوب عراق نمیشد از تبریزی، شمالی یا مشهدی استفاده کرد. زیرا پوست آنها به جغرافیای گرم و مرطوب منطقه نمیخورد و در اولین قدم لو میرفتند. ما برای کارهای اطلاعات و شناسایی باید از بومیهای عرب دو
طرف هور استفاده میکردیم. نیروهای بومی که ما با آنان کار میکردیم، دو دسته بودند: یک دسته انگیزه دینی بالا و عشق به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشتند و از هیچ فداکاری و جانبازی دریغ نمیکردند.
بومیهای عراقی هم همینطور بودند. عدهای از آنها، قبل از جنگ و برخی بعد از جنگ آمده بودند و با ما همکاری میکردند.
گروه دوم، نیروهای بومی بیسوادی بودند که بیشترشان قبل از جنگ، دامدار بودند و انگیزه معنوی و انقلابیشان ک مرن گتر بود. ما با این عده معامله میکردیم. به آنها پول یا جنس میدادیم و آنها نیز برایمان کار میکردند. هرچند کار کردن با این عده کار سختی بود.
رژیم صدام برای عراقیهای بومی که با ایرانیها همکاری میکردند. مجازاتهای سختی وضع کرد. اگر یک عراقی متهم به همکاری با ایرانیان میشد، خود و خانوادهاش در خطر اعدام و نابودی بود.
گاه میشد گروههای عراقی را مدتها آموزش میدادیم؛ اما هنگامی که آنان را پای کار میبردیم، تسبیحی در میآوردند! استخاره میکردند و بعد میگفتند: امروز روز خوبی نیست. امروز نمیرویم. سه روز دیگر میرویم. هر چه میگفتیم کار خیره و تأخیر جایز نیست، از جایشان تکان نمیخوردند!
برای مسائل امنیتی، سعی میکردیم شناختی از فرد یا افرادی که به ما معرفی میشدند، از طریق دوستان و آشنایانشان پیدا کنیم و پس از اطمینان از وفاداریشان، آنها را به کار میگرفتیم. برای همه پرونده پرسنلی تشکیل
میشد؛ عکس آنها حتماً در پرونده بایگانی میشد. علی هاشمی نظارت کامل بر روی این پروندهها داشت. پروند هها هم کاملاً محرمانه بود و امکان دسترسی به آنها فقط در انحصار چند نفر، از جمله علی هاشمی و حمید رمضانی و... بود.
این عده، هر ماه از ما حقوق، حق مأموریت و در مواردی پاداش میگرفتند. این بومیها در پوشش ماهیگیر به مأموریتهای شناسایی میرفتند. تجهیزات را هم ما برایشان فراهم میکردیم. تا زمانی که در هور کار شناسایی انجام دادیم. از نیروهای بومی خیانت یا جاسوسی دیده نشد و این از الطاف الهی بود.
٭٭٭
یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کردند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاهها را خوب میدانستند و در عراق آشنا داشتند، م یتوانستند مشکل اسکان نیروهای ما را در عراق حل
کنند. حاجی طرحی ریخت تا به آ نها پناهندگی بدهیم. در ابتدا میترسیدند و نمیتوانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرماندهان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. میخواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواستههای ما را عملی کنند، آیا خود وخانوادههایشان در امان هستند یا نه؟
کنند. حاجی طرحی ریخت تا به آ نها پناهندگی بدهیم. در ابتدا میترسیدند و نمیتوانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرماندهان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. میخواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواستههای ما را عملی کنند، آیا خود وخانوادههایشان در امان هستند یا نه؟
حاجی با آنها خیلی صحبت کرد و ضمانتهایی هم داد. بعد از آن موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانوادههایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشرفت اهدافمان کمک کردند. حاجی برای آنها در
استان خوزستان اردوگاهی ایجاد کرد تا زندگی کنند و در هور هم صیادی میکردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع قصد حاجی این بود که هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحتتر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبهرو شد، بقیه هورنشینهای منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب میشد.
در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچهها در ظاهر مخالفتی نمیکردند، اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. حاج علی در جلسات مشترک حس اعتماد را در درون نیروها ایجاد کرد.
بعد از مدتی خلقیات و عادات عرقیها هم تغییر کرد. همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد آنها حتی سبیل را که نماد حزب بعث بود نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت: ارادت پیدا کردند. بچ هها وقتی این تغییرات را در نیروهای عراقی میدیدند به ذکاوت و کاردانی حاجی آفرین میگفتند. فراموش نمیکنم حاجی حتی در مسائل خانوادگی هم به آنها کمک میکرد، بعد همین نیروها با شجاعت و ایثار در شناساییها شرکت میکردند و حماسه خلق میکردند.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *