زنان و مقاومت/ نگاهی به زندگی شهید صغری بویزه
خانواده خوشحالاند که حسن از جبهه برگشته است. یکدفعه همه جا تاریک میشود. صدای انفجاری شدید زمین و زمان را میلرزاند. این بار صغری به همراه مادر و برادرانش محمد علی و حسن آسمانی میشوند.
خبرگزاری میزان -
زنان شهید واژه به واژه ایثار را برایمان معنا کردند هر چه بیشتر از آنها بدانیم، چون چراغ راههای فروزانیاند که صراط مستقیم را گم نخواهیم کرد.
در برگ برگ خاطرات بانوان شهید جستجو میکنیم و اینبار به نام شهید صغری بویزه میرسیم. صغری متولد ۱۳۴۰ در شهرستان دزفول پایتخت مقاومت ایران بود. او در دامان پدر و مادری متدین پرورش یافت. در دوران انقلاب به مانند دیگر مردم انقلابی در راهپیماییها حضور داشت.
با شروع جنگ تحمیلی و حملات موشکی دشمن بعثی به دزفول با دیدن پیکر مطهر شهدایی که از زیر آوار خانهها بیرون میآمدند بارها گریست و به خانواده میگفت: آخر به چه گناهی زن و کودک خردسال و مرد بی دفاع در خانههای خود پر پر میشوند؟
او چهار برادر و یک خواهر دیگر هم داشت. برادرانش در خط مقدم جبههها با دشمن بعثی میجنگیدند و در صفوف مستحکم رزمندگان حضور داشتند. صغری علاقه زیادی به درس خواندن داشت. بیشتر وقتش را به مطالعه کتاب میگذراند و به دانش آموزان درس زبان انگلیسی را آموزش میداد. او خیاط زبر دستی هم بود و برای خانواده و دوستان لباسهای زیبایی میدوخت. در این بین هرگاه مادرش بی تاب برادرانش در جبهه میشد با عجله قلم و کاغذی برمی داشت و به آنها نامه مینوشت. نامه را به مسجد جامع شهر میبرد و به نیروهای بسیجی اعزامی به جبهه میسپرد آن را حتما به برادرانش برسانند تا مادر دل نگرانی اش پایان یابد.
او غمخوار برادران و تنها خواهر و مادرش بود. چه روزها و شبها صدای نجوایش در خانه پیچید و او برای پیروزی رزمندگان دعا میخواند.
صغری در مکتب زینب سلام الله علیها آموخته بود مقاومت رمز پیروزی هاست. وقتی برادرانش از جبهه به شهر میآمدند بی تاب شنیدن حرف هایشان بود. از شهدا میشنید و اشک میریخت. بارها ترغیب شان میکرد که همچنان در جبهه باشند و قدم در راه شهدا بگذارند.
اما انگار صغری برگزیده شد تا در آزمون دانشگاه شهادت جزو نفرات نخست باشد و نامش تا همیشه تاریخ در دفتر مقاومت جاودان بماند. عصر غم انگیز یک روز و در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۶۲ به همراه مادر و تنها خواهرش دم در خانه نشستند و زن همسایه هم با چند نفر دیگر کنارشان نشستند. از شهدای بمبارانهای چند روز پیش شهر صحبت میکردند. محمد علی برادر بزرگش از راه رسید. او نیز در کنارشان ایستاد و با مرد همسایه صحبت میکرد. یک نفر از موشکهای عظیم الجثهای که به دزفول اصابت میکرد سخن به میان آورد. محمد علی به مادرش و صغری نگاهی انداخت. بعد از کمی به کوچه و ساختمانهای بلندی که آن را احاطه کرده اند.
با لبخند به حاضرین گفت: اگر این کوچه باریک موشک بخوره. چطوری پیداتون کنم؟! ولی تو فکر نباشید یه پرچم سفید کوچیک درست میکنم. اونا رو دستتون بگیرید اگه زیر آوار موندین این پرچما رو بالا بگیرید پیدا میشید.
صدای خنده جمع بلند میشود. آن کوچه باریک سه متری محل عروج فرشتگان است آن روز صغری لبخند زنان در کنار مادر نشسته است. از ته کوچه حسن برادرش را میبیند و از جا بلند میشود برای استقبال. حسن با جمع همسایهها سلامی میکند و میرود توی حیاط تا سرو صورت خاکی اش را در حیاط بشوید. خانواده خوشحالاند که حسن از جبهه برگشته است. یکدفعه همه جا تاریک میشود. صدای انفجاری شدید زمین و زمان را میلرزاند. این بار صغری به همراه مادر و برادرانش محمد علی و حسن آسمانی میشوند.
- سیده رقیه آذرنگ پژوهشگر حوزه زن در دفاع مقدس - سلام و درود خدا بر حضرت زهرای مرضیه سلامالله علیها و ۷۰۰۰ زن شهید ایران اسلامی که رهرو صدیق آن حضرت بودند و به تأسی از زندگانی بابرکتش قدم در راه ایثار و مقاومت نهادند.
زنان شهید واژه به واژه ایثار را برایمان معنا کردند هر چه بیشتر از آنها بدانیم، چون چراغ راههای فروزانیاند که صراط مستقیم را گم نخواهیم کرد.
در برگ برگ خاطرات بانوان شهید جستجو میکنیم و اینبار به نام شهید صغری بویزه میرسیم. صغری متولد ۱۳۴۰ در شهرستان دزفول پایتخت مقاومت ایران بود. او در دامان پدر و مادری متدین پرورش یافت. در دوران انقلاب به مانند دیگر مردم انقلابی در راهپیماییها حضور داشت.
با شروع جنگ تحمیلی و حملات موشکی دشمن بعثی به دزفول با دیدن پیکر مطهر شهدایی که از زیر آوار خانهها بیرون میآمدند بارها گریست و به خانواده میگفت: آخر به چه گناهی زن و کودک خردسال و مرد بی دفاع در خانههای خود پر پر میشوند؟
او چهار برادر و یک خواهر دیگر هم داشت. برادرانش در خط مقدم جبههها با دشمن بعثی میجنگیدند و در صفوف مستحکم رزمندگان حضور داشتند. صغری علاقه زیادی به درس خواندن داشت. بیشتر وقتش را به مطالعه کتاب میگذراند و به دانش آموزان درس زبان انگلیسی را آموزش میداد. او خیاط زبر دستی هم بود و برای خانواده و دوستان لباسهای زیبایی میدوخت. در این بین هرگاه مادرش بی تاب برادرانش در جبهه میشد با عجله قلم و کاغذی برمی داشت و به آنها نامه مینوشت. نامه را به مسجد جامع شهر میبرد و به نیروهای بسیجی اعزامی به جبهه میسپرد آن را حتما به برادرانش برسانند تا مادر دل نگرانی اش پایان یابد.
او غمخوار برادران و تنها خواهر و مادرش بود. چه روزها و شبها صدای نجوایش در خانه پیچید و او برای پیروزی رزمندگان دعا میخواند.
صغری در مکتب زینب سلام الله علیها آموخته بود مقاومت رمز پیروزی هاست. وقتی برادرانش از جبهه به شهر میآمدند بی تاب شنیدن حرف هایشان بود. از شهدا میشنید و اشک میریخت. بارها ترغیب شان میکرد که همچنان در جبهه باشند و قدم در راه شهدا بگذارند.
اما انگار صغری برگزیده شد تا در آزمون دانشگاه شهادت جزو نفرات نخست باشد و نامش تا همیشه تاریخ در دفتر مقاومت جاودان بماند. عصر غم انگیز یک روز و در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۶۲ به همراه مادر و تنها خواهرش دم در خانه نشستند و زن همسایه هم با چند نفر دیگر کنارشان نشستند. از شهدای بمبارانهای چند روز پیش شهر صحبت میکردند. محمد علی برادر بزرگش از راه رسید. او نیز در کنارشان ایستاد و با مرد همسایه صحبت میکرد. یک نفر از موشکهای عظیم الجثهای که به دزفول اصابت میکرد سخن به میان آورد. محمد علی به مادرش و صغری نگاهی انداخت. بعد از کمی به کوچه و ساختمانهای بلندی که آن را احاطه کرده اند.
با لبخند به حاضرین گفت: اگر این کوچه باریک موشک بخوره. چطوری پیداتون کنم؟! ولی تو فکر نباشید یه پرچم سفید کوچیک درست میکنم. اونا رو دستتون بگیرید اگه زیر آوار موندین این پرچما رو بالا بگیرید پیدا میشید.
صدای خنده جمع بلند میشود. آن کوچه باریک سه متری محل عروج فرشتگان است آن روز صغری لبخند زنان در کنار مادر نشسته است. از ته کوچه حسن برادرش را میبیند و از جا بلند میشود برای استقبال. حسن با جمع همسایهها سلامی میکند و میرود توی حیاط تا سرو صورت خاکی اش را در حیاط بشوید. خانواده خوشحالاند که حسن از جبهه برگشته است. یکدفعه همه جا تاریک میشود. صدای انفجاری شدید زمین و زمان را میلرزاند. این بار صغری به همراه مادر و برادرانش محمد علی و حسن آسمانی میشوند.
قصه شهدای این خانواده معظم شهید اگر بارها مرور شود باز تازه است چرا که مرور خاطرات هر یک از این شهدا کتابی است مصور و پر از حرف ناگفته. به ویژه پرواز مادری به همراه فرزندانش؛ و نیز عروج فرزند دیگرش حسین بویزه در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ و در حادثهی اصابت راکت هواپیما به اتوبوس گردان بلال که مظلومانه به شهادت رسید. شادی روح شهدا صلوات.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *