درسی که باید از پرسپولیس آموخت
- روزنامه جام جم نوشت: تا بهحال توی چشمهای شیر زل زدهاید؟! اگر این مطلب را میخوانید نشان میدهد که هیچگاه در چشمان هیچ شیر زنده و آزادی زل نزدهاید، چرا که چشمهای شیر درنده پیش از دندانهای او طعمه را از پای در میآورد.
با همین مقدمه کوتاه بد نیست کمی در حال و احوال این روزهای خودمان دوری بزنیم و کمی به این فکر کنیم که بازی را از کجا میبازیم، ما چقدر شیر هستیم؟ چقدر از حریف خودمان شیر میسازیم؟
آن ایتالیای قهرمان
ایتالیا پر از مربی معروف و مشهور است، از کاپلو و آنجلوتی بگیرید تا همین جوانهایی که نسلهای جدید مربیان تیم ملی ایتالیا را تشکیل میدهند، اما هیچکدام افتخارات ویتوریو پوتسو یا پوزو را ندارند.
بازیکن و مربی فوتبالی که دو بار پیاپی ایتالیا را به قهرمانی جامجهانی رساند و در المپیک نیز مدال طلا را به رم آورد. هرچند او خالق روش چینش بازیکنان در زمین فوتبال بود، اما اینکه تیم او شکستناپذیر به نظر میرسید حاصل یک اتفاق دیگر بود.
به جامجهانی ۱۹۳۴ میرویم، به رختکن تیم میزبان در ورزشگاه ملی پیاناف شهر رم، هرچند بازی در نیمه اول مساوی به پایان رسید، اما ایتالیاییها در مقابل چکسلواکی قدرتمند حرفی برای گفتن نداشتند و از همان نیمه اول میشد حدس زد که جام به پراگ خواهد رفت. ویتوریو بلند شد و در حالی که مشتش را گره کرده بود تابلوی نحوه چینش بازیکنان تیم را رها کرد و با صدایی که کمکم به فریاد تبدیل میشد از دردهای ملت ایتالیا در دوران پس از جنگ جهانی اول گفت؛ از نگاهی که مردم به زمین مسابقه دارند، از فریادهای سکوها، از غرش یک ملت و در پایان طوری که انگار یک آزادیخواه شعار میدهد مشت گره کردهاش را بالا برد و با فریادی بلند گفت: بروید و همانطور که ارتش فاشیستی ایتالیا دروازههای پراگ را درهم میشکند چکسلواکی را به زانو دربیاورید.
تیمی که از رختکن بیرون آمد همانی نبود که وارد رختکن شده بود، ایتالیا با اینکه در نیمه دوم ابتدا گل خورد چنان زمین مسابقه را جولانگاه خودش کرد که در نهایت بازی با حساب ۲ بر یک به سود لاجوردیپوشان تمام شد و جام ژولریمه در رم باقی ماند.
این فینال، اما با حرف و حدیثهای بسیاری همراه بود، بسیاری معتقد بودند موسولینی برای دستیابی به این جام از تمام توان خود، حتی رشوه دادن به فیفا استفاده کرده و قهرمانی ایتالیا را زیر سوال بردند.
در زمین مسابقه، اما فرق میکرد، پوزو ارتشی ساخته بود که برای پیروزی نیازی به هیچ ابزار خارجی نداشتند، آنها شیرهایی بودند که چشم در چشم شدن با آنها نیمی از جان حریف را کم میکرد. چهار سال بعد، درست در ورزشگاه ولودروم شهر بندری مارسی در فرانسه، برزیلیهای مغرور که نام خود را برای فینالیست شدن کافی میدیدند در نیمهنهایی مقابل ایتالیا به بازیکنان اصلی خودشان استراحت دادند. آنها شیرهایی را دستکم گرفته بودند که به هیچ عنوان از نام برزیل نمیترسیدند. ایتالیاییها خودشان را از قبل پیروز میدانستند، ایتالیاییها میدانستند برای قهرمانی در این دیدار، اول باید نام برزیل را خارج از مستطیل سبز به زانو دربیاورند، دقیقه شصت دیدار بود که جوزپه مئاتزای معروف طلاییپوشان برزیل را ادب کرد و تیم ملی ایتالیا ۲ بر صفر پیش افتاد.
پوزو میدانست اگر تیمش به بردن عادت کند، اگر خود را پیش از مسابقه قهرمان بداند، اگر خود را روبهروی تمام دنیا پیروز بداند، میتواند کارهای بزرگتر از این را هم انجام بدهد؛ مثل پیروزی در دیدار پایانی مقابل تیم ملی مجارستان با آن پوشکاش افسانهای!
آن پرسپولیس باجسارت
به تهران برمیگردیم، به ۱۳۹۹، به ورزشگاه آزادی، به همان جایی که تیم پرسپولیس بعد از چهار سال قهرمانی هنوز مدعی قهرمانی است، به همان لحظاتی که سرخپوشان وقتی یک توپ از دست میدهند زمین و زمان را بههم میدوزند تا دوباره صاحب توپ شوند.
پرسپولیسیها باور کردهاند که آس فوتبال ایران هستند و این باور را به تیمهای دیگر دیکته کردهاند، آنها به تیمها فهماندهاند بردن پرسپولیس کار هرکسی نیست، آنها فهماندهاند تیمها نباید روی امتیاز دو بازی رفت و برگشت با این تیم حساب کنند، آنها احساس میکنند چارهای جز پیروزی ندارند و این چیزی است که برانکو، چهار سال و اندی پیش به آنها آموخت. امیر حاجرضایی این جرقه را در ذهن ما ایجاد کرد، اینکه چرا یک تیم میتواند اینقدر دلیر باشد، اینکه چرا یک تیم در میانه جدول هم که ایستاده باشد خودش را آن بالاها ببیند، اینکه یک تیم بهجای اینکه به امتیاز فکر کند به این فکر کند که ناگزیر است، به این فکر کند که چارهای جز شکست تیمهای دیگر ندارد، به این فکر کند که یک سر و گردن از یک لیگ بالاتر است و البته دیگران را وادار کند که به این فکر کنند که این تیم نمیبازد.
به زمان مربیگری برانکو برمیگردیم، به روزی که پنجرههای این تیم بسته شد و چند بازیکن را از دست دادند، اما شکوهای در کار نبود؛ این تیم است که باید قهرمان شود، نه یک بازیکن! همین باور حالا به گلمحمدی و تیمش هم منتقل شده است. آنها یاد گرفتهاند نباید از مشکلات بهوجود آمده بهانه و حاشیه درست کنند؛ درست مثل بذری که رایکارد در بارسلونا کاشت و گواردیولا آن فصول طلایی را با آن رقم زد و آبی و اناریها سالها تنها و تنها از همین طرز تفکر تغذیه میشدند.
آن ماییم که از پیش باختهایم
ما چقدر مثل پرسپولیس هستیم؟ خیلی از ما پیش از ورود به زمین باختهایم، ما فکر میکنیم نمیتوانیم، فکر میکنیم نمیشود، به این فکر میکنیم که انجام کارهای آسان هم مشکل است، در مقابل کسی ایستاده که دارد به این باور میرسد که میتواند ما را شکست بدهد، دارد به این باور میرسد که پیروزی بر ما غیرممکن نیست. مثال امیر حاجرضایی برای این اوضاع کارلو آنچلوتی بود که در اولین فصل حضور در چلسی توانست این تیم را قهرمان لیگ برتر انگلستان کند، اما در فصل بعد اوضاع خیلی خوبی نداشت.
او در روزهای بد تیمش در فصل دوم حرفی به بازیکنانش زد که حال و روز ما در این روزگار است. کارلتو گفت: ما در حال باخت به تیمهایی هستیم که یا متوسط هستند یا برای بقا میجنگند. این مساله ممکن است با فلسفه فوتبال تضادی نداشته باشد، اما حریفان متوسط و رو به پایین ما را به این ذهنیت رسانده که میتوانند ما را شکست بدهند.
این باور، خطرناکترین عنصری است که علیه تیم ما حرکت میکند. ما در سیاست، علم پزشکی، در اقتصاد، حتی در امور نظامی در ذهن خود شکست را پذیرفتهایم و پیش از اینکه سوت آغاز بازی به صدا دربیاید دنبال بهانههایی برای توجیه شکست احتمالی هستیم.
بهخاطر بیاورید هزاران باری که با ناامیدی پشت دستمان را به هوا پرت کردیم و گفتیم هیچ چیز درست نمیشود! بهخاطر بیاوریم چقدر زانو زدیم، چقدر از پیش خود را بازنده دیدیم، بهخاطر بیاوریم چقدر بهجای خودمان به دیگران اعتماد کردیم، مثلا چقدر قبل از همین جام جهانی روسیه به تیم ملی خودمان در مقابل اسپانیا خندیدیم، چقدر بازیکنانمان را مسخره کردیم، چقدر از پیش به مراکش باختیم و دست آخر به روی خودمان هم نیاوردیم و ایستاده تشویق کردیم.
تصور کنید آن تیم با اعتماد بهنفس ما بودیم که کشور را اداره میکردیم، از هیچ چیز نمیترسیدیم و خودمان را از پیش در هر رقابتی پیروز میدانستیم، آیا اوضاع از این بهتر نبود؟
آقایان سیاستمدار، آقایان مدیر، آقایان مسؤول، این ما که میگوییم شمایید!