ماجرای ۳ خواهری که برای دریافت واکسن کرونا داوطلب شدند
۳ خواهر شجاع خانواه امیدی برای فاز اول مطالعات بالینی اولین واکسن ایرانی کرونا داوطلب شدند. ماجرای این خواهران که برای هر اتفاقی آماده شده بودند، شنیدنی است.
خبرگزاری میزان -
_ فارس نوشت: شدهاند نگین مجلس. داستانشان دهان به دهان میچرخد و تعجب و تحسین شنوندگان را برمیانگیزد. هر لحظه گروهی دورهشان میکنند و آنها بیآنکه از هیجان و اشتیاق و عشقشان کم شود، لبخندبرلب از اتفاق بزرگی میگویند که حالا دیگر نهتنها نقطه عطف زندگی و نشان افتخار خانواده خودشان شده بلکه برای همیشه مایه مباهات وطن و هموطنانشان خواهد بود.
از خواهران «امیدی» میگویم که با تصمیم بزرگشان، نام خود را برای همیشه در گنجینه افتخارات ایران ثبت کردند؛ ۳ خواهر شجاع لرستانی که همزمان برای فاز اول مطالعات بالینی اولین واکسن ایرانی کرونا داوطلب شدند تا در کمشدن سایه سنگین ویروس منحوس کرونا از سر همنوعانشان سهیم باشند و در این مسیر، هر خطری را به جان خریدند. برای آشنایی با نگاه زیبایی که پای این خواهران پرامید و بانشاط را به بزرگترین اتفاق سال کرونا در ایران باز کرد، با این گفتگو همراه باشید.
به عشق کادر درمان، برای دنیای قشنگ بچهها
وقتی خواهر بزرگ باشی، چه بخواهی و چه نخواهی، قلب تپنده و مرکز توجه همه خانواده خواهی بود. تو پرچمداری و بقیه، پشت سرت حرکت خواهند کرد. این اصل در خانواده «امیدی» هم بی کم و کاست مراعات شده و خواهر بزرگتر، همان شخصیت تاثیرگذاری است که به همه خانواده شور و انگیزه حرکت میدهد. اینطور است که سرِ نخ ماجرای این خانواده و اولین واکسن ایرانی کرونا را هم که بگیریم، به او میرسیم؛ به «اعظم امیدی»، بانوی ۴۰ سالهای که سراپا شور و هیجان است. مشتاقم بدانم چه انگیزهای او را به این مسیر ناشناخته کشاند.
میپرسم و در جواب میگوید: «زمانی که خبردار شدم از طریق سامانه ۴۰۳۰ از داوطلبان تزریق واکسن ایرانی کرونا ثبتنام میکنند، خیلی خوشحال شدم. از یک طرف افتخار میکردم که در کشور من دارد این اتفاق میافتد و از طرف دیگر هیجانزده بودم که فرصت ادای دین نسبت به کادر درمان برایم ایجاد شده. راستش را بخواهید، همیشه دوست داشتم خودم عضوی از کادر درمان باشم و وقتی در دوران کرونا زحمات و شرایط سخت این عزیزان را میدیدم، دلم میخواست کاری برایشان انجام دهم و کمک حالشان باشم. وقتی فراخوان ثبتنام از داوطلبان واکسن ایرانی کرونا را دیدم، با خودم گفتم این بهترین فرصت است. در همان روزهای اول ثبتنام کردم، اما مدتی که گذشت و تزریق واکسن به داوطلبان شروع شد، همه شور و اشتیاقم از بین رفت. آنقدر از نظر روحی به هم ریختهبودم که دیگر اخبار را دنبال نمیکردم. مدام با خودم میگفتم: تمام شد دیگه. این سعادت نصیب من نشد...»
سئوالم را از نگاهم خوانده که بیآنکه بپرسم، میگوید: «واقعاً تزریق واکسن ایرانی کرونا را برای خودم سعادت میدانم. تعداد فراوانی از هموطنان آرزو داشتند این افتخار نصیبشان شود، اما به دلایل مختلف این اتفاق نیفتاد. من و دیگر اعضای گروه ۵۶ نفری میدانیم لطف خدا بود که این افتخار، روزیمان شد. واقعیت این است که تولید این واکسن، واقعاً قدم بزرگی بود که دانشمندان نخبه کشورم برداشته بودند. این اتفاق برایم بسیار ارزشمند بود و دوست داشتم من هم کمکی در این مسیر به آنها و کادر درمان کرونا انجام دهم؛ حتی اگر به قیمت از دست دادن جانم باشد. واقعاً دلم میخواست در به آرامش رسیدن هموطنانم نقش داشتهباشم. اینکه میدیدم کرونا، کودکی بچهها را از آنها گرفته. نه پارک میروند و نه مدرسه؛ و از آن طرف به خاطر این ویروس، عزیزان بسیاری را از دست دادهایم که یادآوری خاطراتشان هر روز غممان را تازه میکند، آزارم میداد. به همین دلیل مصمم شدم اگر در مسیر به ثمر رسیدن تحقیقات دانشمندانمان برای ریشهکنی کرونا کاری از دستم برمیآید، دریغ نکنم.»
وقتی در خانواده سر کارهای داوطلبی دعواست...!
«کاملاً ناامید شدهبودم، اما تقریباً یک هفته از شروع واکسیناسیون داوطلبان میگذشت که تماس گرفتند. باورم نمیشد. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. آزمایشات که به لطف خدا با موفقیت انجام شد و در صف انتظار تزریق واکسن قرار گرفتم، از خواهرم خواستم اگر اسم او هم در این مرحله اعلام شد، نوبتش را به تأخیر بیندازد تا در مدتی که من قرار است در قرنطینه باشم، کنار دخترم بماند...» نگاهم میکند و انگار چیزی یادش افتاده باشد، میخندد و میگوید: «آخه فقط من نبودم. ۲ خواهر کوچکترم هم بعد از اینکه از ماجرای داوطلبی من برای واکسن ایرانی خبردار شدند، ثبتنام کردند. پدرمان هم داوطلب شد، اما به دلیل اینکه در گروه بالای ۵۰ سال قرار داشت، در این مرحله پذیرفته نشد و انشاءالله قرار است در فاز دوم تست واکسن کووایران برکت شرکت کند.»
میگویم: در بخش قبلی صحبتهایتان به دخترتان اشاره کردید. پس شما مادر هم هستید و این مسئولیت مهم، ماجرای داوطلبیتان را پیچیدهتر میکند. نگران نبودید اتفاقی برایتان بیفتد و دخترتان... اعظم امیدی نمیگذارد حرفم کامل شود و در جواب میگوید: «بله. من یک دختر ۹ ساله دارم و اهمیت و سنگینی مسئولیت مادر بودن را کاملاً درک کردهام. اما روحیهام اصلاً اینطور نیست که بگویم فقط خودم و دخترم و خانوادهام. یک حصار دور خودم بکشم و فقط به فکر خودم باشم. من برای همه بچهها ناراحت بودم که یک سال است کودکی نکردهاند. با خودم گفتم اگر جان من به خطر بیفتد، اما واکسن ایرانی کرونا به ثمر برسد و بچههای دیگر در کنار مادرانشان شاد باشند و بتواند بازی کنند، میارزد. همینجا لازم است از همسرم هم تشکر کنم که با شناختی که از من دارد، با تصمیمم موافقت کرد و در این مسیر همراهم بود.»
نگرانی از عوارض؟ برای نابینایی احتمالی تمرین کردم!
میشود به چشم یک شعار قشنگ نگاهش کرد. همین که از هرکدام از آن چند ده هزار داوطلب میپرسیدی، میگفت حاضر است به قیمت جانش، پای واکسن ایرانی بایستد. از حرف تا عمل، اما فاصله بسیار است. برای ۵۶ نفر داوطلب نهایی، اما ماجرا متفاوت است. آنها در پاسخ این سئوال، از یک راه طیشده میگویند. اما آیا آنها واقعاً به بدبینانهترین حالت ممکن در این مسیر هم فکر کردهبودند؟ پاسخ دختر بزرگ خانواده امیدی به این سئوال، حسابی غافلگیرکننده است: «خدا را شاهد میگیرم آگاهانه تمام تبعات تزریق واکسن ایرانی را پذیرفته بودم، حتی اینکه به قیمت از دست دادن جانم تمام شود. میخواهم نکتهای را به شما بگویم که تا این لحظه به هیچکس حتی خانوادهام نگفتهام. از وقتی برای تزریق واکسن ثبتنام کردم، با توجه به اطلاعاتی که از عوارض احتمالی واکسنهای جدید کسب کردهبودم، دور از چشم بقیه، حدود ۲ هفته برای زندگی در شرایط نابینایی تمرین کردم! چون شنیده بودم واکسن جدید ممکن است عوارض مختلفی داشتهباشد و عملکرد اندامهای مختلف بدن افراد را مختل کند؛ بنابراین تصمیم گرفتم قبل از تزریق، خودم را برای یکی از سختترین شرایط یعنی نابینایی آماده کنم!»
نمیتوانم تعجبم را پنهان کنم. اعظم امیدی، اما در مقابل حیرت من میگوید: «نمیدانم با چه کلمه و جملهای توضیح دهم که تمام همّوغمّ من، از بین رفتن این ویروس بودهاست. برای کمک به این کار مهم هم آماده هر کاری بوده و هستم.»
جسارت دانشمندان ایران در ساخت واکسن کرونا، یعنی پیروزی
«در همان روزهایی که داوطلب شدهبودم، با فردی درباره واکسن ایرانی کرونا صحبت میکردم. در بین صحبتهایش گفت: «اگر خدای نکرده طرح واکسن ایرانی شکست بخورد، چه اتفاقی میافند؟» گفتم: همین که دانشمندان و محققان ما این جسارت را داشتند که وارد مسیر تولید واکسن شوند، نشاندهنده قدرت علمی ایران است و این یعنی پیروزی. این یک گام بزرگ بود. پس نمیشود به آن ناکامی احتمالی، شکست گفت، چون بسیاری از کشورها اصلاً اقدام به این کار نکردند. به همین دلیل واقعاً برای من افتخار است که کشورم بهعنوان یکی از معدود کشورهای جهان، اقدام به تولید واکسن کرونا کردهاست. این دستاورد ارزشمند علمی باعث میشود در آینده اگر دختر من و دیگر فرزندان ایران زمین به کشورهای دیگر بروند، با احترام بیشتری از آنها استقبال شود، چون دانشمندان و محققان ما با تلاش در مسیر تولید دارو و واکسن برای ریشهکن کردن کرونا، نهتنها به مردم کشور خودمان بلکه به همه مردم دنیا خدمت بزرگی کردهاند.
اعظم امیدی مکثی میکند و لبخندبرلب در پایان میگوید: «با همین علاقه و اعتماد به دانشمندان کشورم بود که موقع تزریق واکسن کرونا، هیچ استرسی نداشتم، طوری که آرامشم باعث تعجب تیم پزشکی تزریق واکسن شده بود. در آن لحظات فقط در دلم با خدا راز و نیاز میکردم و میگفتم: خدایا خودت کمک کن با موفقیت واکسن ایرانی کرونا، پرچم ایران با عظمت بیشتری در مجامع جهانی برافراشته و اقتدار کشورم صد چندان شود.»
هم به خواهرم و هم به دانشمندان ایرانی اعتماد داشتم
نوبت به خواهر دومی میرسد؛ همان خاله مهربانی که حاضر شد برای آرامش خواهر و خواهرزادهاش، در صف انتظار تزریق واکسن کرونا، نوبتش را به تأخیر بیندازد. «نازنین امیدی»، ۳۴ ساله، فارغالتحصیل رشته تربیت بدنی و فعال حوزه سنگهای معدن، پاسخ سادهای برای چرایی قدم گذاشتن در این راه ناشناخته و پرخطر دارد: «من و خواهرهایم بهطور کلی از کودکی با روحیه شرکت در کارهای داوطلبی بزرگ شدیم و این جسارت همیشه همراه ما بوده. وقتی خبردار شدم خواهر بزرگترم برای تزریق واکسن کرونای ایرانی داوطلب شده، من هم مشتاق شدم با سامانه ۴۰۳۰ تماس بگیرم و اعلام داوطلبی کنم. من علاوهبراینکه به درستی کار خواهرم ایمان داشتم، به کار محققان و دانشمندانمان هم اعتقاد کامل و اطمینان و اعتماد قلبی داشتم. بعد از من هم، خواهر کوچکترمان ثبتنام کرد و همهچیز آنقدر زیبا کنار هم چیده شد که هر سه نفرمان توانستیم واکسن تزریق کنیم.»
گفتم پسرم! اگر هیچ مادری داوطلب نشود، واکسن ایرانی موفق نمیشود
«در تمام مدت انتظار برای تزریق واکسن، سعی کردم با نگاه مثبت به این قضیه نگاه کنم. به هیچ اتفاق بد و نکته منفی فکر نکردم و کاملاً این ماجرا را روشن میدیدم. این نگاه مثبت و روشن را به خانوادهام هم انتقال دادم. من ۲ پسر ۱۲ و ۷ ساله دارم. وقتی موضوع را با آنها مطرح کردم و گفتم برای تزریق اولین واکسن ایرانی کرونا داوطلب شدهام، بهطور طبیعی نگران شدند. بر اساس آنچه در فضای مجازی دیده و خوانده بودند، گفتند: «مامان! تو رو خدا اجازه اول، افراد دیگه پیشقدم بشن و واکسن تزریق کنن، بعد شما برو.»
سعی کردم به آنها آرامش بدهم. بعد در جوابشان گفتم: اگر من به خاطر نگرانی خانوادهام برای کارهای مهم جامعه پیشقدم نشوم و بگویم دیگران این کار را انجام بدهند. نفر بعدی هم همین کار را بکند و بقیه هم به همین ترتیب، هیچ کاری در کشورمان به ثمر نمیرسد و به موفقیت و پیشرفت نمیرسیم. در شرایط سخت و حساس، بالاخره باید کسانی باشند که بیشتر از خودشان به دیگران فکر کنند و برای کارهای مهم داوطلب شوند... به لطف خدا این صحبتها روی پسرانم تأثیر مثبت داشت و بعد از آن کاملاً با من همراه شدند.»
با واکسن ایرانی حتی سردرد همیشگیام خوب شد...
«یک نگرانی مدام با من بود. فکر میکردم وجود اسم خواهرم در میان منتخبین نهایی تزریق واکسن، شاید باعث حذف اسم من شود. با خودم میگفتم ممکن است ملاحظات ژنتیکی وجود داشته باشد و ترجیح گروه تحقیقات این باشد که واکسن را روی ژنهای مختلف امتحان کنند. اما یک روز تمام این فکر و خیالها تمام شد و من هم در صف تزریق واکسن قرار گرفتم. واقعاً از خدا ممنونم و بسیار خوشحالم که با این اتفاق، سهم خیلی خیلی کوچکی در به ثمر رسیدن تحقیقات دانشمندانمان برای مهار کرونا داشتم، چون اعتقاد دارم تولید واکسن ایرانی، خدمت بسیار بزرگی نهتنها برای کشور خودمان بلکه برای کل دنیاست؛ و نمیدانید چقدر خوشحالم که عضو کوچکی از مجموعه مرتبط با این واکسن شدهام...»
نازنین امیدی نفسی تازه میکند و در ادامه میگوید: «میدانید، حس ما یک جورهایی شبیه حس و حال نیروهایی بود که در دوران دفاع مقدس برای رفتن به جبهه داوطلب میشدند. فقط آن جنگ، جنگ تفنگ و اسلحه بود و مقابله با کرونا، یک جنگ بیولوژیک است. ما با اعتقاد کامل وارد این راه شدیم و من چنان با تمام وجودم به تیم تحقیقات و دانشمندانمان اعتماد داشتم که در لحظه تزریق واکسن با هیچ مشکلی مواجه نشدم و در آرامش کامل تزریق انجام شد. به لطف خدا این واکسن هیچ عوارضی هم برای من نداشت و حتی شاید باورتان نشود، آن سر دردی که مدام در طول روز داشتم، بعد از تزریق واکسن دیگر ندارم. نمیدانم شاید تأثیر ذوق و شوقی باشد که هنوز با من است. شاید هم این حس، نتیجه انگیزهای است که برای خدمت به مردم کشورم داشتم.»
وقتی حضرت حافظ، دل خواهر تهتغاری را قرص کرد
نوبتی هم که باشد، نوبت «فاطمه امیدی» است که بین خواهرها، تهتغاری محسوب میشود؛ دختر جوان ۲۸ سالهای که با مدرک کارشناسی ارشد زبان انگلیسی، حسابی در زمینه تدریس و ترجمه فعال است. تصورم این است که با وجود ۲ داوطلب در خانواده، او کار سختی برای راضی کردن پدر و مادر داشته، اما توضیحاتش نشان میدهد تیرم به خطا رفته: «ما اهل استان لرستان و ساکن شهر کوهدشت هستیم. وقتی خواهر بزرگترم که ساکن تهران است اطلاع داد برای تزریق واکسن ایرانی کرونا داوطلب شده، فوری گفتم: من هم هستم. خواهرم با شوخی و خنده شروع کرد به تشریح عوارض احتمالی واکسن و دست آخر گفت: «تبعاتش پای خودت.» البته خودش هم میدانست من از تصمیمم برنمیگردم. اعضای خانواده ما، یک ویژگی بارز و مشترک دارند که قوی بودن و جسارت در همین کارهاست. توی پرانتز بگویم که پدر من، ایثارگر بودند و در دوران جنگ تحمیلی سالها در جبهه جنگیدهاند...»
تازه شستم خبردار میشود که شجاعت و غیرتمندی دختران خانواده امیدی از کجا نشأت میگیرد. فاطمه لبخندی میزند و از اتفاق قشنگی که دلش را بیش از پیش برای قدم گذشاتن در این مسیر قرص کرد، اینطور میگوید: «بعد از اینکه با ۴۰۳۰ تماس گرفتم و ثبتنام کردم، به رسم عادت و به دلیل ارادتی که به حضرت حافظ دارم، با این نیت تفالی به دیوانش زدم. غزلی که آمد، با شاه بیتش، حس و حال عجیبی به من داد. آن شاهبیت، این بود:
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم/ شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
حافظ انگار با من درباره واکسن ایرانی حرف زد و دلم را قرص کرد. با خودم گفتم: ۱۰۰ درصد این واکسن با یک موفقیت عظیم ملی و بینالمللی همراه خواهد شد.»
دوربینها بیشتر از واکسن استرس تولید میکند، باور میکنید؟!
«۲ خواهر بزرگترم که بعد از آزمایشات برای تزریق واکسن انتخاب شدند، کمکم نگرانی به سراغم آمد که نکند اسم مرا خط بزنند و بگویند از یک خانواده ۳ نفر قبول نمیکنیم. اینطور بود که وقتی خواهرانم وارد قرنینه شدند، مرتب اصرار میکردم: یادتان نرود، اسم مرا به مسئولان طرح بدهید و یادآوری کنید من هم در نوبت هستم؛ و خیلی خدا را شکر میکنم که این توفیق بزرگ را نصیبم کرد و مرا در این خاطره شگفتانگیز و تجربه عالی سهیم کرد. من اگر به عقب برگردم، بدون شک باز هم برای تزریق واکسن ایرانی داوطلب میشوم.»
میپرسم: راستش را بگو؛ آن لحظهای که روی صندلی نشستی تا واکسن ناشناخته ایرانی برایت تزریق شود، چه حسی داشتی؟ فاطمه بیآنکه حالت چهرهاش تغییر کند، میگوید: «نگرن بودم، اما نه برای خودم و موقع تزریق خودم. وقتی خواهر بزرگترم گفت داوطلب شده، برایش نگران شدم. گفتم: تو بچه داری. صرفنظر کن. اما درباره خودم، به ۲ علت واقعاً هیچ نگرانی نداشتم؛ اعتماد کامل به دانشمندان ایرانی و انگیزه بزرگی که خودم داشتم. جالب است بدانید دوربینهایی که داشت مراحل تزریق واکسن را لحظهبهلحظه ثبت میکرد، در من ایجاد اضطراب میکرد، اما واکسن، نه. تا یادم نرفته، بگویم که یکی از دلایل آرامش ما، رفتار خوب تیم اجرایی طرح واکسن بود؛ مثل صحبتهای دلگرمکننده آقای دکتر حسینی در جلسه توجیهی. ایشان تمام جزییات و شرایط را کاملاً شفاف توضیح دادند و گفتند: «فراموش نکنید شما کاملاً مختار هستید. در هر مرحله از آزمایشات، اگر احساس کردید نسبت به موفقیت این واکسن تردید پیدا کردهاید، میتوانید انصراف بدهید.» صحبتهای روشن آقای دکتر، مهر تاییدی بر کارآمدی واکسن ایرانی بود و ما را مطمئنتر کرد.»
میخواستم اگر خطری هست، نصیب من و خانوادهام شود
امروز دیگر باید بگوییم: «دختر کو ندارد نشان از پدر/ تو بیگانه خوانش، مخوانش دختر». ۳ دختر خانواده امیدی با داوطلب شدن برای تزریق اولین واکسن ایرانی کرونا، نشان دادند شاگردان خوبی برای پدر ایثارگرشان بودهاند. این گفتگو بدون عرض ادب خدمت این پدر بزرگوار، حتماً یک جای خالی بزرگ خواهد داشت. در مجال کوتاهی که فراهم میشود، به سراغ «علی محمد امیدی» میروم و میپرسم: چطور شد رضایت دادید ۳ دخترتان همزمان واکسنی را تزریق کنند که هنوز ناشناخته است و ممکن است عوارض مختلفی داشتهباشد؟ پدر باصفای ۶۸ ساله که ۳ سال سابقه حضور در جبهههای جنگ دارد و در عملیاتهای مهمی ازجمله والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت داشته، با آن لهجه زیبای لری در جواب میگوید: «حالا هم مثل دوران جبهه و جنگ است. بالاخره یک عده باید بروند به خط مقدم. به وقتش باید پیشقدم شوی تا اگر آسیب و خطری وجود دارد، خودت آسیب ببینی، نه دیگران. وقتی شنیدم دخترهایم برای تزریق واکسن کرونا داوطلب شدهاند، اصلاً ناراحت و نگران نشدم. گفتم بچههای من هم مثل بچههای دیگر. برعکس، خیلی خوشحال شدم که مثل دوران دفاع مقدس، برای این کار مهم پیشقدم شدهاند.»
حاج آقا امیدی که جانباز دفاع مقدس است و هنوز هم حسرت شهادت دارد، ثابت کرده همچنان رزمنده است: «نهتنها دخترهایم را منع نکردم بلکه تشویقشان کردم و خودم هم پشت سر آنها برای تزریق واکسن ثبتنام کردم. اما به خاطر مشکل فشار خون و سن بالاتر از ۵۰ سال، قبولم نکردند. البته قول دادهاند در مرحله دوم، اسم مرا هم در لیست میگذارند.»
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *