ماجرای ازدواج یک زوج آذری/وقتی عشق در یک نگاه اتفاق افتاد!

12:00 - 07 ارديبهشت 1400
کد خبر: ۷۲۰۱۸۲
برنامه «دعوت» در سیزدهمین قسمت میزبان زوجی آذری بود؛ ماجرای پسری که قبل از ازدواج خارج از کشور بود، به ایران آمد و در اولین خواستگاری در یک نگاه عاشق شد.

- شب گذشته برنامه «دعوت» در سیزدهمین قسمت میزبان زوجی آذری بود؛ مرتضی حاجی‌زاد و حاجی زاد و راضیه بابایی؛ مرتضی ماجرای ازدواج‌شان را تعریف کرد و گفت: قبل از ازدواج خارج از کشور بودم با دختر خاله‌ام موضوع ازدواج‌ام را مطرح کردم و او همسرم را پیشنهاد داد که با آن‌ها همسایه بودند؛ ۲۸ سال‌ام بود و تصمیم به ازدواج گرفتم؛ در خواستکاری در همان نگاه هم عاشق شدم.

راضیه در ادامه گفت: من خواستگاران زیادی داشتم در خانواده‌ای بودم که چهارچوب زیاد داشت من هم بعد از خواستگاری عاشق شدم و چهار ماه بعد از ازدواج کردیم. بعد از چند ماه که از ازدواج ما گذشته بود پسرخاله مرتضی فوت شد.

ماجرای یک زوج آذری/عشق در یک نگاه؟

مرتضی افزود بعد از این اتفاق همه سردرگم و ناامید شدند و ما تصمیم به بچه‌دار شدن گرفتیم تاکنون هیچ تصمیمی را تنهایی نگرفته‌ایم، اما خدا نخواست و بچه‌دار نشدیم تا ۵ سال این اتفاق نیفتاد و ما تصمیم دیگری گرفتیم.

راضیه بیان کرد: سال ۹۲ شب عید غدیر به مرتضی پیشنهاد دادم اگر یک بچه را به فرزندی قبول کنیم چه نظری داری؛ دکتر‌ها نظر قاطع داده بودند که ما هرگز بچه‌دار نخواهیم شد؛ در این بین از دعا‌های تکراری دیگران بسیار ناراحت می‌شدم این‌که دعا می‌کردند امیدواریم دامن‌ات سبز شود. روز بعد از عید غدیر به بهزیستی رفتیم و برای سرپرستی فرزند ثبت نام کردیم.

راضیه افزود: من مدل بچه‌دارشدن‌ام را عوض کردم؛ من می‌خواستم مادر شوم بنابراین این کار را کردم. با پدر مادرهای‌مان موضوع را در میان گذاشتیم و همه آن‌ها ما را حمایت کردند پدر همسرم حمایت‌های فراوانی ازما کرد از روزی که ثبت‌نام کردیم مادرم سیسمونی تهیه می‌کرد. یک سال و نیم برای سرپرستی فرزند به بهزیستی رفتیم و آمدیم؛ ما فرزند دختر می‌خواستیم به نظر ما دختر نیاز به یک حامی داشت؛ خانواده همسرم دختر نداشتند من هم خواهر نداشتم بنابراین خیلی مایل بودیم یک فرزند دختر را به سرپرستی قبول کنیم.

مرتضی در بخشی دیگر گفت: در زمان مجردی هم گفته بودم اگر بچه‌دار نشوم یک بچه را به سرپرستی قبول خواهم کرد؛ بهزیستی وثیقه سنگینی می‌خواست سرپرستی فرزند کار راحتی نیست. سرانجام ۳ اسفند ۹۳ سوگند وارد زندگی ما شد؛ اسم او را سوگند گذاشتیم و به اسم‌اش قسم خوردیم هرگز او را فراموش نکنیم؛ در این لحظه سوگند وارد استودیو شد و در کنار پدر و مادرش نشست.

راضیه در ادامه بیان مرد: در خلال کار‌های سرپرستی پدر همسرم یک باغ را به نام سوگند کرد؛ سوگند را در سه روزه‌گی به بهزیستی سپرده بودند پدر و مادر او در یک تصادف فوت کرده‌اند؛ بعد اتمام مراحل اداری از بهزیستی با من تماس گرفتند و گفتند اگر می‌توانید بیایید بچه را ببینید با یکی از دوستانم که قبل از من هم یک بچه قبول کرده بود به شیرخوارگاه رفتم؛ یک بچه سه روزه که هفت ماهه به دنیا آمده بود یک کیلو ۷۰۰ گرم وزن داشت وقتی سوگند را دیدم نگاه خاصی داشت نگاه او همیشه در ذهنم بود در ابتدا نگران بودم که چطور او را بزرگ کنم مرتضی به من گفت نترس با همین کار را می‌کنیم. روزی که سوگند را به خانه آوردیم همه به منزل ما آمده بودند شور و حال خاصی در منزل ما حکم‌فرما بود بعد از پنج روز جشن بسیار مفصلی برای او گرفتیم الان هم سوگند جایگاه خاصی در خانواده ما دارد.

ماجرای یک زوج آذری/عشق در یک نگاه؟

در این بخش برمایی از راضیه بابایی خواست خطاب به کسانی که به هر دلیلی بچه‌دار نمی‌شوند جملاتی بگوید؛ بابایی گفت: خانواده‌ها می‌توانند توسط خدا هدیه الهی را در خانه خود بیاورند، اما از سازمان بهزیستی و ارگان‌های دیگر که با این بچه‌ها سر و کار دارند تقاضا می‌کنم همراهی کنند.

مرتضی بیان کرد: سوگند همیشه به ما می‌گفت من یک داداش می‌خواهم؛ ما یک سفر به مشهد داشتیم و به زیارت امام رضا (ع) رفته بودیم به او گفتم اگر اینجا بخواهی به تو می‌دهند او هم گفت خدایا به من یک برادر بده تا با او بازی کنم.

راضیه در ادامه گفت: بعد از برگشت از مشهد حالا خوشی نداشتم آزمایش دادم و متوجه شدم که باردار هستم؛ من در آن زمان خوشحال نبودم بهخدا گفتم اگر قرار است حس یکسانی نسبت به آن‌ها داشته باشم و ذره‌ای احساسم به سوگند کم نشود این بچه را نگه‌دار؛ در این دقایق سام برادرکوچک سوگند هم وارد استودیو شد.

در پایان راضیه بابایی گفت: امیدوارم خداوند به همه ما یک دل بزرگ عنایت کند.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *