«اوراد نیمروز» روایتی از سفر به کویر
- کتاب «اوراد نیمروز» اثری است از «منصور علیمرادی» که پیش از این نیز رمانهای دیگری در زمینهی ادبیات اقلیمی از وی به انتشار رسیده اند. کتاب پیش رو علاوه بر اینکه یک اثر درخشان در سبک قصه نویسی است، نشان دهندهی علاقهی سرشار «منصور علیمرادی» به فضای بومی و فرهنگ شفاهی مردم جنوب ایران نیز هست.
کتاب«اوراد نیمروز» داستانی است از دو روایت که در هم تنیده اند؛ یکی روایت سفر شخصیت اصلی داستان به کویر جادویی لوت و دیگری زندگی عاشقانهای که او با یک هنرمند تئاتر در تهران دارد. بخشی از کتاب "اوراد نیمروز" که به سفر او به کویر برمی گردد، قصهای افسون آمیز است که خواننده را با خود به دل این کویر شگفت انگیز میبرد و تجربهای را برایش رقم میزند که گویی خود در آن سفر حضور داشته و اعجاز کویر لوت را از نزدیک لمس کرده است.
«منصور علیمرادی» علاوه بر داستان نویسی دربارهی فرهنگ جنوب، پژوهشهای فراوانی نیز در این زمینه داشته و حاصل تمامی این تاملات و جستارنویسیها در تلفیق با تعلق خاطر نویسنده به کویر و مردمان حاشیه نشین آن، کتابی است که با عنوان "اوراد نیمروز" پیش روی مخاطب قرار گرفته است. وی از جمله نویسندگانی است که داوری آثار گوناگونی را در جشنوارههای متنوع به عهده داشته و خود نیز جوایز متعددی در حوزهی ادبیات کسب نموده است.
"اوراد نیمروز"، خواننده را با زبان شیرین و قصه پردازی درخشان "منصور علیمرادی" آشنا میکند و از جمله آثار کم نظیر معاصری است که خواننده را به ادبیات داستان نویسی معاصر امیدوار و علاقه مند مینماید.
قسمتهایی از کتاب
کتیبه به خط کوفی بود، سخت خوان، و البته که در گذر روزگار بسیاری از حروف برجستگی خود را از دست داده بودند. بعضی از کلمات به کلی از بین رفته بودند. به غیر از نام متوفی در شروع نوشته، که هنوز به طور کامل خوانا بود، مابقی متن را باید یک کارشناس خبره خط میخواند. صد حیف که باطری گوشی شارژ نداشت. میدانست که دیگر هیچ گاه به آن اقلیم پا نخواهد گذاشت.
عین هیرمند زندگی اش داشت مسیر عوض میکرد. دل میکند از بسیار چیزها که در گذشته بر آنها سخت عاشق بود. میخواست به خانه اش برگردد، به دامان خانواده اش، به زادگاهش و پشت به تاریخ مسیر زندگی را ادامه دهد. دیگر هیچ گاه، هرگز هیچ گاه، به آن حدود برنمی گشت. به این سرزمین صعب، به این سدوم سوخته لم یزرع که سالهای سال ذهنش را درگیر کرده بود و در نهایت این شیدایی او را تا مرز مرگ پیش برده بود. در سایه این دیواره تراش خورده جنازه آن ملک نگون بخت برای ابد خفته بود. کسی که روزگاری سی هزار سوار سیستانی ملازم رکابش بودند و مثل هیرمند که به دور کوه خواجه حلقه میشد، طوافش میکردند، امروز تنها و بی کس در سینه کوهی کبود در پرتترین جای جهان زیر خروارها خاک از یاد رفته بود.
انتهای پیام/