نقش منطقهای ایران؛ از تثبیت تا افزایش نفوذ
روند حوادث منطقه در سالهای اخیر به گونهای بوده که نه تنها نقش ایران را به عنوان یک بازیگر منطقهای تعیین کننده، تثبیت نموده بلکه ایران را به عنوان کشوری تاثیرگذار در عرصههای فرامنطقهای نیز معرفی کرده است. سیر حوادث به سمتی پیش میرود که این نقش و تاثیرگذاری منطقهای و فرامنطقهای افزایش خواهد یافت.
خبرگزاری میزان -
- جمهوری اسلامی ایران از ابتدای انقلاب همواره پیامآور صلح، دوستی و برادری را به تمام کشورها به خصوص کشورهای منطقه و جهان اسلام مخابره کرده است.
نقش ایران در عراق، سوریه، لبنان، یمن و فلسطین روشن است. در موضوعات دیگر از جمله درگیری میان پاکستان و افغانستان، ارمنستان و آذربایجان در مسئله قرهباغ، هند و پاکستان و همچنین مسئله بحران قطر و بحرین نیز ایران نقش میانجیگر میان طرفین درگیری را داشته و یا از طریق رایزنی و گفتوگوهای سیاسی در تلاش برای کاهش موثر تنشخای طرفین بوده است.
«لنگرگاه ثبات» نام کتابی است که مجموعهای از یادداشتها به قلم برخی کارشناسان را در خود جای داده و منبع مناسبی برای مطالعه است. یادداشت پیشرو به قلم یوسف سیفی نگاهی به «نقش منطقهای ایران؛ از تثبیت تا افزایش نفوذ» دارد.
ایران در حالی به مذاکرات سوریه فراخوانده شد که هیچ چرخشی در سیاستهای منطقهایاش رخ نداده است. اتفاقاً استحکام مواضع منطقهای ایران به حدی بود که توانست طرفهای غربی و عربی را قانع کند که ناگزیر از دیدن مواضع ایران در مورد سوریه هستند. ضمن اینکه قدرت گیری داعش و پیشرویهای این گروه و اختلافات داخلی جبهه غربی – عربی را به عنوان مشوقهای دعوت از جمهوری اسلامی نمیتوان نادیده گرفت.
اما به هر روی محرز است که این چرخش در سیاست مخالفین دولت سوریه رخ داده است. جالب اینکه مواضع منطقهای ایران تقریباً با یک تعریف کلی قابل تشخیص است؛ «ممانعت از توسعه منافع آمریکا در منطقه غرب آسیا». در واقع اکنون نظر ایران با چنین رویکردی برای آمریکا و متحدین منطقهایاش قابل استماع شده است.
«عبور از نقش بازیگر منطقهای»
تا پیش از سال ۲۰۰۱ سیاست ایالات متحده در منطقه دنبال ثبات گرایی دوران جنگ سرد بود. در این سال آن دسته از نیروهای سیاسی در ایالات متحده که قائل به استراتژی «خاورمیانه جدید» بودند و آن را عملی میدانستند در رأس تصمیمسازی قرار گرفتند و با شعار مبارزه با تروریسم وارد منطقه شدند. سال ۲۰۰۳ یک نقطه عطف چشمگیر بود. در این سال آمریکا نه تنها طالبان را از قدرت برکنار کرده بود، بلکه رژیم بعثی در عراق را هم سرنگون ساخت و به سرعت از جنگ به سمت ساخت عراقی جدید تغییر جهت داد.
اما به هر روی محرز است که این چرخش در سیاست مخالفین دولت سوریه رخ داده است. جالب اینکه مواضع منطقهای ایران تقریباً با یک تعریف کلی قابل تشخیص است؛ «ممانعت از توسعه منافع آمریکا در منطقه غرب آسیا». در واقع اکنون نظر ایران با چنین رویکردی برای آمریکا و متحدین منطقهایاش قابل استماع شده است.
«عبور از نقش بازیگر منطقهای»
تا پیش از سال ۲۰۰۱ سیاست ایالات متحده در منطقه دنبال ثبات گرایی دوران جنگ سرد بود. در این سال آن دسته از نیروهای سیاسی در ایالات متحده که قائل به استراتژی «خاورمیانه جدید» بودند و آن را عملی میدانستند در رأس تصمیمسازی قرار گرفتند و با شعار مبارزه با تروریسم وارد منطقه شدند. سال ۲۰۰۳ یک نقطه عطف چشمگیر بود. در این سال آمریکا نه تنها طالبان را از قدرت برکنار کرده بود، بلکه رژیم بعثی در عراق را هم سرنگون ساخت و به سرعت از جنگ به سمت ساخت عراقی جدید تغییر جهت داد.
عراق دومین بحران عمده بود که به نظر میرسید سیاستهای ایالات متحده در مورد آن موفق بوده است؛ اما این روند ادامه نیافت. آمریکاییها در انتظار پیروزی سوم در لبنان بودند که معلوم شد روند آنچه که خاورمیانه جدید با الگوبرداری از عراق اشغال شده، دانسته میشود، مدتی است با مانع مواجه شده و این مانعِ عمده سیاستهای جمهوری اسلامی ایران با توجه به ظرفیتهای منطقهای این کشور است. به همین خاطر آمریکا ناگزیر است تا برای پیشبرد اهداف خود به رژیم صهیونیستی کمک کند تا یکبار برای همیشه حزبالله را در لبنان از میان بردارد؛ چرا که حزبالله لبنان مهمترین متحد منطقهای ایران است.
در واقع روند رخدادها در منطقه از سال ۲۰۰۶ به طور محسوس تغییر جهت داد و آمریکا ناکامیهای قابل توجهی را تجربه کرد. نتیجه این روند کنار رفتن نومحافظهکاران در واشنگتن و تغییرات عمده در استراتژی کلان این کشور بود.
این وضعیت مبین واقعیتهای جدید بود؛ مانند این که ایران دیگر یک کنشگر صرف منطقه نیست و به یک قدرت منطقه تبدیل شده است که میتواند از منافع خود پاسداری کند. به همین خاطر آنچه در دستور کار قرار گرفت به جای خاورمیانه جدید تهدید نفوذ ایران بود. عمدهترین میدان این پروژه به ویژه پس از تابستان ۸۸، پرونده هستهای ایران و تحریمهای فراگیر و بیرحمانهای بود که حتی تلاش میکرد دسترسی جمهوری اسلامی ایران به داروهای مورد نیازش را نیز مسدود کند.
این راهبرد قرار بود نارضایتیهای مردمی را گسترش دهد و توجه ایرانیان را به مسائل داخلی معطوف کند لذا اکنون آنچه شروع و حاشیه خلیج فارس و عصبانی کرده است توافق هستهای نیز شکست استراتژی سد نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا است.
«بحران سوریه»
بحران سوریه سال دهم خود را میگذراند و به رغم همه برآوردها در غرب، دولت قانونی در این کشور، همچنان قدرت را در دمشق در اختیار دارد و حتی اوباما هم اذعان کرده بود که انتظار ندارد اسد به این زودیها سرنگون شود.
جمهوری اسلامی ایران سالهاست مهمترین متحد سوریه در منطقه است و در بحران اخیر مهمترین نقش را در سازماندهی و پشتیبانی ارتش سوریه و نیروهای مردمی در این کشور ایفا کرده است.
حمایتهای ایران از بشار اسد برای دولت او نقش حیاتی دارد و تصمیمسازی در تهران، در یک سطح کلان، بحران بینالمللی سوریه را از خود متاثر میکند؛ این موضوعی است که آمریکاییها در دیپلماسی پنهان خود در قضایای سوریه دنبال کردند و متحدین منطقهای خود را نیز آزردهاند.
حتی در خرداد ۱۳۹۴ (پس گرفتن دعوت ایران از سوی سازمان ملل) آمریکا تا پذیرش رسمی این جایگاه برای جمهوری اسلامی ایران پیش رفت؛ اما ترجیح داد همچنان با متحدین منطقهایاش مدارا کند. نبرد سوریه سنگینترین زورآزمایی نیابتی با ایران بود و جبهه از دولتهای نگران از گسترش قدرت ایران را شامل میشد.
روند رویدادها به گونهای بوده که پیوستن جمهوری اسلامی ایران به مذاکرات سوریه را ناگزیر کرده است. از این منظر، این دعوت یک معنای فراتر نیز دارد. آنچه در دستور کار مذاکرات ژنو درباره سوریه بود، تغییر حاکمیت اسد بدون هیچ پیششرطی بود؛ اما حضور ایران و دولت سوریه باعث شد تا موضوع این گفتگوها صراحتاً از تغییر حاکمیت به مذاکرات صلح سوریه تبدیل شود.
این تغییر در سیاست جبهه غربی – عربی، واسطه نقش موثر قدرت ایران در منطقه رخ داد. با نادیده گرفتن نظر ایران و به تبع آن دولت قانونی سوریه، کاری از پیش نمیرفت و این یک واقعیت آشکار بود. پس عملاً باید باور کرد که طرح صلح سوری – سوری جمهوری اسلامی، منطقهترین گزینه باقی مانده بود که عربستان نیز جاه طلبی هایش را کنترل کرده و به برگزاری مذاکرات آستانه ب محوریت روسیه، ایران و ترکیه اعتراضی نکند.
«یمن و مقاومت دیپلماتیک جبهه غربی – عربی»
رژیم سعودی هنوز نمیتواند بپذیرد برای حل و فصل بحران یمن نیز که دلارهای نفتیاش در آن هزینه شده همه چیز باید دور یک از تهران عبور کند.
اما درباره سوریه انتخاب دیگری برایش نمانده است؛ شاید ریاض ترجیح میدهد به هزینههایش در سوریه پایان دهد تا بتواند میدان یمن را حفظ کند. این رژیم همچنان تلاش میکند نقش یک امپریالیست هژمون را در مورد یمن بازی کند. رهبران عربستان سالهاست یمن را حیات خلوت خود میدانند و برای آن اهمیت حیاتی قائلند. در حالی که سوریه همواره متحد ایران بوده است و در شکل گیری حزب الله نقش اساسی داشته است.
پس از تصور آنها این خواهد بود که در چارچوب سیاست تلویحی سد نفوذ برابر جمهوری اسلامی ایران، منطقی خواهد بود اگر بخش عمدهای از نیروها از سواحل سواحل مدیترانه، به دریای سرخ عقبنشینی کنند.
عربستان در بحران یمن یک کاستی قابل توجه دارد و آن عدم وجود نیروهایی است که بتوانند در نبردهای زمینی دست بالا را داشته باشند. آن دسته از گروههایی که به عبد ربه وفادار ماندهاند، فاقد چنین قابلیتی هستند و با وجود پشتیبانی سنگین عربستان، مرتب مجبور به عقب نشینی شدهاند.
جبهه سلفیها هم در یمن بسیار آسیب پذیر است و تاکنون ابداً با سوریه و عراق قابل مقایسه نیست.
چه داعش و چه القاعده با وجود داشتن نیروهایی در این کشور به دلایل گوناگون مانند نگرانی شورای همکاری خلیج فارس به ویژه مقامات سعودی از توسعه تروریسم در شبه جزیره، نتوانستند پشتیبانی لازم را از این دولتها دریافت کنند.
گذاریهای اخیر در عربستان را میتوان در راستای تلاش این گروهها برای کاهش محافظه کاری رژیم سعودی در خصوص گروههای سلفی و تکفیری تحلیل کرد.
«نتیجهگیری»
عربستان امیدوار است بتواند در یمن نقش خود را تثبیت کند؛ اما واقعبینانه بودن چنین راهبردی، در آینده مشخص خواهد شد.
در واقع روند رخدادها در منطقه از سال ۲۰۰۶ به طور محسوس تغییر جهت داد و آمریکا ناکامیهای قابل توجهی را تجربه کرد. نتیجه این روند کنار رفتن نومحافظهکاران در واشنگتن و تغییرات عمده در استراتژی کلان این کشور بود.
این وضعیت مبین واقعیتهای جدید بود؛ مانند این که ایران دیگر یک کنشگر صرف منطقه نیست و به یک قدرت منطقه تبدیل شده است که میتواند از منافع خود پاسداری کند. به همین خاطر آنچه در دستور کار قرار گرفت به جای خاورمیانه جدید تهدید نفوذ ایران بود. عمدهترین میدان این پروژه به ویژه پس از تابستان ۸۸، پرونده هستهای ایران و تحریمهای فراگیر و بیرحمانهای بود که حتی تلاش میکرد دسترسی جمهوری اسلامی ایران به داروهای مورد نیازش را نیز مسدود کند.
این راهبرد قرار بود نارضایتیهای مردمی را گسترش دهد و توجه ایرانیان را به مسائل داخلی معطوف کند لذا اکنون آنچه شروع و حاشیه خلیج فارس و عصبانی کرده است توافق هستهای نیز شکست استراتژی سد نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا است.
«بحران سوریه»
بحران سوریه سال دهم خود را میگذراند و به رغم همه برآوردها در غرب، دولت قانونی در این کشور، همچنان قدرت را در دمشق در اختیار دارد و حتی اوباما هم اذعان کرده بود که انتظار ندارد اسد به این زودیها سرنگون شود.
جمهوری اسلامی ایران سالهاست مهمترین متحد سوریه در منطقه است و در بحران اخیر مهمترین نقش را در سازماندهی و پشتیبانی ارتش سوریه و نیروهای مردمی در این کشور ایفا کرده است.
حمایتهای ایران از بشار اسد برای دولت او نقش حیاتی دارد و تصمیمسازی در تهران، در یک سطح کلان، بحران بینالمللی سوریه را از خود متاثر میکند؛ این موضوعی است که آمریکاییها در دیپلماسی پنهان خود در قضایای سوریه دنبال کردند و متحدین منطقهای خود را نیز آزردهاند.
حتی در خرداد ۱۳۹۴ (پس گرفتن دعوت ایران از سوی سازمان ملل) آمریکا تا پذیرش رسمی این جایگاه برای جمهوری اسلامی ایران پیش رفت؛ اما ترجیح داد همچنان با متحدین منطقهایاش مدارا کند. نبرد سوریه سنگینترین زورآزمایی نیابتی با ایران بود و جبهه از دولتهای نگران از گسترش قدرت ایران را شامل میشد.
روند رویدادها به گونهای بوده که پیوستن جمهوری اسلامی ایران به مذاکرات سوریه را ناگزیر کرده است. از این منظر، این دعوت یک معنای فراتر نیز دارد. آنچه در دستور کار مذاکرات ژنو درباره سوریه بود، تغییر حاکمیت اسد بدون هیچ پیششرطی بود؛ اما حضور ایران و دولت سوریه باعث شد تا موضوع این گفتگوها صراحتاً از تغییر حاکمیت به مذاکرات صلح سوریه تبدیل شود.
این تغییر در سیاست جبهه غربی – عربی، واسطه نقش موثر قدرت ایران در منطقه رخ داد. با نادیده گرفتن نظر ایران و به تبع آن دولت قانونی سوریه، کاری از پیش نمیرفت و این یک واقعیت آشکار بود. پس عملاً باید باور کرد که طرح صلح سوری – سوری جمهوری اسلامی، منطقهترین گزینه باقی مانده بود که عربستان نیز جاه طلبی هایش را کنترل کرده و به برگزاری مذاکرات آستانه ب محوریت روسیه، ایران و ترکیه اعتراضی نکند.
«یمن و مقاومت دیپلماتیک جبهه غربی – عربی»
رژیم سعودی هنوز نمیتواند بپذیرد برای حل و فصل بحران یمن نیز که دلارهای نفتیاش در آن هزینه شده همه چیز باید دور یک از تهران عبور کند.
اما درباره سوریه انتخاب دیگری برایش نمانده است؛ شاید ریاض ترجیح میدهد به هزینههایش در سوریه پایان دهد تا بتواند میدان یمن را حفظ کند. این رژیم همچنان تلاش میکند نقش یک امپریالیست هژمون را در مورد یمن بازی کند. رهبران عربستان سالهاست یمن را حیات خلوت خود میدانند و برای آن اهمیت حیاتی قائلند. در حالی که سوریه همواره متحد ایران بوده است و در شکل گیری حزب الله نقش اساسی داشته است.
پس از تصور آنها این خواهد بود که در چارچوب سیاست تلویحی سد نفوذ برابر جمهوری اسلامی ایران، منطقی خواهد بود اگر بخش عمدهای از نیروها از سواحل سواحل مدیترانه، به دریای سرخ عقبنشینی کنند.
عربستان در بحران یمن یک کاستی قابل توجه دارد و آن عدم وجود نیروهایی است که بتوانند در نبردهای زمینی دست بالا را داشته باشند. آن دسته از گروههایی که به عبد ربه وفادار ماندهاند، فاقد چنین قابلیتی هستند و با وجود پشتیبانی سنگین عربستان، مرتب مجبور به عقب نشینی شدهاند.
جبهه سلفیها هم در یمن بسیار آسیب پذیر است و تاکنون ابداً با سوریه و عراق قابل مقایسه نیست.
چه داعش و چه القاعده با وجود داشتن نیروهایی در این کشور به دلایل گوناگون مانند نگرانی شورای همکاری خلیج فارس به ویژه مقامات سعودی از توسعه تروریسم در شبه جزیره، نتوانستند پشتیبانی لازم را از این دولتها دریافت کنند.
گذاریهای اخیر در عربستان را میتوان در راستای تلاش این گروهها برای کاهش محافظه کاری رژیم سعودی در خصوص گروههای سلفی و تکفیری تحلیل کرد.
«نتیجهگیری»
عربستان امیدوار است بتواند در یمن نقش خود را تثبیت کند؛ اما واقعبینانه بودن چنین راهبردی، در آینده مشخص خواهد شد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *