مراحل سخت شناسایی هور
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
خبرگزاری میزان -
آبگرفتگی هور منطقهای است تقریباً همسطح دریا که نسبت به مناطق همجوار گودتر میباشد و دارای روییدنیهای مختلف است.
نیزار با ارتفاع بیش از دو متر که عمدتًا در جاهای عمیق میروید. بَردی که معمولاً ارتفاع آن تا دو متر است. چولان که در جاهای کمعمق میروید و ارتفاع آن کمتر از نیم متر است.
در کنار همه موانع و مشکلات، کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش میایستادیم و از دور به نیزارها و مردابهایش چشم میدوختیم باورمان نمیشد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد.
زندگی کردن در این مرداب فقط برای بومیهایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شبهایش سخت میگذشت خصوصاً برای نیروهای شناسایی که باید شبها در دل مردابی میرفتند که بوی تعفنش همه مشامشان را پر میکرد و هوای شرجیاش سنگین و نفسگیر بود.
گاهی همه تنمان یکدفعه به خارش و سوزش میافتاد و جوشهای چرکی میزد. هر چه میگشتیم دلیلش را پیدا نمیکردیم، مدتی که گذشت فهمیدیم اینجا پر است از حشرههایی که میگزند بیآنکه دیده شوند! تازه در آن وضعیت، باید دائمًا مراقب دشمن هم میبودیم تا سر و صدا به پا نشود!
بعضی وقتها آنقدر هوا گرم و نفسگیر میشد که تحملش طاقتفرسا بود. بچهها وقتی از شناسایی بر میگشتند پوست بدنشان تکهتکه بلند میشد.
با قایق موتوری نمیشد از یک طرف به طرف دیگر هور برویم. نباید سر و صدایی به وجود میآمد. ضمن اینکه همه جای هور عمق یکسانی نداشت. باید از بلم استفاده میکردیم. بلمهای بزرگ پرصدا بودند. باید از بلمهای کوچک که صدایی نداشتند استفاده میکردیم و با پارو، نیها را کنار میزدیم. خریدن بلم برای کار در هور مشکلات خودش را داشت.
به غیر از آنکه سوار شدن در آن مهارت خاصی میطلبید، بلمهایی که برای شناسایی درونمرزی میخریدیم با بلمهایی که برای شناسایی برونمرزی خریداری میشد متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان، بلم بصری میخریدیم که هزینهاش هم بالا در میآمد.
زمانی که وارد خاک عراق میشدیم روی شکم میخوابیدیم و با دست پارو میزدیم. به این صورت توسط دشمن دیده نمیشدیم حتی اگر از دوربین استفاده میکردند نمیتوانستند ما را ببینند. چون از دور، آب هور و بلم یکسان دیده میشد. با آن شرایط، چندین ماه در سکوت، در هور کار کردیم. بدون آنکه کمترین ظنی برای عراقیها ایجاد شود. نزدیک به چهارصد شناسایی درون و بیرون مرزی انجام گرفت.
وقتی فرماندهان نظامی دشمن در نقشهی پدافندی خودشان روی زمین نگاه میکردند، منطقه هور را منطقهای فاقد قابلیت تهاجمی برای نیروهای ایرانی میدیدند. همچنین نوع عملکرد حاج علی هاشمی در شناسایی طوری بود که این تحلیل عراقیها تا لحظه آخر عوض نشد!
درحالیکه کار گستردهای در هور توسط بچهها انجام میشد.
گاهی هم با هلیکوپترهای عراقی روبهرو میشدیم که بلافاصله خودمان را لابهلای نیها مخفی میکردیم. یکی دیگر از سختیهایی که بچهها باید تحمل میکردند تغییر چهره بود! باید در هور بدون جلب توجه، شناسایی انجام میشد. یک بار با حمید رمضانی وقتی از اتاق بیرون آمدیم جا خوردیم! قیافه افرادی که در حیاط ایستاده بودند، غریبه به نظر میرسید. آنها کاملا تغییر قیافه پیدا کرده بودند! آنها دستی به صورت تراشیده خود میکشیدند و میخندیدند.
آرایشگر محاسن آنها را تیغ میانداخت و سرگرم کار خود بود. نوبت به رمضانی رسید. دستی به محاسن خود کشید و با اکراه به طرف آرایشگر رفت. برای اولین بار بود که صورت خود را تیغ میانداخت.
- شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.
کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگینامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی میپردازد. در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
***
طبیعت هور
برادران گرجی و ...
منطقهای که کار میشد در شرق دجله و داخل هورالهویزه قرار داشت. این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است.
قسمت خشکی که عرض آن بین هشت تا ده کیلومتر است، توسط دو هور) آبگرفتگی بزرگ یعنی هورالهویزه در شرق و هورالحمار در غرب احاطه شده. همچنین در وسط خشکی، رودخانه دجله قرار دارد و جاده العماره - بصره در غرب رودخانه واقع است.
آبگرفتگی هور منطقهای است تقریباً همسطح دریا که نسبت به مناطق همجوار گودتر میباشد و دارای روییدنیهای مختلف است.
نیزار با ارتفاع بیش از دو متر که عمدتًا در جاهای عمیق میروید. بَردی که معمولاً ارتفاع آن تا دو متر است. چولان که در جاهای کمعمق میروید و ارتفاع آن کمتر از نیم متر است.
شناورهایی طبیعی هم به نام تَهل وجود داشت که ریشهی آنها بیرون از آب بود. حرکت از بین آنها ممکن نبود. ویژگی دیگر تَهلها این بود که ثابت نبودند و اگر نیروها برای نشانهگذاری از آنها استفاده میکردند، حتماً گم میشدند.
به علت پوشش فشرده سطح هور از نی، بردی و چولان و... تردد در آن تنها از آبراهها، نهرها و یا محل عبور حیوانات امکانپذیر بود. بچهها مجبور بودند گاهی خودشان آبراه باز کنند، برای همین با دست، نیها را میبریدند.
جزایر مجنون در یک کیلومتری مرز ایران و عراق در داخل هورالهویزه قرار دارد و از شمال به جنوب کشیده شده. جزیره جنوبی مجنون به خشکی متصل است و از جزیرهی شمالی بزرگتر است. هور یک آبراه باز و آزاد نبود. معابر عبوری خاصی داشت؛ معابری بسیار شبیه هم، اما ...
ممکن بود دو معبر همشکل و هم قیافه، اما با دو عمق متفاوت. یکی به گل بخورد و یکی معبر واقعی باشد. ابزار عبور از هور هم عمومی نبود. حداکثر عمق آب در مواقع طغیان رودخانهها به هشت متر میرسید، ولی کرانههای شرقی به خاطر شیب ملایم آن کمترین عمق را داشت.
در کنار همه موانع و مشکلات، کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش میایستادیم و از دور به نیزارها و مردابهایش چشم میدوختیم باورمان نمیشد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد.
زندگی کردن در این مرداب فقط برای بومیهایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شبهایش سخت میگذشت خصوصاً برای نیروهای شناسایی که باید شبها در دل مردابی میرفتند که بوی تعفنش همه مشامشان را پر میکرد و هوای شرجیاش سنگین و نفسگیر بود.
گاهی همه تنمان یکدفعه به خارش و سوزش میافتاد و جوشهای چرکی میزد. هر چه میگشتیم دلیلش را پیدا نمیکردیم، مدتی که گذشت فهمیدیم اینجا پر است از حشرههایی که میگزند بیآنکه دیده شوند! تازه در آن وضعیت، باید دائمًا مراقب دشمن هم میبودیم تا سر و صدا به پا نشود!
بعضی وقتها آنقدر هوا گرم و نفسگیر میشد که تحملش طاقتفرسا بود. بچهها وقتی از شناسایی بر میگشتند پوست بدنشان تکهتکه بلند میشد.
با قایق موتوری نمیشد از یک طرف به طرف دیگر هور برویم. نباید سر و صدایی به وجود میآمد. ضمن اینکه همه جای هور عمق یکسانی نداشت. باید از بلم استفاده میکردیم. بلمهای بزرگ پرصدا بودند. باید از بلمهای کوچک که صدایی نداشتند استفاده میکردیم و با پارو، نیها را کنار میزدیم. خریدن بلم برای کار در هور مشکلات خودش را داشت.
به غیر از آنکه سوار شدن در آن مهارت خاصی میطلبید، بلمهایی که برای شناسایی درونمرزی میخریدیم با بلمهایی که برای شناسایی برونمرزی خریداری میشد متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان، بلم بصری میخریدیم که هزینهاش هم بالا در میآمد.
زمانی که وارد خاک عراق میشدیم روی شکم میخوابیدیم و با دست پارو میزدیم. به این صورت توسط دشمن دیده نمیشدیم حتی اگر از دوربین استفاده میکردند نمیتوانستند ما را ببینند. چون از دور، آب هور و بلم یکسان دیده میشد. با آن شرایط، چندین ماه در سکوت، در هور کار کردیم. بدون آنکه کمترین ظنی برای عراقیها ایجاد شود. نزدیک به چهارصد شناسایی درون و بیرون مرزی انجام گرفت.
وقتی فرماندهان نظامی دشمن در نقشهی پدافندی خودشان روی زمین نگاه میکردند، منطقه هور را منطقهای فاقد قابلیت تهاجمی برای نیروهای ایرانی میدیدند. همچنین نوع عملکرد حاج علی هاشمی در شناسایی طوری بود که این تحلیل عراقیها تا لحظه آخر عوض نشد!
درحالیکه کار گستردهای در هور توسط بچهها انجام میشد.
گاهی چند روز کار شناسایی طول میکشید، پس باید شیوه زندگی در هور و روی بلم را هم یاد میگرفتیم. هیچ کدام فکر نمیکردیم که گذرمان به منطقهای بیفتد که هم باید شنا بلد باشیم، هم قایقرانی و هم زندگی در شرایط بسیار سخت!
باید در همان بلم نماز میخواندیم، شناسایی میکردیم، بدون آنکه بدانیم برای چه؟! برای خواب هم باید در خود بلم میخوابیدیم وقتی از این پهلو به آن پهلو میغلتیدیم، در آب سرد میافتادیم! یا باید چباشه درست میکردیم یعنی باید میرفتیم داخل آب و نیها را میبریدیم و روی هم انباشته میکردیم تا بتوانیم روی آن استراحت کنیم.
گاهی هم با هلیکوپترهای عراقی روبهرو میشدیم که بلافاصله خودمان را لابهلای نیها مخفی میکردیم. یکی دیگر از سختیهایی که بچهها باید تحمل میکردند تغییر چهره بود! باید در هور بدون جلب توجه، شناسایی انجام میشد. یک بار با حمید رمضانی وقتی از اتاق بیرون آمدیم جا خوردیم! قیافه افرادی که در حیاط ایستاده بودند، غریبه به نظر میرسید. آنها کاملا تغییر قیافه پیدا کرده بودند! آنها دستی به صورت تراشیده خود میکشیدند و میخندیدند.
آرایشگر محاسن آنها را تیغ میانداخت و سرگرم کار خود بود. نوبت به رمضانی رسید. دستی به محاسن خود کشید و با اکراه به طرف آرایشگر رفت. برای اولین بار بود که صورت خود را تیغ میانداخت.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *